پرتو نادری در وسطِ امرِ «نوشتن شعر»

گزارشگر:یعقوب یسنا / 14 عقرب 1392 - ۱۳ عقرب ۱۳۹۲

mandegarبخش چهــارم

۴ – گفت‌وگو با عشق

وقتی می‌گریم
چشمان تو به یادم می‌آید
که در آن تنگ غروب
گریبان مرا
از ستاره‌های دنباله‌دار
لبریز کرده بود

(لحظه‌های سربی تیربان/ در آن تنگ غروب/۲۹)

انسان، همیشه تصور می‌کند چیزی هست در ما که در ما تمام نمی‌شود؛ بلکه از فراتر، از ماورا، دست غیری در وجود ما دست به کار می‌شود و ما را به سویی می‌کشاند، و این کشاندن، چیزی غیر از عشق نمی‌تواند باشد. عشق برای انسان در هر دوره فکری‌اش، امری نسبتاً شناخته‌یی بوده است. منظورم از امر شناخته این است که بشر همواره درباره عشق سخن گفته است؛ از دوره‌های فکری اساطیری شروع تا دوره‌های عقلی و علمی، از عشق سخن گفته شده است.
یونانیان، اروس را ایزد عشق می‌دانستند؛ ایزدی که تیر عشق را به سوی هر کسی پرتاب می‌کرد، آن‌کس گرفتار عشق می‌شد و دیگر از این گرفتاری، گریزی نداشت. این گونه تصور از عشق، همان تصور اساطیری دست غیر از عشق است که در وجود ما حلول می‌کند و ما را به سوی وجود دیگری می‌برد؛ و انسان خودش را در خودش محو می‌کند تا در وجود دیگری، خود را بیابد. این دیگری، همان معشوق است. علم، عشق را امر فیزیولوژیک تن و بدن می‌داند که خاستگاه آن انگیزه‌های جنسی وجود است برای تولید مثل.
اساطیر، ادیان، عقل، فلسفه، روان‌شناسی و روان‌کاوی و علم هر کدام نگاهی به عشق دارند و هر نگاه، اهمیتِ خودش را؛ اما مهم‌تر از همه این است که انسان‌ در وجود خویش به امری به‌نام عشق معرفت داشته و برای آن هزینه‌ها کرده و درباره‌اش قصه‌ها گفته و شعرها سروده، و کوشیده است امر عشق را تا درجه نهایت قدسی‌شده‌گی برساند. این قدسی کردن عشق برای این است تا به رویداد تنانه‌گی آدمی، احترام گذاشته شود. در صورتی که عشق را تقلیل بدهیم به دریافت‌های علمی، و عشق را بنا به زبان فلسفه تحلیلی کارناب و راسل ارایه کنیم؛ آن‌گاه بال و پرِ تخیلِ انسان را از عشق شکسته‌ایم.

این دو روایت از عشق را در نظر بگیرید:
روایت نخست، روایتی‌ست فرهنگی از عشق:
فریده عاشق فرید شده است. هر وقتی که فرید را می‌بیند تصور می‌کند که دلش از دل¬خانه بیرون می‌زند و می‌رود کنار فرید، روی شانه‌هایش می‌نشیند و به تبسم‌هایش نگاه می‌کند. می‌خواهد فرید را متوجه کند تا به او نگاه کند که خودش را چه‌قدر زیبا برای چشمان فرید آرسته است. موقعی که فریده در خانه است و نمی‌تواند فرید را ببیند، کنار دریچه می‌نشیند و با روشنایی‌یی که از دریچه وارد خانه شده است، روانش از خانه، با این روشنایی بیرون می‌شود و به سوی آسمان‌ها بال و پر می‌گشاید تا عشق فرید را در بی‌کرانه‌گی آسمان‌ها دریابد.
روایت دوم، روایتی‌ست با بیان فلسفه تحلیلی از عشق:
فریده وقتی که فرید را می‌بیند، در وضعیت جسمانی‌یی با تظاهرات افزایش سرعت تنفس، افزایش شمار ضربان‌های قلب، کشش برخی از ماهیچه‌ها قرار می‌گیرد و فعالیت‌های شیمیایی در وجودش بالا می‌رود؛ بنابراین، فریده از وضیعت معمولی به‌در می‌شود و غیر معمول به نظر می‌رسد.
در روایت نخست، برای رویداد تنانه انسانی که عشق باشد، هزینه شده است، آن‌هم هزینه فرهنگی توسط زبان. اما در روایت دوم، این رویداد تنانه انسانی (عشق)، بی‌هیچ هزینه فرهنگی، با یک زبان خشک، علمی و تک‌معنا ارایه شده است که فقط خواسته، وضعیت فیزیولوژیکی و شیمیاییِ تن انسان را در برابر غریزه جنسی بیان کند.
بنابراین، عشق هزینه‌یی است که انسان برای زیبا جلوه دادن غریزه جنسی‌اش، متحمل می‌شود؛ در صورتی که اگر غریزه جنسی به صورت طبیعی‌اش اتفاق بیفتد؛ آن‌گاه این غریزه، فاقد دید زیبایی‌شناسانه جنسی و فاقد هزینه عشق خواهد بود. انسان ناگزیر به هزینه عشق است، وگرنه فرهنگ بازی جنسی انسان، این‌همه باشکوه و زیبا نمی‌بود. این هزینه عشق است که رویداد جنسی و غریزی تنانه انسان را این‌همه زیبا و ستودنی کرده است.
با چشم‌انداز فرهنگی و روان‌شناسی یونگ، به گفت‌وگوی پرتو نادری با عشق پرداخته می‌شود. برداشت یونگ از عشق این است که عشق، کهن‌الگوی مردانه و زنانه در ناخودآگاه زنان و مردان است. این کهن‌الگو به زنان و مردان امکان می‌دهد که تصور خویش را از مرد دل‌خواه و زن دل‌خواه‌شان آرمانی کنند و این آرمانی‌شده‌گی برای زنان و مردان، تعادل روانی را نیز فراهم می‌کند. با این تعادل روانی‌ست که زنان و مردان، حضور و امکان‌های وجودی یک‌دیگر را در وجودشان درمی‌یابند.
زن آرمانی پرتو نادری برای عشق ورزیدن، زنی‌ست با شکوه و کهن الگوگرایانه. بنابراین، گفت‌وگوی شاعر با عشق، یک گفت‌وگوی باشکوه و آرمانی‌ست؛ فقط نام عشق را می‌توان با تباشیری از آفتاب نوشت:

هر روز
تباشیری از آفتاب می‌گیرم
و بر دیوار شکسته صبر خویش
می‌نویسم
نام خدا را
نام تو را
نام عشق را
(آن سوی موج‌های بنفش/ تباشیری از آفتاب/ ۶۰)
معشوق شاعر، زنی‌ست از تبار بهشتیان که در چشمه خورشید آب¬تنی می‌کند. شاعر برای چنین زنی می‌خواهد شعر بگوید و می‌خواهد معشوق زمینی‌اش، با حضور باشکوه و چهره آرمانی زن بودن در برابرش تجلی کند که گلوبندی بر گردن داشته باشد از رشته آبشار، و آب¬تنی کردنش در چشمه خورشید اتفاق بیفتد:

صدایت به دختری می‌ماند
که شامگاهان
در زیر چتر ماه
در شفاف‌ترین چشمه خورشید
آب‌تنی می‌کند

صدایت به دختری می‌ماند
در سبزترین دهکده دور
که از ترانه جویبار
پای‌زیبی به پا می‌کند
و از نجوای باران
گوشواره‌یی در گوش
و از رشته آبشار
گلوبندی بر گردن
تا گلخانه خورشید را
با رنگین‌ترین گل‌های عشق بیارایند
و تو به اندازه صدای خویش زیبایی
(لحظه‌های سربی تیرباران/ زیبایی/۹)
عشق ورزی شاعر، عشق‌ورزی بزرگ و اساطیری است؛ تصورش این است که با عشق‌ورزی اتفاق‌های بزرگی در جهان رخ می‌دهد و همه نیروهای طبیعت، دست به کار می‌شوند تا نشانی از اتفاق عشق را خبر بدهند:
در ساحل کدام رودخانه عشق
این گونه رها شده از خویش می‌رقصید
که آسمان‌ها می‌آشوبند
و بادها رویاهای توفانی خود را
با درختان باغ در میان می‌گذارند
و تمام شگوفه‌های من می‌ریزند
(دهکده بی‌بامداد/ تمام شگوفه‌های من/ ۱۲)
گاهی زبان شاعر برای بیان عشق، خصوصی‌تر و اروتیک‌تر می‌شود:

و التهاب سرد پستان‌های تو
فواره‌های داغ پشیمانی بود
که من در آن
کاسه شکسته دستانم را
از نیازی می‌شستم
که سال‌های درازی مرا سوخته بود

(شعر ناسروده من/ پنجره باز قصه‌ها/ ۲۲)
اما در کل، رویکرد و گفت‌وگوی شاعر با عشق، کهن‌الگوگرا و آرمانی‌ست؛ امر کهن‌الگوگرا و آرمانی، امری‌ست والا. امر والا، نمایش دادنی، بیان شدنی و توصیفی کردنی است اما دست‌نیافتنی و تصرف‌نشدنی‌ست. بنابراین، انسان در برخورد با امر والا، دچار شکست می‌شود، چون نمی‌تواند امر والا را تصرف کند. از آن جایی که عشق برای شاعر به یک امر والا می‌ماند، نمی‌تواند عشق را تصرف کند؛ در نهایت تصورش از عشق، امر تصرف ناشدنی‌ست، و این تصرف ناشدنی برای انسان رنج می‌آورد و درد:
کسی را در آن سوی زمان‌های دور
هنوز دوست دارم
کسی که یک روز
پرچم سبز سلام خویش برافراشت
کبوتران صبر من
دیگر هیچ‌گاهی برنگشتند
(دهکده بی‌بامداد/ سلام سبز/ ۸۱)
و عشق برای شاعر، روایتی‌ست که از یک اتفاق آغاز می‌شود اما دیگر این اتفاق پایان نمی‌یابد:

زنبور عسل حس بزرگی دارد
و می‌داند عشق سفر بی‌پایانی‌ست
که با نخستین بوسه آغاز می‌شود
(لحظه‌های سربی تیرباران/ با نخستین بوسه/ ۳۵)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.