احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصر فکوهی - ۱۳ میزان ۱۳۹۲
در این یادداشت به هیچرو قصد ما وارد شدن به بحث تعریفِ روشنفکر نیست و خوانندهگان میتوانند مفهوم «روشنفکر» را به همان معانی متعارفی که ظاهراً در سطح عمومی و در قالبی ابهامانگیز وجود دارد یعنی «کسانی که کار فکری میکنند» و یا «منتقدان فکری جامعه» و … در نظر بگیرند.
این گروهها شامل طیف بزرگی از مشاغل میشوند که «نخبهگان» فکری جامعه، از مهمترینِ آنها هستند. منظور ما از نخبه در اینجا کسانی هستند که به هر شکل و به هر صورتی از موقعیتی که به عنوان «روشنفکر» و یا واژۀ دیگری با این معنا برای آنها به وجود میآید (استادان دانشگاهها، نویسندهگان، گروهی از هنرمندان، روزنامهنگاران و غیره)، میتوانند به برخی از امتیازات خاص اجتماعی دست بیابند و از جمله در حدود معینی بر افکار دیگر کنشگران اجتماعی تأثیرگذاری کنند (و یا تصور کنند که تأثیرگذاری میکنند). بدیهی است که این «امتیازات» به صورتی کاملاً نابرابر و حتا میتوان گفت ناعادلانه توزیع شده است. و این امری است که نه تنها در جامعۀ ما بلکه در سایر جوامع، از جمله پیشرفتهترین آنها از لحاظ میزان توسعهیافتهگی (با معیارهای متعارف این امر) مشاهده میشود. تفاوت اساسی در آن است که در جوامع توسعهیافته، میزان عقلانیتی که در این توزیع وجود دارد (ولو برای حفظ و تداوم خود سیستم) از منطق قابل درکتر و چشماندازهای روشنتری نسبت به کشورهای در حال توسعه برخوردار است که عموماً در آنها مقولات دیگری چون نظام خویشاوندی، گروههای همبستهگی مالی ـ اقتصادی، روابط دوستی و مریدپروری و غیره، بیشترین تأثیر را بر توزیع امتیازات، در جذب و بالا بردن سطح درجۀ تأثیرگذاری افراد و یا برعکس در پایین کشیدن و حاشیهیی کردن آنها دارد. ولی به هر سو در توزیع نابرابر و احساسِ گاه سخت و دستکاریکنندهیی که این نابرابری بر موضعگیریها و تحلیلهای روشنفکرانه ایجاد میکند، نمیتوان شک داشت. این را نیز ناگفته نگذاریم که امتیازات همواره با هزینههایی نیز همراه است که هر اندازه جامعهیی در روند گسترش آزادیهای بیان و سایر آزادیهای مدنی کمتر پیش رفته باشد و بیشتر درگیر مناسبات فاسد و آلودۀ مالی یا سنتی باشد، این هزینهها نیز بیشتر میشود و اغلب خود را به صورت روندهای مهاجرتهای اجباری، و الزامات و حاشیهنشینکردنها و «اخراج» افراد از روندهای زندهگی متعارف در جامعه و حتا تا حد حذف فیزیکی و یا ایجاد شرایط خود به خودی این حذف، گسترش دارند.
روشنفکران به مثابه هر یک از گروههای اجتماعی ولو گروهی تا حد زیادی غیرمنسجم یا با روابط درونی و گسترش در طیفی بزرگ، به دلیل وجود همین امتیازات در میدانی محدود از منابع و به دلیل وجود همین خطرات در میدانی مشخص از الزامات و تهدیدها، طبعاً با یکدیگر درگیر و در رقابت هستند و در این رقابتها شروع به شکل دادن به «گروه»ها یا ائتلافهایی میکنند که بتوانند بنا بر قانونی طبیعی با کمترین هزینه به بیشترین فایده برسند. با این وصف در این زمینه نیز تفاوتهای بارزی میان موقعیتِ جوامع باز و بسته، میان رشد و گسترشِ اندیشه و قابلیتهای داوری فکری در جامعه به طور عام به مثابۀ پایههای مستحکمی برای رشد و اندیشۀ خلاق در سطح نخبهگان وجود دارد که تفاوت و تأثیر اجتماعی خود را در قدرت و حیثیت اجتماعی روشنفکران و بهبود یا سقوط شرایطی نشان میدهد که زمینههای مناسب را برای رشد اندیشه و فکر در هر جامعهیی نشان میدهند. از اینرو یکی (و البته فقط یکی) از دلایلی که میتواند رشد و تعالی و یا زوال و سقوط فکری را در یک جامعه نشان دهد، موقعیت و رفتارها و کنشها و واکنشهای درونی و برونی خود جامعهیی است که با این موقعیتها سروکار دارند و از آن بهره میبرند و یا از آن ضربه میخورند.
در این میان روشنفکران، چشم اسفندیار (یا پاشنۀ آشیلی) نیز دارند و آن دستکاریشدن به وسیلۀ جامعهیی است که تصور میکنند خود در حال دستکاریکردنِ آن هستند؛ تصویری واژگون در آیینهیی خیالین. روشنفکران نسبت به تواناییها و قابلیتهای دستکاریکنندۀ خود، و برعکس نسبت به توانایی های معکوس در جامعه، بهشدت در توهم هستند، برای آنکه صرفاً به نمونهیی کوچک بسنده کنیم، میتوانیم به سازوکارهای «طبقهبندیکننده» و یا به نظام «سلسلهمراتبیساز» روشنفکرانه اشاره کنیم که در آن روشنفکران بهشدت تحت تأثیر گفتمان اجتماعی قرار میگیرند و در روندی از «دنبالهروی» خود را در موقعیتی در سطحی خاص میبینند که باید تلاش کنند آن را به سوی «بالا» هدایت کرده و موقعیت بهتری را در سلسلهمراتب «روشنفکری» بنا بر شرایطی که جامعه در هر یک از حوزههایش تعیین کرده است، برای خود به وجود بیاورند. تحلیل زبانشناختی آنچه انسانشناسان و زبانشناسان «واژگان خطاب» مینامند، در هر یک از زبانها و به خصوص در زبان و فرهنگ ما در این مورد بسیار گویا است: برای مثال نگاه کنیم به استفاده و سوءاستفادههایی که در حال حاضر در زبان ما از واژگانی چون «دکتر…»، «استاد…»، «اندیشمند…»، و… و در بسیاری از موارد با افزودن صفاتی هر چه بیش از پیش مبالغهآمیز همچون «برجسته»، «بزرگ»، «صاحبنام»، «فرهیخته» و… یا استنادهایی که درست و نادرست به مدارک دانشگاهی، جوایز ادبی و دانشگاهی («مرد سال»، «دانشمند سال» و … از این بدتر، تعیین چنین امتیازاتی به صورت خلقالساعه به وسیلۀ کسانی که مشخص نیست اقتدار و مشروعیتِ چنین کاری را از کجا آوردهاند) و یا به دانشگاههای محل تحصیل و غیره از طرف «مریدان» به «مرادان» میشود و یا استنادها و واژگانی که خود روشنفکران برای «نام بردن» و یا «نام نبردن» از یکدیگر به کار میبرند. افراد با توجه به موقعیتی که برای خود قایل اند، به دیگران پاسخ میدهند یا نمیدهند، گاه مسوولیت پاسخگویی را به «مریدان» یا «شاگردان» خود وامیگذارند. مثالها را میتوان در جوامعی همچون جامعۀ ما، تا بینهایت ادامه داد: گروهی از روشنفکران یا دانشگاهیانِ ما که سطح خود را بسیار بالاتر از آن میدانند که در روزنامهها یا مجلات مطلب بنویسند و تنها حاضر به «گفتوگو» هستند و یا گروهی دیگر که خود را «جهانی» ارزیابی کرده و سطح خود را در آن نمیبینند که آثار خود را به زبان «فارسی» بنویسند و حتا این افتخار را به زبان فارسی نمیدهند که خود آثارشان را به زبان مادری برگردانند و این کار را بر عهدۀ یکی از «شاگردانشان» میگذارند، و یا «فرهیختهگان»ی که حتا در دنیای مجازی، اینکه خود پایگاه و سایت بسازند را در شأن خود نمیبینند و این کار را بر عهدۀ برخی از «هواداران» خویش میگذارند، و دانشگاهیانی که مقالات خود را در مجلات «علمی ـ پژوهشی» بدون خواننده مینویسند و در مقالاتی که دربارۀ کشور خود نوشتهاند، گاه حتا یک رفرنس نیز به سایر همکارانشان نمیدهند و برعکس دهها استناد به نویسندهگان غربی، مقالاتشان را آکنده میکند و …
ادامۀ این فهرست، فایدهیی در بر ندارد. و تنها به این دلیل ذکر شد که نگارنده که بارها و بارها از روشنفکران (که به درست یا به غلط خود را یکی از آنها میپندارد) در مقالات متعددی دفاع کرده است، این دفاع را با نوعی از انتقاد از خود (که این خود بیشک «خود نگارنده» را هم در بر میگیرد) تکمیل کند؛ زیرا عمیقاً میپندارد که این نقطه ضعف و چشم اسفندیارِ روشنفکران و دانشگاهیان است.
آنان که وظیفه و رسالت خویش را «روشن» کردن و ارایۀ ابزارهایی به کنشگران اجتماعی برای درک بهتر شرایطشان میدانند، باید لااقل خود تحت تاثیر گفتمانهای جامعهیی که بهرغم سنتهای ارزشمندش (که بیشمارند) سنتهای بسیار بیارزش و تخریبکنندهیی همچون تملق، چاپلوسی، نوکرمنشی، مریدپروری، قهرمانسازی و گریز از اندیشه، تنبلی و آسودهطلبی فکری و گریز از کار و مسوولیت و غیره را نیز دارد، قرار نگیرند و وسوسۀ چنین سادهانگاریها و سپردن خویش به موج انحرافی «هواداران» که عموماً بیشترین اَشکال بروز خود را در جوامع بسته و سست و ضعیف در بنیانهای دموکراتیک نشان میدهد، ندهند. عدم گریز از نقد و نقدپذیری، عدم گریز از گفتوگو، گریز از سرسپردن به سلسلهمراتب پوچی چون استاد دانشگاه، روشنفکر، نویسندۀ ادبی، مترجم، و غیره در استدلالها و رویکردهای اجتماعی، گریز از درگیر کردنِ خود در بازیهای رسانهیی «عکسهای بزرگ و کوچک» و آنچه از قدیم به مثابۀ ابزاری علیه روشنفکران از آن استفاده شده و در قالب اصطلاحاتی چون «ژستهای روشنفکرانه» و «روشنفکران کافهنشین» و غیره به کار رفته است، و به ویژه در جهان کنونی از بازی «روشنفکر جهانی» و «اندیشۀ بزرگ» و «رهبری فکری» و … در دنیایی که سالهای سال است چنین مقولاتی را جز در حوزههای تبلیغاتی و استراتژیهای بازاریابی (ولو در حوزههای علم) کنار گذاشته است، به باور ما استراتژیهایی ضروری برای کاهش خطر این نقطه ضعف روشنفکران است تا آنها بتوانند در موقعیتی که در دنیای امروز بیش از پیش برای هر جامعهیی ضرورت دارد، برسند: اندیشیدن به سازوکارهای اجتماعیِ تولید و بازتولید کنش اجتماعی و خطرات و تهدیدهای آنها برای جامعه از خلال نقد سرسختانۀ آنها و یافتن راهحلهایی برای رسیدن به وضعیتی بهتر برای انسانهایی که در این جوامع و با یکدیگر زندهگی میکنند.
Comments are closed.