انتظار بی‌پایان برای پایان یافتن (جستاری کوتاه در ماهیت مدرنیسم)

گزارشگر:مراد فرهادپور/ 26 عقرب 1392 - ۲۵ عقرب ۱۳۹۲

mandegarجهان مدرن همواره در جست‌وجوی کشف ماهیت و منشای خود بوده و در این مسیر هر یک از نظریه‌ها رفته‌رفته عقب‌تر و عقب‌تر رفته‌اند. برخی نقطۀ شروعِ آن را انقلاب صنعتی گرفته‌اند و برخی دیگر، نقطۀ شروع آن را عصر روشن‌گری دانسته‌اند و سپس دورۀ اصلاح دینی و رنسانس و اخیراً نظریاتی مطرح شده که در قرن چهارم میلادی و در آثار سنت آگوستین، به دنبال ریشه‌های مدرنیسم می‌گردند و به یک معنی می‌شود گفت در واقع هر چیزی که در تاریخ مدنیت غربی، از آن زمان تا به حال رخ داده، ارتباطی با بحث مدرنیت و مدرنیسم داشته ‌است.

اما آن‌چه که مسلم است، بهترین بیان فلسفی جامعۀ مدرن را ابتدا در بیان فلسفی کانت و هگل می‌توان جست‌وجو کرد. قرن هیجدهم و عصر روشن‌گری، نقطۀ اوج و دوران تعیین‌کننده‌یی در تحول جامعۀ مدرن بوده ‌است و در این عصر، ایده‌آل‌های جامعۀ مدرن را به خوبی در بیان فلسفیِ این دو فیلسوف می‌توان یافت. فلسفۀ انتقادی کانت بر سه مفهوم مهمِ فلسفه و متافیزیکِ غرب تکیه دارد: حقیقت، نیکی، زیبایی. بنابراین تا آن‌جا که به کانت مر بوط می‌شود ، دو دستاورد عمدۀ مدرنیسم، علم و اخلاق است که شرایط پیشینیِ تحقق تجربۀ ما از عالم خارج و تجربۀ ما از درون، و نشان دادنِ ریشه‌ها، ماهیت و ساخت عقلانی این تجربه را تعیین می‌کند. فلسفۀ کانت در واقع بیان‌کنندۀ نیروهای درونیِ خود مدرنیسم و حقیقت تاریخی مدرنیسم است و تمام تناقصات ، محدودیتها وابهاماتی که در مدرنیسم نهفته است ، در ساختار ذاتی فلسفه کانت منعکس میگردد.از طرفی در فلسفه هگل است که بحث خودآگاهی در ارتباط با تاریخ مطرح می‌گردد و برای اولین‌بار فلسفه به عنوان خودآگاهیِ تاریخی از خود مطرح می‌شود.
در این‌جاست که مدرنیسم به ماهیت تاریخیِ خود به عنوان عصری جدید پی می‌برد. از دید وبر، فرایند عقلانی شدن تمدن غرب یا همان اصل عقل ناظر به تسلط بر طبیعت و جهان بیرونی است و نتایج این اصل هم عبارت است از افسون‌زدایی از جهان و گسترش علم، تکنولوژی و صنعت، یعنی همان تسلط عقل ابزاری که از بارزترین مشخصات جامعۀ مدرن است و آن را از جوامع قبلی متمایز می‌کند، چه از نظر تسلطی که ما بر طبیعت پیدا کردیم و چه از لحاظ کاربرد صنعت وتکنولوژی. مدرنیسم در ادامۀ راه خویش، مورد نقدهای جدی قرار گرفت و بسیاری از اصولِ آن مورد چالش قرار گرفت.
نظریۀ عقل‌محوری کانت که بر اساس آن نظریه می‌بایست همه‌چیز در محکمۀ عقل به نقد کشیده‌ شود، به تناقض برخورد و مورد سوال قرار گرفت که اگر قرار باشد همه چیز در محکمۀ عقل به نقد کشیده شود، چرا نباید خود عقل به این محکمه بیاید؟ همان عقلی که همه چیز را به نقد می‌کشد و معیار همۀ ارزش‌هاست، بر چه استوار است و بنیانش در چیست؟ با تقلیل تاریخ به نوعی تقدیر عقلانی، خودآگاهی تاریخی ـ انتقادی مدرنیسمِ هگل نیز به بن‌بست رسید.
اما نکتۀ جالب توجه این است که پروژۀ روشن‌گرانۀ نقد عقلانی که با کانت شروع شده بود، علی‌رغم تمام تناقضات درونی‌اش، هم‌چنان ادامه یافت. دلیلش شاید حضور پُررنگی است که این نظریه در زنده‌گی روزمرۀ انسان‌ها دارد! من و شما هرگز از خود نمی‌پرسیم که آیا علم فیزیک واقعاً عقلانی است؟ ما این پرسش را هرگز از خود نمی‌پرسیم، چون در زندگی روزمرۀ ما فیزیک حضور پُررنگ دارد آن‌هم به صورت قدرت‌مند وموثر. برای همین است که می‌بینیم مدرنیسم با همۀ تناقضاتش هم‌چنان در عصرِ ما حضور دارد و نمی‌توان وجود آن را انکار کرد. صحبت کردن از مدرنیسم به یک معنی، مترادف صحبت کردن از همه چیز است و به همین دلیل هم انگشت گذاردن بر ماهیت جهان مدرن و مشخص کردنِ آن دشوار است.
این ابهام و دشواری وقتی که به پایان مدرنیسم می‌رسیم، یعنی این بحث که مدرنیسم کی پایان یافته، حتا تشدیدتر هم می‌شود، بدین صورت که اگر به پیروی از هابرماس، مدرنیسم را پروژه‌یی ناتمام بدانیم که هنوز به طور کامل تحقق نیافته است، آن‌گاه اوضاع و احوال موجود، این تصور را در ما ایجاد می‌کند که بپرسیم این پروژه واقعاً تمام نشده یا تمام نشدنی است. این ایده که «جهان مدرن در عین ناپایداری و بی‌ثباتی، جنبه‌یی جاودانی و ابدی دارد»، در اواسط قرن نوزدهم توسط بودلر مطرح شد که مدرنیسم را نوعی حال جاودانه می‌دانست؛ زیرا آیندۀ آن در زمان حال ساخته می‌شود و از این زمان، مدرن همواره حال حاضری است که تکرار می‌شود.
با پرداختن به محتوای نظریات آن دسته از پست مدرن‌ها که واقعاً از پایان یک عصر سخن می‌گویند و این نکته را مطرح می‌کنند که دوره‌یی تمام و عصر جدیدی شروع شده، ممکن است این پرسش پیش آید که: مشخصات این عصرُ جدید چیست؟ و چه‌گونه می‌توان به محتوا و ذاتش پی برد؟ اما عملاً می‌بینیم که باز بحث در ابهام فرو می‌رود و تکه‌پاره‌هایی از خود مدرنیسم تکرار می‌گردد.
نهایتاً می‌توان گفت که بحث دربارۀ پایان مدرنیسم و پست‌مدرنیسم تبدیل می‌گردد به انتظاری بی‌پایان برای پایان؛ نوعی انتظار کش‌دار برای این‌که مدرنیسم به سرانجام برسد.
از این نظر بحث‌های جدید پست مدرنیسمی هم مثل بسیاری موارد دیگر، تکرار نظریات مدرنیسم هنری است.
مسالۀ تمام‌ناپذیر بودن و این‌که واقعاً نمی‌شود موضوع را به یک نقطۀ نهایی و پایانی کشاند، یکی از مضامین عمدۀ مدرنیسم هنری است؛ رمان‌های نا‌تمام کافکا، بسیاری از رمان‌های مدرنی که در واقع پایان‌شان به آغازشان برمی‌گردد و مهم‌تر از همه آثار بکت که عملاً مضمون اصلی‌شان گفت‌وگویی بی‌وقفه دربارۀ سکوت یا انتظاری بی‌پایان برای پایان و مرگی است که هیچ‌وقت فرا نمی‌رسد.
همه در همین ابهام فرو می‌رود؛ انتظار بی‌پایان برای پایان یافتن.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.