با یـک بار دود کـردن که کـسی پـودری نمـی‌شـه!

گزارشگر:حسیب‌الله صوفی‌زاده/ دوشنبه 17 جوزا 1395 - ۱۶ جوزا ۱۳۹۵

در نقاط مختلفی از شهرِ کابل حتا در نزدیکی کاخ ریاست‌جمهوری و در همسایه‎گی قصر سپیدار، مواد مخدر به‌ساده‌گیِ هرچه تمام دست به دست می‌شود و عمده‌فروشان بی‌هیچ هراسی این مواد را به خُرده‌فروشان می‌رسانند و حتا در مواردی پولیس نیز با آنان همکاری می‌کند.
برای تفریح و صرفِ شیریخ به پارک شهر نو رفتم. جوانی با قدِ بلند، اندام تراشیده و چهرۀ خوش، موهای منظم و لباس‌های نامنظم را دیدم که به طرزِ mandegar-3غریبی به سمتِ درختان خیره شده است. با اندکی تأمل فهمیدم که او معتاد است. جوانی و خوش‌سیماییِ وی باعث شد که با کنجکاوی به سویش بروم، او را به حرف بگیرم و سرگذشتش را از زبانِ خودش جویا شوم. آن‌چه اکنون می‌خوانید، حاصلِ گفت‌وگوی من و آن جوانِ معتاد است که تقدیم‌تان می‌گردد.
سلام!
وعلیکم‌السلام.
نامت چیست و چند سال داری؟
نامم پرویز است و ۲۳ سال سن دارم.
اهل کدام ولایت هستی و در کجا زنده‌‎گی می‌کنی؟
از ولایت کابل هستم، خانه و خانواده‌ام در تایمنی روزگار می‌گذرانند ولی من مدتِ یک‌ماه می‌شود که آن‌ها را ترک کرده‌ام و همین‌جا در پارک شهر نو با دیگر معتادین زنده‌گی می‌کنم.
چند سال است که مواد مخدر مصرف می‌کنی؟
سه سال می‌شود که به این عمل آغشته شده‌ام.
سواد داری؟
بله، من فارغ‌التحصیلِ صنف ۱۲ هستم.
می‌شود داستانِ چگونه آغشته شدنت به این عمل را برای ما شرح بدهی؟
من در یکی از از کمپ‌های نیروهای امریکایی به عنوان ترجمان کار می‌کردم و ماهوار بین ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ دالر امریکایی درآمد داشتم. روز و روزگارم خوب بود، بهترین موتر مدلِ سال را داشتم و در میان اقوام و دوستان نیز از احترامِ خاصی برخوردار بودم. یک آدم کاملاً اجتماعی محسوب می‌شدم، از کوچه گرفته تا فامیل و اقوام، همه دوستم داشتند. یک روز که با دوستانم به تفریح رفته بودیم، سه تن از میانِ ما که معتاد بودند، خود را آماده به مصرف مواد مخدر و سپس شروع به کشیدنِ آن کردند. آن‌ها از من نیز خواهش کردند که یک دود بزنم ولی من قبول نکردم. هرچند آن‌ها زیاد اصرار نکردند اما بار دوم که شروع به کشیدن کردند، رو به من کرده و گفتند: «با یک بار دود کردن که کسی پودری نمی‌شه». همین بود که من نیز جرأت کردم و چند دودی زدم. همین چند دود بود که روز و روزگارم را به خاکستر تبدیل کرد!
تا زمانی که وظیفه داشتم، برم مشکل نبود؛ چون به اندازۀ کافی پول داشتم و در ماه هرقدر که درآمد داشتم، با دوستانم یک‌‌جا خرج مواد می‌کردم تا این‌که کمپ نیروهای خارجی بسته شد و من بی‌کار شدم. پس از آن، هر اندازه پس‌انداز داشتم را مصرف کردم، موترم را فروختم و کم‌کم مردمِ منطقه که روزی همه‌گی دوستدارم بودند، از من نفرت پیدا کردند. آن‌ها فهمیدند که من پودری هستم. زمانی که جایی می‌رفتم، همه‌گی متوجه می‌بودند که چیزی را دزدی نکنم و خلاصه این‌که از درجۀ اعتبار و اعتماد کاملاً ساقط شدم.
آیا از طرفِ پولیس مانعی برای شما در این پارک ایجاد نمی‌شود؟
نخیر، چون پولیس از فروشنده‌ها حق می‌گیرد، با ما غرض ندارد.
چرا خودت را بستر نمی‌کنی تا معالجه شوی؟
فایده ندارد؛ در همان‌جا هم اگر پول داشته باشی، همه‌روزه مواد به دستت می‌رسد.
آیا تا به حال در کمپ‌های ترکِ اعتیاد بستری نشده‌ای؟
بلی، اما من چند روز پیش از کمپِ فنکس فرار کردم.
فرار؟! مگر ممکن است؟
بلی، اطرف کمپ فنکس با دیوارهای بلند احاطه شده و بالای آن را نیز سیم خاردار گرفته‌اند و زمانی که یک معتاد به سوی آن نگاه کند، تصور می‌کند که یک کوهِ بسیار بزرگ است. از این‌رو فرار از کمپ فقط در همکاری با پولیس ممکن است و بس.
یعنی پولیس در فرار معتادین نقش دارد؟
بله، پولیس با معتادین رفتار درست نمی‌کند، ما را توهین و تحقیر می‌کند و می‌گوید که اگر می‌خواهید از کمپ بیرون شوید، کمپل و لوازمی که شفاخانه در اختیارتان قرار داده است را تسلیمِ ما کنید تا اجازۀ خروج به شما بدهیم.
با توجه به آن‌چه تا کنون گفتید، خواست و انتظارِ شما از دولت چیست؟
خواستِ ما از دولت این است که فروشنده‌های مواد مخدر را از سطحِ شهر جمع کند؛ زیرا تا زمانی که مواد به‌آسانی در دسترسِ معتاد قرار بگیرد، ترک کردن ناممکن است!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.