احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۵ میزان ۱۳۹۲
فقط چند نویسندۀ انگشتشمار هستند که در همۀ عمرِ کوتاه یا بلندشان، تنها یک بار دست به قلم بردهاند و داستانی نوشتهاند که هنوز نامشان به واسطۀ آن زنده است. اینها با داستانشان جاودانه شدهاند:
امیلی برونته و بلندیهای بادگیر
امیلی برونته یکی از ۳ خواهر برونته فقط ۳۰ سال زندهگی کرد و شاید اگر بیشتر فرصت داشت، میتوانست آثار ماندگار دیگری هم بنویسد، اما او با همین اثر، یک جایگاه فراموشنشدنی برای خودش کسب کرده و با وجود اینکه بیش از یکقرنونیم از نوشته شدنِ اثرش میگذرد، «بلندیهای بادگیر» عنوان محبوبترین رمان عاشقانه و رمانتیکِ بریتانیا را دارد و بهترین دلیل برای این است که نشان دهد آثار کلاسیک در قرن بیستویکم هم محبوب هستند.
او برای روایت رمان خود، شیوۀ جدیدی در پیش گرفته و داستان به صورت ماجرایی که خدمتکار خانه برای مسافری که وارد شده روایت میکند، بیان میشود و زندهگی پسری کولی است که پدر و مادرش او را رها کردهاند و آقای ارنشا او را بزرگ میکند. پس از مرگ آقای ارنشا، پسرش هیندلی که شخصیت منفی رمان است، پسر جوان را رنج میدهد، اما کاترین خواهرش از او حمایت میکند، ولی او هم در برابر ابراز عشق هیثکلیف خیلی خشن به او پاسخ رد میدهد. هیثکلیف خانه را ترک میکند و ۳ سال بعد با یک ثروت حسابی برمیگردد، اما او میخواهد با انتقام از همۀ آدمهایی که دلش را شکستند، خودش را تسکین بدهد و طبیعتاً میتوان حدس زد که چه سرنوشتی در انتظار اوست.
آنا سول و زیبای سیاه
«آنا سول» در ۱۴ سالهگی زیر باران لغزید و هر دو پایش آسیبِ بسیار دید و پس از آن معلول شد، اما سعی میکرد که کارهایش را خودش انجام بدهد، یکی از این کارها راندن کالسکه بود. او با اسبها ارتباطی غریب داشت و برای همین در تنها اثری که نوشته از زبان یک اسب به رابطۀ آنها و انسانها پرداخته و میخواهد تا آدمها رابطۀ انسانیتری با حیوانات داشته باشند. این نویسندۀ انگلیسی کتابش را در ۷ سال آخر زندهگیاش نوشت و سال ۱۸۷۷ آن را تمام کرد، اما سال بعد که کتاب منتشر شد، او دیگر زنده نبود. این کتاب بلافاصله پس از انتشار به اثری پرفروش بدل شد و تاکنون بیش از ۵۰ میلیون نسخه از آن فروش رفته و به عنوان یکی از بهترین کتابهای همۀ دورهها شناخته میشود. خانم سول وقتی درگذشت ۵۸ سال داشت.
بوریس پاسترناک و دکتر ژیواگو
بوریس پاسترناک، شاعر مشهور روسی فقط همین یک رمان را نوشت و با وجود اینکه انتشار آن در کشورش ممکن نشد، اما وی در ۳ سال پایانی عمرش، انتشار این کتاب را ابتدا در ایتالیا دید و البته استقبالی را که سال بعد برایش جایزۀ نوبل ادبیات را همراه آورد. هر چند پاسترناک از ترس حکومت کمونیستی کشورش که با این اثر مخالف بودند، مجبور شد این جایزه را رد کند، اما شهرت این داستان عاشقانه و اجتماعی که بر مبنای مسایل تاریخی روسیه خلق شده بود، پس از ساخت یک فیلم سینمایی به کارگردانی دیوید لین عالمگیر شد. پاسترناک سال ۱۹۶۰ در حالی که ۷۰ سال داشت درگذشت، این رمان ماندنی را بر مبنای تجربیات خودش به عنوان یک پزشک در جریان جنگ جهانی دوم نوشت.
این رمان ۶۰۰ صفحهیی، داستان زندهگی یوری آندریویچ ژیواگو است که در جنگ جهانی اول و در شرایطی که انقلاب کمونیستی هم در حال وقوع در روسیه است، تحصیلات پزشکی را تمام میکند. پس از سالهایی که خانوادۀ او در آرامش سپری میکند، تصویرهای انقلاب ۱۹۱۷، گرسنهگی و بعد جنگ داخلی فرا میرسد. ژیواگو ازدواج میکند و با همسرش به سیبری میگریزد. اما آنجا با لارا روبهرو میشود که قبلاً او را در جریان جنگ دیده بود. او به صورت تصادفی مجبور به همراهی «سفید»ها میشود و در این فاصله هم همسرش و هم لارا را گم میکند. پس از بازگشت او به ماسکو میفهمد همسر و خانوادهاش کشور را ترک کردهاند. نرسیدن این آدمها به همدیگر بر بستر همۀ ماجراهای عجیبی که در وضعیت به هم ریخته پس از انقلاب و دگرگونیهای عمیق ایجاد شده ـ که پاسترناک به آنها انتقاد دارد ـ آنقدر تأثیرگذار است که خواننده هیچ وقت آنها را فراموش نمیکند و البته مسوولان کشورش نیز تا زمان تغییر اوضاع در کشور شوروی و گلاسنوست، هیچگاه او را نمیبخشند.
مارگارت میچل و رمان جاودانۀ بر باد رفته
بیش از نیم قرن از درگذشت مارگارت میچل، خالق رمان جاودانی «برباد رفته» میگذرد. در این مدت روزی نبوده که از شهرت اسکارلت اوهارای مشهور و رت باتلر کاسته شده باشد و هنوز هم در مجلههای سینمایی درباره چگونگی ساخته شدن فیلمی که بر مبنای این رمان ساخته شد، مطلب نوشته میشود.
مارگارت میچل که از کودکی با قصههای پدربزرگش دربارۀ جنگهای داخلی امریکا بین جنوبیها و شمالیها بزرگ شد، برای نوشتن اولین رمانش از این قصهها الهام گرفت. او که خودش جنوبی و از ایالت آتلانتا بود، پس از مدتی کار روزنامهنگاری، شروع به نوشتن بر باد رفته کرد. او با این قصه سالها در ذهنش زندهگی کرده بود، اما در قالب کتاب او چنان شخصیتهایی را روی ویرانی این جنگها خلق کرد که هم تصویری ملموس از مسایل داخلی امریکا و مبارزه با بردهداری برای خوانندهگانش از سراسر جهان فراهم کرد و هم داستانی فراموش نشدنی را خلق کرد.
نوشتن زندهگی و دلمشغولیهای «اسکارلت اوهارا» سربههوا ۳ سال طول کشید و اولین ناشری که خانم میچل این اثر را برایش فرستاد، آن را پسندید و در همان چاپ اول به قیمت ۳ دالر، پرفروش شد. این کتاب سال ۱۹۳۷ جایزۀ پولیتزر را نصیب نویسندهاش کرد و علاوه بر مردم، منتقدان هم آن را تحسین کردند. او در اوایل دهۀ ۱۹۳۰ حق ساخت فیلمی با اقتباس از این کتاب را با دریافت ۲ چک ۵۰ هزار دالری به دیوید سلزنیک، تهیهکنندۀ مشهور هالیوود واگذار کرد و در همه مراحل ساخت فیلم نظراتش را در اختیار گروه قرار داد. این فیلم ۱۰ جایزۀ اسکار برد.
مارگارت میچل که سال ۱۹۰۰ به دنیا آمده بود، در حالی که میخواست از خیابان عبور کند، بر اثر تصادف با اتومبیل در حالی درگذشت که ۴۹ سال داشت.
رالف الیسون و مرد نامرئی
رالف الیسون، نویسندۀ داستان «مرد نامرئی»، آموزگاری سیاهپوست بود. او با این اثر موفقیتی جهانی بهدست آورد و موفق شد مسالۀ اختلاف نژادی را بدون آلوده شدن به مسایل سیاسی در اثرش مطرح کند. او که ترومپتنوازی چیره و عکاسی توانا بود، در راه هنر تلاش زیادی کرد. رالف که در کودکی پدرش را از دست داد، با مادرش بزرگ شد که هرچند مستخدم بود، اما بارها برای مقابله با تبعیض نژادی به زندان افتاده بود.
رالف کارش را با هنر موسیقی و پیکرتراشی شروع و بعد به ادبیات گرایش پیدا کرد. داستان مرد نامریی هیچ تشابهی با داستان قدیمی اچ جی ولز ندارد و دربارۀ زندهگی یک سیاهپوست امریکایی است که به دلیل زندهگی در جامعهیی مملو از دشمنی و تعصب، حس هویت خود را از دست میدهد. الیسون میگفت به این دلیل آن عنوان را انتخاب کرده که این مرد در حقیقت وجود خارجی نداشت. او با نوشتن این رمان ادبیات امریکا را تکان داد و جامعهیی که در آن زندهگی میکرد، به چالش کشید.
انتشار این رمان برای الیسون شهرت فراوانی به ارمغان آورد و به عنوان نایب رییس انجمن پن امریکا انتخاب شد و مدال آزادی و نشان شوالیه گرفت. او تا زمان مرگش تعدادی داستان کوتاه نیز برای نشریات نوشته است.
هارپرلی و کشتن مرغ مقلد
پنجاه سال از نوشته شدنِ این کتاب میگذرد و بسیاری از محافل ادبی جهان در مراسم مختلف از این بانوی منزوی برای نوشتن این کتاب تقدیر کردند. این خانم برای نوشتن این رمان، جایزۀ پولیتزر را به دست آورد و تاکنون میلیونها نسخه از این کتاب به فروش رسیده است.
این رمان که در فهرست ۱۰۰ کتابی که باید پیش از مردن خواند هم جا دارد، پس از ساخته شدن فیلمی با اقتباس از آن در سال ۱۹۶۲ به وسیلۀ رابرت مولیگان، شهرتی فراموش نشدنی یافت و در همۀ فهرستهای فیلمهای برتر سینمایی هم میتوان اسم آن را دید.
داستان این رمان از زبان دختری به نام اسکات فینچ روایت میشود که پدرش یک وکیل سفیدپوست است. او دفاع از جوان سیاهپوستی به نام تام را به عهده میگیرد که به اتهام ناروای تجاوز به یک دختر سفیدپوست دارد محاکمه میشود. این پدر در برابر تعصب، نفرت و خشونت نژادی مردم میایستد و نشان میدهد که چهطور مردم ریاکارانه میخواهند یک بیگناه را قربانی کنند. انتشار این کتاب در آغاز دهۀ ۶۰ ـ که مردم امریکا درگیر مبارزات مدنی برای مقابله با نژادپرستی بودند ـ یک اتفاق مهم ادبی و اجتماعی بود. حضور بازیگری مثل گریگوری پک در نقش اول فیلم هم تأثیر آن را دو برابر کرد.
آرونداتی روی؛ خدای چیزهای کوچک
در میان همۀ نویسندهگان، تک اثرِ «سوزانا آرونداتی روی» از نظر زمانی به ما نزدیکتر است. او با همین یک اثر ـ که تازه یک دهه از نوشتنش میگذرد ـ به چهرهیی جهانی تبدیل شده و در جنبشهای ضد جنگ و مبارزه برای انسانیت، همیشه جای خودش را دارد. او با رمان «خدای چیزهای کوچک» توانست جایزۀ معتبر و باارزشِ ۸۰ هزار دالریِ بوکر را به دست آورد، اما آن را پس از حملۀ انگلیس و امریکا به افغانستان پس داد. این کتاب که با نگارشی کاملاً متفاوت نوشته شده، روایتهایی تکهتکه را به دنبال هم میآورد که در انتها مفهومی یکدست را تشکیل میدهند و روی هم میشوند یک دهکده با هزاران خاطره.
این خانم نویسندۀ ۴۹ ساله که در یکی از روستاهای هند متولد شده، تجربیات زندهگی در نظام سنتی پدرسالار را فراموش نکرده و آن را در این کتاب با خوانندهگانش به اشتراک میگذارد. خانم روی چندین کتاب غیرداستانی هم نوشته، اما تنها اثر داستانیاش را به مادرش تقدیم کرده است.
منبع: jamejamonline.ir/ مترجم: آرزو پناهی
Comments are closed.