محدودیت‌های روش علمی در اقتصاد و جهان

گزارشگر:نویسنده: راجر مارتین/ 14 عقرب 1392 - ۱۳ عقرب ۱۳۹۲

mandegarبخش دوم و پایانی

برگردان: محمد آقازاده

علم، معرفت ما را به جهانِ چیزهایی که نمی‌توانند جز آن‌چه هستند، باشند، افزایش داده است. اما تجربۀ جدید ما از به‌کارگیری علم در جهان چیزهایی که می‌توانند جز آن‌چه هستند، باشند، غیرمفید بوده است؛ همان‌طور که توسط آن اقتصاددان اثبات شد. برون‌یابی وقایع آتی بر اساس خطی مستقیم از وقایع گذشته، نه تنها دقیق نیست، حتا برای درک بهتر و خلق ایده‌های جدید نیز یاری‌دهنده نیست.
من مدعی‌ام همان‌قدر که علم برای خلق، آزمون و اثبات فرضیات جدید دربارۀ چیزهایی که نمی‌توانند جز آن‌چه هستند، باشند، مفید است، نسبت به خلق فرضیات جدید برای چیزهایی که می‌توانند جز آن‌چه هستند، باشند، ناتوان است؛ چیزهایی از قبیل رشد اقتصادی، پایداری زیست محیطی، صلح و امنیت.
ما مجبوریم چنگال پولادین علم را از بخشی از جهان که در آن برون‌یابی آینده از گذشته بی‌فایده است، برداریم و به این هدف بیاندیشیم که چه‌گونه آینده‌یی بهتر خلق کنیم.
هرچه روش علمی پا را از گلیمش درازتر کند و بیشتر وارد حوزه‌های اقتصاد و کسب‌وکار شود، پیش‌بینی‌هایش از آینده، خطاآمیزتر خواهد بود. به این فهرست به‌طور واقع می‌توانیم هر پیش‌گویی اقتصادی پس از نیمۀ نخست سال ۲۰۰۸ و بی‌شمار مطالعات تحقیقی مربوط به بازار که ترجیح مشتریان را اشتباه حدس زدند، اضافه کرد.
اگر چالرز سندرس پیرس، فیلسوف پراگماتیست امریکایی در ابتدای قرن بیستم اکنون زنده بود، از نتایج بُنجلِ این تحلیل‌ها شگفت‌زده نمی‌شد. پیرس متفکری فوق‌العاده است؛ اما نسبت به هم‌قطارانش ویلیام جیمز و جان دیویی کمتر معروف است، بیشتر به این دلیل که شخصیتی بدخلق و نامطبوع داشت. اما به هر حال، پیرس نظریه‌یی شدیداً پربصیرت و قابل کاربرد برای کار علمی جدید داشت که تقریباً به تمامی فراموش شده است. او می‌گفت هرگز هیچ اندیشۀ جدیدی با استفاده از منطق قیاسی یا استقرایی (دو شکل از منطق که روش علمی جدید از آن استفاده می‌کند) از تحلیل گذشته به دست نمی‌آید.
این شکل‌های منطق، تنها می‌توانند چیزهایی از گذشته را اثبات کنند؛ بنابراین چه صاحبان کسب و کار، اقتصاددانان و عالمان علوم تجربی این را در نظر بگیرند چه خیر، تنها چیزی که تحلیل منطق قیاسی یا استقرایی می‌تواند پیش‌بینی کند، یک برون‌یابی ساده از گذشته است. این در اردوی ارسطویی برای مطالعۀ چیزهایی که نمی‌توانند جز آن‌چه هستند باشند، بسیار مفید است. اگر ما با مطالعۀ کلوخه‌هایی از گرانیت، خواصی را کشف کنیم، با اطمینان می‌توانیم پیش‌بینی کنیم که در آینده، کلوخه‌های گرانیت آن خواص را خواهند داشت.
اما با این حال، تحلیل‌های منطق قیاسی یا استقرایی، تنوری برای چیزهایی که می‌توانند جز آن‌چه هستند باشند، گرم نمی‌کند (مثل اقتصاد). این چیزها به طور مدام در اثر کنش و واکنش‌های مردم و سازمان‌ها تغییر می‌کنند. افول سال ۲۰۰۸ یک برون‌یابی از گذشته نبود، واقعیتی گسسته از گذشته بود.
اگر اقتصاددانان پیرسی بودند، وقتی وضعیتی غیرعادی مثل افول اقتصادی سال ۲۰۰۸ را مشاهده می‌کردند، همه دانش ناهم‌سنج‌مان را در کنار هم جمع می‌کردند و آن‌ها را با خلاقیت با هم جفت‌و‌جور می‌کردند و می‌پرسیدند: روی زمین دارد چه رخ می‌دهد؟ به جای آن‌که فراموش کنند نظریات آن‌ها به طور کلی ناقص است و بنابراین بی‌توجه پیش بروند و بازهم بیشتر تحلیل کنند و بر مبنای همان نظریات، پیش‌بینی‌های بیشتر کنند، فرضیاتی جدید خلق می‌کردند تا وضعیت جاری را توضیح دهند. این همان چیزی است که پیرس با هیجان «پرش منطقی ذهن» و «استنتاج بهترین تبیین» می‌خواند.
این امتزاج علم و خلاقیت است. پیرس آن را «منطق قاپیدنی» نامید. این تشکیل فرضیات جدید است. منطق قیاسی و استقرایی آینده را چیزی جز گسترش منطقی گذشته، نمی‌داند و آن‌چه در سال ۲۰۰۸ رخ داد، گسترش ساده و منطقی گذشته نبود. منطق قاپیدنی پیرسی می‌توانست فرضیات جدیدی را خلق کند که وقتی داده‌ها را در حال به آن وارد می‌کردی، آینده را تحلیل کند.
این قطعاً عادت جهان‌شمول یا غالب جهان مدرن ما نیست. در عوض، اعتمادی ناروا به تحلیل داده‌ها است به این امید که حقیقت را مکشوف کند. تحلیل قطعاً می‌تواند پاسخی از داده‌ها بیرون بکشد، اگر آن‌ها را به اندازۀ کافی عذاب دهد، اما فقط تا آن‌جا که از درد خلاص شود. اما مساله این است که محتوای اطلاعاتی پاسخ‌ها ناچیز است. از نظر پیرس، اگر یک قاعدۀ استنتاجی موجود را برای تحلیل داده‌های تاریخی به کار گیریم، ممکن است تایید شود که آن قاعده کار می‌کند؛ اما هیچ چیز جدیدی آموخته نخواهد شد. اگر قاعدۀ تایید نشود (مثل قواعد اقتصاد که در مورد بخش دوم سال ۲۰۰۸ کار نکرد)، آن وقت ما می‌آموزیم که قاعدۀ استنتاجیِ ما کار نمی‌کند. نتیجۀ خوبی است، اما چیزی برای آینده ندارد. اگر ما منطق استقرایی را در مورد یک مثال بزرگ و به اندازۀ کافی هم‌سنج به‌کار گیریم، تنها وقت زیادی را تلف کرده ایم تا با دل‌گرمی تایید کنیم که آن‌چه می‌بینیم درست است.
ارسطو اگر بود، استدلال می‌کرد که پرش منطقی پیرسی، حاصل علم بیان است: گفت‌وگوی میان اذهان جست‌وجوگری که تلاش می‌کنند آینده‌یی بسازند که وجود ندارد و نه بازی کردنِ سبک‌سرانه با ارقامی که وجود دارند. این اذهان جست‌وجوگر به جای آن‌که بپرسند آیا این اندیشۀ جدید می‌تواند با تحلیل‌های پیشرفته اثبات شود، می‌پرسند چه‌طور این اندیشه بدیع می‌تواند در آینده مورد آزمون قرار گیرد. اگر ما به ارسطو گوش بسپریم (به جای آن‌که فقط نصف حرف او را بگیریم) و اندیشۀ او را با اندکی اندیشۀ پیرسی ترکیب کنیم، خواهیم پذیرفت که علم در شکل دادن به چیزهایی که می‌توانند بهتر از آن‌چه هست، باشند، محدودیت دارد و بنابراین وقت و انرژی بیشتری برای آن‌گونه گفت‌وگویی می‌گذاریم که مدل‌های جدید قابل آزمون در آینده خلق می‌کند.
البته، من مدعی نیستم که همۀ علوم عاری از فروض بدیع اند یا آن‌که همۀ عالمان طبیعی یا اجتماعی به طور کلی، عاری از منطق قاپیدنی هستند. در عوض مدعی ام که باید افسار علمِ گول زننده‌یی را که تنها از منطق استنتاجی و استقرایی استفاده می‌کند، به‌دست گیریم. ما باید انرژی آن مفهوم وسیع‌تر از علم و ابداع را آزاد کنیم که به ما کمک می‌کند آن جنبه‌هایی از جهان را که می‌توانند چیزی جز آن‌چه هستند، باشند، شکل دهیم. البته برای خود من، همیشه واضح نیست که دقیقاً مرز هر کدام کجاست، اما بسیار مهم است که ما به صورت پیش‌فرض، تحلیل را بر ابداع مقدم ندانیم. بازگرداندن چنین تعادلی، چالشِ جدید یا شاید بهتر است بگوییم پساجدید دنیای ماست.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.