احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیر احمد انصاری - ۲۶ میزان ۱۳۹۲
چندی پیش مقالهیی زیر عنوان «نیمنگاهی به حزب تحریر» از اینجانب به نشر رسید. هنوز دو و یا سه روز از نشر آن در شمارههای ۲۵ و ۲۶ برج سنبله روزنامه «ماندگار» نگذشته بود که افرادی از آدرس حزب تحریر، واکنشی بسیار شدید نشان داده و بنده را تا سرحد کفر و همدستی با استعمار، متهم ساختند. حزب تحریر به این بسنده نکرد و اعلامیهیی را زیر عنوان «نویسنده مشهور همراه با استعمار در برابر حزب تحریر» به نشر سپرد و در آن از من خواست که بهخاطر نقدی که بر حزب تحریر نگاشتهام، از ملت افغانستان پوزش طلبیده و یا منتظر جزای اخروی باشم. تو گویی ملت افغانستان و مالک روز جزا هر دو دست به فرمان هموطنی چند نشستهاند که خود نمیدانند به کجا میروند. سپس مقالهیی نیز زیر عنوان «حقیقت حزبالتحریر و نیمنگاه انصاری» از سوی فردی مربوط به آن حزب در روزنامه ماندگار به نشر رسید. روزنامه ماندگار نظر به دلایلی میخواست دروازه این بحث را ببندد؛ ولی نویسنده این سطور ضمن یک تماس تلیفونی از مدیر مسوول فرهیخته آن رسانه خواست تا مقاله دوستان تحریری را نیز به نشر رسانند؛ چنانکه از هموطنانی که خود را منسوب به حزب تحریر میدانند، خواهشمندم که این مقاله را در پاسخ مقالههای گوناگونی که در نشرات و وبسایتهایشان در این رابطه به نشر رسانیدهاند، چاپ و نشر نمایندـ گرچه میدانم سیاست تبلیغاتی حزب تحریر بهمانند احزاب کمونیستی و فاشیستی جهان، اقدام به نشر نظریات مخالف را به عنوان خودکشی تلقی میکنــد.
همانطوری که در صفحه فیسبوک خود یادآور شدهام، من به نمایندهگی از هیچ جناح و حزب سیاسی حرف نمیزنم و آنچه مینویسم، نظر شخصی من است که به نقل و استناد به منشورات رسمی خود حزب تحریر، نگاشته شده و هر کس عکسِ آن را ثابت سازد، آن سخن را بر سر چشم خواهم گذاشت. برای دوستان حزب تحریر بهتر است که بهجای تکفیر، دشنام، تحریف و تهمت بر منتقدانشان، بر سر محتوای پاسخشان توجه نمایند و به گفته سعدی: دلایل قوی باید و معنوی / نه رگهای گردن به حجت قوی. نقد یک گروه به هیچ صورت اعلان دشمنی با آن گروه نیست؛ ولی چه چاره داریم که افراد منسوب به حزب تحریر عادت کردهاند که هنگام درگیری با منتقدانشان، همه خطوط قرمز اخلاق را در نخستین واکنش عبور نمایند و پروای آن را هم نداشته باشند. تو گویی هدف نزد ایشان وسیله را توجیه میکند.
هنگامی که تبصرههای آغشته با دشنام، اهانت، تکفیر و اتهام منسوبان حزب تحریر را در انترنت میخواندم، دو چیز به ذهنم خطور نمود: نخست اینکه با خود گفتم اگر این دوستان نتوانند امروز سخن آرام فردی را تحمل نمایند که سالها در خدمت دین بوده است، فردا که «خلافت»شان را تأسیس کنند، با دیگر مخالفان فکری و عقیدتیشان چهگونه برخورد خواهند کرد. اما مساله دیگری که به یادم آمد، سخنان بنیانگذار حزب تحریر در کماهمیت جلوه دادن ارزشهای اخلاقی بود، آنجا که در رسالههای خویش نوشته و از آن جمله در رساله «التکتلالحزبی» میفرماید: «ملتها بر مبنای اخلاق نه، بلکه بر بنیاد عقاید و افکار و نظامهایی که پیاده مینمایند استوار اند». من نمیگویم که مرحوم نبهانی هیچ ارزشی به اخلاق قایل نیست؛ آنچه میگویم اهمیت کمرنگ ارزشهای اخلاقی در برنامه حزب و سلوک اعضای آن است. اگر باور ندارید، به رفتار و عملکرد همین دوستان نگاه کنید، پاسختان را خود دریافت خواهید نمود. بوش میگفت یا با ما باشید یا با دشمنان ما، راه دیگری وجود ندارد. دوستان تحریری نیز نقد گروهشان را به معنی دشمنی تعبیر میکنند.
آری! این حزب برای کسب مصونیت فکری، هرگونه انتقاد از فکر، برنامه، شیوه، اولویتها و فتواهای حزب تحریر را دشمنی با خدا و رسول او و خصومت با امت اسلامی خوانده و سعی میورزد تا طرف مقابل را به شیوه گروههای «تکفیر و هجرت»، «خوارج قدیم و جدید» و یا سلفیهای افراطی خاموش سازد؛ کاری که هم زمانِ آن گذشته است و هم ایشان فاقد مشروعیت دینی، علمی و حقوقیِ همچو امری میباشند.
سواد مقدم است بر شناخت رابطه دین و سیاست:
ارایه پاسخ به آنچه در مقاله نویسنده حزب تحریر آمده است، نیازمند نوشتن کتاب قطوری میباشد؛ ولی چه کنیم که مسوولیتها بیشتر از وقتیست که در اختیار داریم و از همین لحاظ ناچاریم به نقد جمله نخستِ آن مقاله پرداخته و سپس به سراغ نکات مهمی رویم که در آن مطرح گردیده است. خواننده گرامی میتواند بقیه مقاله مذکور را بر جمله نخستین آن قیاس نماید.
مقاله حزب تحریر با این جمله آغاز میگردد: «دولت مادر مسلمانان (خلافت) که توسط پیامبر بزرگوار حضرت محمد صلی الله علیه وسلم و کتله فکری ـ سیاسیاش (اصحاب رضوان الله علیهم اجمعین) در جریان مبارزه فکری و سیاسی دوران مکی تأسیس شده، تمام اتباع خود بهخصوص امت اسلام را بیشتر از ۱۳ قرن در آغوش عزت، رفاه، آسایش، سعادت و بالندهگی خود حفظ نموده بود، چهارمین دوره آن که در جهان به نامهای «امپراتوری عثمانی» و «دولت علیه عثمانیه» شناخته میشد، بعد از رنسانس و انقلابهای فکری ـ صنعتی در اروپا در اثر تقلید تخدیری امت اسلامی از افکار بیگانه غربی به اوج انحطاط خود رسید و بالاخره در سال ۱۹۲۴ میلادی توسط نهادینه شدن مفکورههای، نشنلیزم، وطنپرستی، تصوف و غیره در میان امت، با دسیسه مشترک بریتانیای وقت و امریکا، توسط تروریست افراطی و سیکولر مصطفی کمال اتاترک مزدور حلقه بهگوش استعمار سرنگون گردید.»
حال توجه خوانندهگان گرامی را به ملاحظات ذیل در این جمله جلب مینمایم:
۱٫ در این جمله نویسنده مدعی است که دولت خلافت توسط پیامبر اسلام تأسیس گردیده؛ در حالی که اگر در جستوجوی بنیانگذاری برای خلافت باشیم، باید ابوبکر صدیق خلیفه نخستین مسلمانان را بنیانگذار آن دانست. خلافت در اصل از واژه «خلف» اشتقاق یافته و خلیفه به کسی اطلاق میگردد که پس از کسی مسوولیتی را بهدوش گیرد. دولت پیامبر بزرگ اسلام را «خلافت» خواندن بر مبنای هیچ معیاری درست نمیباشد. برخی دانشمندان از «دولت نبوی» حرف زدهاند ولی به باور بسیاری دانشمندان همین لفظ «مدینه» خود بار سیاسی دارد و میشود آن را «دولتشهر پیامبر» نامید و هدف از تغییر نام «یثرب» به «المدینه» هم میتواند همین منظور باشد. آنچه در اینجا مهم است اینکه در تاریخ ۱۴۰۰ اسلام تا لحظه نگارش مقاله حزب تحریر، هیچ فردی ادعا نکرده که دولت پیامبر، خلافت بوده است.
۲٫ اطلاق «کتله فکری ـ سیاسی» بر یاران پیامبر، تنزل دادن آن بزرگان تا سطح فکر و سیاست است. آنها قبل از آنکه یک گروه سیاسی و یا فکری میبودند، تربیتیافتهگان مدرسه ایمان و عقیده و اخلاق و عبادت و اندیشه و تربیت و عمل بودند. خلاصه نمودن کار پیامبر و یاران او تنها در امر سیاست، سخن درستی نیست که شواهد نیرومند زندهگی و شخصیتشان مؤید سخن من است. این درست است که سیاست سرگرمی اول و آخر دوستان تحریری است و آنهم سیاستی بر مبنای حرف و ادعا؛ ولی ایشان نباید همان رنگی را در منشور زیبای شخصیت یاران پیامبر ببینند که خود تنها بدان علاقه دارند.
۳٫ برای معلومات نویسنده محترم حزب تحریر باید گفت که دولت پیامبر اسلام در «جریان مبارزه فکری و سیاسی دوران مکی» تأسیس نشده؛ بلکه در مدینه تأسیس شده است.
۴٫ اینکه میگویند دولت خلافت در این ۱۳ قرن بالندهگی خود را حفظ نموده است، سخن درست و دقیقی نمیباشد. دولتهای خلافت همانطوری که تاریخ شهادت میدهد، با انقطاعات کشندهیی مواجه شدهاند. یکی از نمونههای این انقطاعات، هجوم چنگیز خان و خانواده او میباشد که تمدن اسلامی را از آسیای میانه تا بغداد کوفت و سوخت و روفت و این وضع مدتی طولانی ادامه یافت.
۵٫ نویسنده حزب تحریر تعبیر «اوج انحطاط» را به کار برده است که تعبیر درستتر آن «حضیض انحطاط» و یا «قعر انحطاط» میباشد، نه اوج آن. انحطاط از نظر لغوی، به معنی پستی آمده است و وصف پستی با واژه اوج همنوایی ندارد. اوج در ادبیات فارسی بار مثبت دارد که نمیشود آن را به انحطاط نسبت داد. اوج انحطاط بهمانند آن میماند که بگوییم قله چاه. برای نمونه، بیدل شعر معروفی دارد که اینطور آغاز میگردد: «به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا / سر مویی گر اینجا خم کنی بشکن کلاه آنجا». در اینجا دیده میشود که آن شاعر بزرگ اوج را به کبریا نسبت داده است.
۶٫ نویسنده محترم مینویسد که خلافت عثمانی در سال ۱۹۲۴ میلادی سقوط داده شده است. اما بر مبنای تعریفهای حقوقی حزب تحریر از خلیفه، سقوط خلافت را باید در ۲۹ اکتوبر ۱۹۲۳ میلادی میدانست؛ روزی که جمهوریت ترکیه اعلان گردید. سقوط خلافت را در سال ۱۹۲۴میلادی دانستن به معنی پذیرفتن سال اول جمهوریت اتاتورک به عنوان خلافت است؛ امری که حد اقل با افکار حزب تحریر همخوانی ندارد. بر مبنای اندیشه حزب تحریر، هر خلیفهیی که نتواند مسوولیت خویش را به هر علتی که بوده باشد به عنوان خلیفه انجام دهد، یا مغلوب قرار گرفته، یا فردی و گروهی از درباریان بر وی سلطه یافته و یا زیر سیطره دشمن نیرومندی قرار گرفته و نتواند وظیفه خویش را به آزادی انجام دهد؛ نمیتوان او را خلیفه گفت. کسانی که سال ۱۹۲۴ میلادی را سال فروریزی دولت عثمانی میدانند، توجهشان معطوف به اخراج آخرین سلطان نمایشی دودمان آل عثمان از ترکیه به سویس میباشد؛ سلطانی که قبلاً خانهنشین شده بود و در سطح یک پیر طریقت زندهگی مینمود و هیچگونه اختیاری از خود نداشت، طوری که حتا معاش او از سوی اتاتورک پرداخته میشد.
۷٫ باز هم اختصار عوامل سقوط این دولت و یا تنها انگشت نهادن بر مفکوره نشنلیزم و وطنپرستی و تصوف از میان عوامل اساسی آن سقوط، چیزی جز بیاحترامی به عقل خواننده و تاریخ نیست. عوامل سقوط این دولت بسیار زیاد است، ولی حزب تحریر بهجای توجه به عوامل درونی انحطاط تمدن اسلامی، همواره در صدد انداختن گناه به دوش دیگران است. نقش غرب را در زمینه سقوط این دولت هیچ انسان باانصافی نمیتواند انکار نماید؛ ولی ما چرا همیشه تنها دیگران را ملامت کنیم و به عوامل اصلی که در درون خود ما است، نپردازیم. آدم زمانی که از بهشت رانده شد، به روایت قرآن کریم گفت: «پروردگارا! ما به خویشتن خویش ستم نمودیم» اما ابلیس گناه خودش را به دوش خدا افگنده گفت: «بما أغویتنی» یعنی به علت اینکه تو مرا گمراه ساختی، من مرتکب گناه شدم. عوامل اساسی سقوط خلافت را میتواند در عقبماندهگی علمی و فکری، عدم توجه به اجتهاد دینی، وجود ارتش لجامگسیخته انکشاری «جاننثاران»، غرور دولتمردان، غنودن خلفا در بستر عیش و عشرت، سپردن مسوولیتها به افراد بیکفایت، ازدواج با بیگانهگان، از هم پاشیدن خانواده سلطنتی در اثر ازدواجهای زیاد و خصوصاً با دخترانی که ملتهایشان خصومت تاریخی با عثمانیها داشتند، اعدام برادران خلیفه که گاهی در روز تاجپوشی صورت میگرفت، تربیت نمودن ولیعهد در قفص حرمسرا با زنان، کنیزان و غلامان، اسراف در مصارف کاخ سلطنتی، زیر بار قرضههای سودی اروپاییان رفتن، دامن زدن تعصبات قبیلهیی در قلمرو خلافت و بالاخره عدم توجه به اصلاح نظام مدیریتی کهنه که از عهده اداره آن جغرافیای گسترده عاجز مانده بود و به نام «مرد بیمار» شناخته میشد؛ از عوامل اصلی سقوط این امپراتوری بود. فاشیزم ترکی گروه اتاتورک و قبیلهگرایی خانهای عرب و نقش لورانس انگلیسی، عوامل دیگر این سقوط بلندآوازه بود. اما اگر قرار باشد که به آخرین میخ بر تابوت دولت عثمانی اشاره کنیم، چیزی جز قبیلهگرایی خانهای عرب نیست که جاسوسی انگلیسی بهنام «لارنس عرب» آنها را بسیج نمود و بر سر دولت عثمانی کوبید.
Comments are closed.