احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۶ میزان ۱۳۹۲
گری آیلسوُرث
برگردان: عباس شهرابی فراهانی
برجستهترین و فراگیرترین منتقد پستمدرنیسمِ فلسفی، یورگن هابرماس است. او در گفتمانِ فلسفیِ مدرنیته (Habermas 1987)، با پستمدرنیسم در سطح جامعه و “عمل ارتباطی” رویارو میشود. او از مفهوم سوژه، به معنای آگاهی یا یک خودِ خودمختار، در برابر حملات پستمدرنیستها دفاع نمیکند، اما از خردِ استدلالی در ارتباطِ میانذهنی در برابر راهبردهای آزمایشگرانه و آوانگاردِ آنها حمایت میکند. برای مثال، او مدعی است که نیچه، هایدگر، دریدا و فوکو در انتقاداتشان از مدرنیسم، با به کار بستنِ مفهومها و روشهایی که تنها خرد مدرن میتواند فراهم کند، مرتکب تناقضی اجرایی میشوند.
هابرماس از دیونوزیانیسمِ* (Dionysianism) نیچه به مثابۀ رفتاری جبرانکننده در برابر نبودِ وحدتی در فرهنگ غربی که در اعصار پیشامدرن توسط مذهب تأمین میشد، انتقاد میکند. به علاوه، درک نیچه از دیونوسوسِ جدید در هنر مُدرن بر مدرنیسمی زیباشناسانه مبتنی است که در آن هنر، قدرتِ آزمایشگرانۀ خود را با جدا کردنِ خود از ارزشهای علم و اخلاق به دست میآورد؛ جداسازییی که با جریان روشنگریِ مدرن محقق شد و به فقدان وحدت اندامواری انجامید که نیچه میخواهد آن را از طریق خودِ هنر بازیابی کند.(Habermas 1987, 81-105)
هابرماس، هایدگر و دریدا را وارثان این “موعودباوریِ دیونوسوسی” میداند. برای مثال، هایدگر تجربۀ نوینی از بودن را، که کنار گذاشته شده است، انتظار میکشد. با این حال، هابرماس میگوید که کنارهگیریِ بودن، پیامد فلسفهیی وارونهشده از سوژه است که در آن نابودسازی سوژه توسط هایدگر به امید به وحدتی که میآید منجر میشود، وحدتِ هیچچیز مگر همان سوژهیی که اکنون از دست رفته است (Habermas 1987, 160). هابرماس میگوید که دریدا مفهوم دیفِرانس (differance: تمایز، تفاوط، تمایز و تعلیق) یا “آرکی-رایتینگ” (archi-writing) را به شیوهیی مشابه میپروراند: در اینجا، شاهد این هستیم که الهۀ دیونوسوس بار دیگر خود را در غیابش آشکار میکند، به طوری که معنا به طرز نامحدودی به تعویق میافتد (Habermas 1987, 180-181).
همچنین، هابرماس دریدا را بهخاطر همسطح کردنِ تمایز میان فلسفه و ادبیات در یک متنیگرایی (textualism) که منطق و خردِ استدلالی را در دامنۀ لفاظی و خطابت قرار میدهد، نقد میکند. به همین شیوه، او میگوید که دریدا امیدوار است که از مسالۀ منطقیِ خودارجاعی در انتقادش از خرد اجتناب کند. با این حال، هابرماس اشاره میکند: “هر کس جای نقد بنیادستیز خرد را به دامنۀ لفاظی بسپارد تا تناقض خودارجاعگری را بیاثر کند، خودِ تیغ نقد خرد را هم کُند میکند” (Habermas 1987, 210). به همین شکل، هابرماس فوکو را بهخاطر اینکه روش تبارشناسانۀ خود را در معرض افشاگری تبارشناسانه، که بهکارگیری دوبارۀ یک سوژه مدرنِ قادر به نظر افکندنِ انتقادی به تاریخ را توسط فوکو آشکار میکند.
بنابراین هابرماس میگوید که “فوکو نمیتواند به شیوهیی مناسب با مشکلات ماندگاری که در ارتباط با رویکردی تفسیری به دامنۀ موضوع، انکار خودارجاعی ادعاهای دارای اعتبار عام و توجیه هنجاری نقد پیش میآید، دست و پنجه نرم کند” (Habermas 1987, 286).
انتقاد هابرماس از پستمدرنیسم بر اساس تناقض اجرایی و تناقض خودارجاعی، راه و چاه را به بسیاری از مباحثات انتقادی که اکنون جریان دارند، نشان داده است. با این حال، پستمدرنیستها این انتقادات را رد کردهاند، یا با راهبردهای متقابلِ سخنورانه به آنها پاسخ دادهاند. برای مثال، لیوتار این تصور را که ارتباط میانذهنی دال بر مجموعه قواعدی است که پیشتر در مورد آنها توافق حاصل شده، و این را که اجماعِ عام هدف نهایی گفتار است، رد میکند.
اینکه پستمدرنیستها آشکارا به هابرماس پاسخ میدهند به این علت است که او پستمدرنیسم را جدی میگیرد و مانند منتقدان دیگر، آن را به عنوان چرتوپرتِ محض رد نمیکند. در واقع، اینکه او قادر است تا متنهای پستمدرنیستی را مورد خوانشِ دقیق و استدلالی قرار دهد، گواه بر فهمپذیریِ آنهاست. او همچنین با پستمدرنیستها موافق است که تمرکز مباحثه باید بر مدرنیته آنچنانکه در کنشها و نهادهای اجتماعی تحقق یافته است باشد، تا اینکه بر نظریههای شناخت یا زبانشناسی صوری به مثابه حوزههایی خودآیین. از این لحاظ، دغدغۀ هابرماس دربارۀ ارتباط میانذهنی، به روشن شدنِ بنیانی که مباحثات مدرنیست ـ پستمدرنیست بر آن تداوم مییابد، کمک میکند.
منابع:
Lyotard, J.-F., 1984, The Postmodern Condition: A Report on Knowledge, Geoff Bennington and Brian Massumi (trans.), Minneapolis: University of Minnesota Press.
Habermas, Jürgen, 1987, The Philosophical Discourse of Modernity, Frederick Lawrence (trans.), Cambridge: Cambridge University Press.
* دیونیسیوس (Dionysus) خدای تولید مثل و شراب بود. وی دو روی شخصیتی دارد: از یک سو، الهامبخش شادی و شور و خلسۀ الهی است. از سوی دیگر، وی بیرحم، بیفکر و خشمآلود است. به نظر میرسد اینجا منظور سسلر، روی دوم شخصیتِ دیونیسیوس است. م (برگرفته از سایت اسطورهشناسی یونانی: http://www.greekmythology.com/Other_Gods/Dionysus/dionysus.html)
Comments are closed.