احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نويسنده: محمدحسين طالبى - ۰۴ عقرب ۱۳۹۲
۴ـ تجربۀ زیبایىشناختى [هنر]. مراد فینیس از زیبایى، مفهومى عام است که زیبایىهاى ظاهرىِ طبیعى و غیرطبیعى و نیز زیبایىهاى باطنىِ معنوى را در بر مىگیرد.
۵ـ معاشرت اجتماعى. وى معاشرت و اجتماعى بودن را مفهومى وسیع و دامنهدار میداند که بارزترین و شاخصترین نمونۀ آن، دوستى و رفاقت با دیگران است. وى در کتاب «حقوق طبیعى و قانون طبیعى» مىگوید: «رفاقت، مستلزم کار کردن بهخاطر اهدافِ رفیق و خوشبختىِ اوست. دوست بودن با حداقل یک نفر دیگر، نوعِ بنیادین خیر [براى انسان] است.»
۶ـ عقلانیت عملى. جان فینیس در اینباره آورده است:
«عقلانیت عملى، خیرى اصیل و مربوط به موجودى است که قادر باشد هوشِ خود را بهطور کارآمد و مؤثر دربارۀ مسایلى مربوط به انتخاب اعمال و شیوۀ زندهگى و نیز شکل دادن به خوبى و خصلتِ خویش به کار گیرد. عقلانیت عملى، مستلزم این است که انسان در پى داخل کردنِ نظمى معقول و مستدل در رفتار و عادات و شیوۀ زندهگانىاش باشد. این نظم داراى دو جنبۀ درونى و بیرونى است. این ارزش پیچیده است. مستلزم آزادى و عقل، انسجام و وثاقت است.»
۷ـ دین. جان فینیس با طرح یک پرسش سعى مىکند تا خواننده را متوجه آخرین خیر اصیل انسانى گرداند. وى مىپرسد آیا نظامى که در وجود مادى [یعنى بدن] و معنوى انسان [یعنى روح و آثار آن مثل افکار، خلق و خوى و…] جریان دارد، با نظام موجود در جهان آفرینش و خالق آن (اگر خالقى داشته باشد) ارتباط دارد؟ اگر دارد، چه نوع ارتباطى است؟ مسایل و پرسشهایى که در اطرافِ این پرسشِ اساسى براى همۀ انسانها، خواسته یا ناخواسته مطرح مىشود، همهگى مربوط به جنبهیى اصیل از وجود انسان مىشود که بهطور بدیهى در سرشت و فطرتِ آدمیان نهفته است. وى این جنبه اصیل را در انسان، دین مىنامد که پاسخگو به پرسشهاى مذکور مىباشد.
جان فینیس، ویژهگى مشترکِ خیرهاى ذاتى مزبور را در سه مورد ذیل خلاصه کرده است:
۱٫ همۀ آنها به یک اندازه خیر و بدیهىاند؛
۲٫ هیچکدام قابل تحویل به دیگرى نیستند، یعنى نمىتوان آن را جنبهیى از ارزش دیگر یا ابزارى براى دست یافتن به ارزش دیگر دانست؛
۳٫ به لحاظ مقدار اهمیت، هیچیک از آنها مهمتر از دیگرى نیست؛ از جهت اهمیت، همعرضاند یعنى هیچ سلسلۀ طولى در این امور هفتگانه وجود ندارد؛ هر یک از آنها به یک اندازه، اساسى و بنیادین هستند.
وى در ادامه توضیح مى دهد که این امر مانع از این نمىشود که تمایل انسانها به این خیرهاى اصیل یکسان نباشد. ممکن است ارزش دانش، نزد شخصى [مثل یک دانشمند] بیش از ارزش تفریح و سرگرمى باشد. ولى این اختلاف ارزش مربوط به ذات خیرها نیست، بلکه مربوط به مزاج، تربیت، استعداد و فرصتها و امکاناتِ افراد است.
فینیس اعتقاد دارد که حرکت از خیرهاى اصیل به سوى افعال اخلاقى، باید از طریق برخى اصول اولیه انجام گیرد. وى این اصول را «لوازم اصلىِ معقولیتِ عملى» نامیده است. مهمترین و بحثانگیزترینِ این اصول عبارت است از اینکه «هدف هرگز وسیله را در جایى که به یک خیر اصیل ضربه مىزند، توجیه نمىکند.» برخى دیگر از اصول مزبور عبارتاند از: «انسان باید طرح معقولى از زندهگى براى خود تهیه کند»، «انسان نباید دست به گزینش یا ترجیح اعتباطى در میان اشخاص بزند»، «انسان باید در گسترش نیکىها در جامعه کوشا باشد.»
جان فینیس به تبع آکوئیناس معتقد است که اطاعت از قانون یک وظیفه است. قانونى که عادلانه نباشد، اصلاً قانون نیست.
۲ـ۲ـ۲٫ پژوهشها و رویکردهاى جدید در زمینۀ حقوق طبیعى: این رویکردهاى نوظهور در قرن بیستم به منزلۀ پاسخهایى به مکتب «حقوق پوزیتویستى» تلقى مىشوند. پژوهشهاى مزبور مشتمل بر نظریههایى جدید دربارۀ قانون است؛ از جمله اینکه ارزشهاى اخلاقى باید در تفسیر و تبیین قوانین عام یا نظامهاى خاصِ دخیل باشند.
یکى از نظریهپردازان حقوقى معاصر که تأثیر شگرفى در دفاع از مکتب حقوق طبیعى با رویکردى جدید داشته است، رونالد دورکین (RonaldDworkin) نام دارد. دورکین در نوشته و آثار اولیۀ خود در مقام ردّ «پوزیتویسم حقوقى» تفکیک مفهومى میان قانون و اخلاق را انکار کرده است. دلیل او این است که علاوه بر قوانین، همۀ نظامهاى حقوقى نیز حاوى اصول و قواعدى اخلاقى هستند که اساس رفتارهاى گذشته را تشکیل دادهاند. وى در آخرین کتاب خود به نام امپراتور قوانین (Law Empire) (1986) «رویکرد مفسّر قانون» را پیشنهاد نموده است. وى معتقد بود که ادعاهاى حقوقى، احکام تفسیرکنندهاند. از اینرو، عناصر ظاهرِ قبل و بعد یک قانون را باهم ترکیب مىکنند.
نتیجه:
چنانکه در این مختصر نشان داده شد، نظریههاى متعددى در حوزۀ فلسفۀ حقوق به چشم مىخورند که داراى عنوان «مکتب حقوق طبیعى»اند. این نظریهها را مىتوان به دو گروه عمده دستهبندى کرد:
۱٫ نظام قدیم حقوق طبیعى؛
۲٫ دورۀ جدید حقوق طبیعى.
سنّتهاى قدیمى حقوق طبیعى، نظریهیى اخلاقى را پیشنهاد مىکنند که انسانها مىتوانند با استفاده از آنها بفهمند که چهگونه باید در مورد موضوعات حقوقى بیاندیشند یا به آنها عمل نمایند.
اما بر اساس نظام جدید حقوق طبیعى، هیچکس نمىتواند قانون را بدون ارزش اخلاقى درک نموده یا توصیف کند.
Comments are closed.