چالش گذار به مردم‌سالاری و ناتوانی نهادهای مدنی روسیه

گزارشگر:الهه کولايي / 15 عقرب 1392 - ۱۴ عقرب ۱۳۹۲

mandegarبخش نخست

تجزیه و نابودی اتحاد شوروی برای بسیاری از تحلیل‌گران، آغازی برای شکل‌گیری ساختارهای جدید در این منطقه برآورد شـده بود. رهبران اصلاح‌گرای غرب‌باور در روسیه و حامیان اروپایی و امریکایی آن‌ها به این باور گراییده بودند که روسیه قادر به جذب و هضمِ ارزش‌ها و هنجارهای دموکراتیک غربی است. یلتسین و اطرافیـانِ او درصدد بودند عقب‌مانده‌گی‌های گوناگون و گسترده روسیه نسبت به غرب را با کمکِ آنان پایان بخشند.
آن‌ها در پی ایجاد نظامی جدید مبتنی بر پذیرش مؤلفه‌های نظام‌های دموکراتیک غربی، تلاش خود را آغاز کردند. ولی آن‌چه در سال‌های پس از فروپاشی در عرصه سیاست داخلی و خارجی فدراسیون روسیه شکل گرفته، در راستای هویت تاریخی- فرهنگی- سیاسی این کشور بوده که در طول دوران روسیه ترازی و اتحاد شوروی نیز در اشکال گوناگون تداوم یافت. البته تحولات بین‌المللی و روندهای جدید کنونی، تأثیر عمیقی بر جریانات داخلی روسیه دارد، ولی نفوذهای سنتی و تاریخی را نباید کم‌اهمیت تلقی کرد.
با توجه به نابودی زمینه‌های رشد نهادهای مدنی در دوران اتحاد شوروی، پس از فروپاشی آن نیز توسعه نهادهای دموکراتیک با دشواری‌های قابل توجهی روبه‌رو بوده است. رشد مافیای قدرت که عرصه‌های سیاسی – اقتصادی را تحت کنترل خود قرار داده، از موارد مهم قابل توجه در دوران پس از استقلال فدراسیون روسیه بوده است. فعالیت‌های گسترده مافیای قدرت اقتصادی و سیاسی در روسیه، هرچند با روی کارآمدن پوتین دچار مشکلات جدی شد، ولی به‌دلیل نفوذ عمیق خود در این ساختارها، هم‌چنان از عناصر مؤثر در تحولات داخلی و خارجی این کشور است، که به‌نوبه خود مشکلات اجتماعی را تشدید کرده است.
برای درک فرآیندهای سیاسی کنونی در فدراسیون روسیه، ضروری است این روندها از دوران اتحاد شوروی مورد بررسی قرار گیرد. در این زمینه شناخت فرهنگ و سنت‌های سیاسی دوران تزاری و جریان شکل‌گیری تفکر سیاسی و دولت در روسیه تزاری نیز اجتناب‌ناپذیر است. درک منطق سیاست‌های دموکراتیک‌سازی جامعه روسیه که گورباچف طراحی کرد، بدون مرور پیشینه ساختارها و فرآیندهای سیاسی در این کشور میسر نیست. تلاش‌های او برای بازگشت به «نظام شوراها»، برای حفظ نظام سیاسی در حال فروپاشی اتحاد شوروی بود. او احیای سنت‌های بلشویسم را در این زمینه پایه و اساس برنامه خود قرار داد. برخی از شوروی‌شناسان و روس‌شناسان تحول از کمونیسم به دموکراسی در روسیه را ضرورتی اجتناب‌ناپذیر یافتند، در حالی که برخی دیگر به میراث دوران تزاری و دوران اتحاد شوروی اشاره دارند. دست‌یابی دموکرات‌ها را به حکومت در روسیه نباید با برقراری دموکراسی اشتباه گرفت. فروپاشی نظام کمونیستی نباید به‌طور حتم به مفهوم تحقق دموکراسی در روسیه تلقی شود. تحولات پس از استقلال فدراسیون روسیه که در کتاب سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه مورد بررسی قرار گرفته، شاهدی بر این مدعاست.
ضعف نهادهای دولتی در روسیه ناشی از رشد سازوکار‌های دیگر، آن‌گونه که در جوامع مدنی وجود دارد، نبود. در فدراسیون روسیه پس از نابودی ساختارهای رسمی حزب کمونیست، حزب جای خود را به مردم نداده است. در روسیه فرآیند سریعی از «دولت‌سازی» شکل‌گرفته که به‌ضرورت بیانگر حاکمیت اراده مردم نیست. در نظریه حاکمیت می‌توان از راه تدوین و اجرای قانون اساسی، حاکمیت قانون، تنظیم روابط مردم و هیأت حاکمه، حاکمیت مردم را تأمین کرد. ولی در شرایط کنونی روسیه، این هنجارهای حقوقی کمتر معنی می‌یابند و ترکیبی از دسته‌بندی‌های طبقاتی، نخبه‌گان جدید و قدیم و خود قدرت دولتی در تعامل قرار گرفته‌اند.
اصلاحات گورباچف به‌طور بنیادین روابط قدرتی را که رژیم شوروی براساس آن قرار گرفته بود، دگرگون ساخت. اجزای این نظام مانند قطعات یخ در حال ذوب، از یک‌دیگر جدا شدند، ولی هم‌چنان وجود داشته، دوباره با گذشت زمان و شرایط مناسب به یک‌دیگر پیوسته‌اند. برای نمونه، طبقه «نومنکلاتورا» با از میان رفتن اتحاد شوروی از میان نرفته، بلکه جایگاه خود را در چهارچوب رژیم پیشین از دست داده است.
برخلاف انگلستان قرن نوزدهم که دموکراسی در یک جامعه لیبرال بر اساس مالکیت خصوصی و قانون تکامل یافت، دموکراسی سیاسی در روسیه پایه‌های اجتماعی مناسب نداشته است. در روسیه، انقلاب دموکراتیک قبل از انقلاب بورژوازی رخ داده است. دگرگونی‌های سیاسی از پایه و اساس اقتصادی ـ اجتماعی خود که باید از آن ریشه می‌گرفت، فراتر رفته است. دموکراسی قبل از لیبرالیسم ظاهر شده، لذا در هراس از به‌دست نیاوردن پایه‌های اجتماعی خویش بوده است. روابط میان ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و اقتدار سیاسی و هیأت حاکمه هم‌چنان در ابهام قرار دارد. پس از کودتای اوت ۱۹۹۱، واژه‌های چپ و راست پس از آن با معنا و مفهوم جدیدی به کار گرفته شد. جناح چپ به حمایت از بازار آزاد و مودل دموکراسی غربی پرداخت، در حالی که جناح راست فعالیت خود را وقف احیای سوسیالیسم و نظام کمونیسم لنینی ساخت.
در حالی که دموکرات‌ها می‌کوشند توده‌های روسی را به شهروندان روسی تبدیل کنند، جناح راست به «ملت روسی» توجه داشته است. برای بسیاری از گروه‌های میهن‌پرست که در جناح راست قرار می‌گیرند، نابودی اتحاد شوروی نباید به مفهوم از میان رفتنِ قلمرو پهناور روسیه تلقی شود. از دیدگاه آنان، مرزهای کنونی روسیه با مرزهای تاریخی آن مطابقت ندارد. دولت‌گرایان نیز به اقتدار متمرکز دولتی توجه دارند. آن‌ها تقویت بنیه صنعتی – نظامی روسیه را مورد تأکید قرار می‌دهند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.