احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خلیلالرحمان حنانی/ یک شنبه 12 حمل 1397 - ۱۱ حمل ۱۳۹۷
سال ۱۳۶۰ بود. سه-چهار ماه از پیوستنم به جبهۀ جهاد در پنجشیر سپری شده بود. بعد از دورۀ کوتاهِ کار در کمیتۀ نظامی، آمرصاحب مسوولیت اکمالات قطعات متحرک را برایم سپرد. قطعات متحرک مجموعهیی از جوانان از سراسر پنجشیر بودند که حاضر بودند داوطلبانه تحت فرماندهی آمریت جبهه، در خارج از منطقه و قرارگاه خود به جهاد مسلحانه بپردازند. این قطعات علاوه بر فعالیت در داخل درۀ پنجشیر، در خارج پنجشیر نیز اعزام میشدند. در سال ۱۳۶۰، سه قطعۀ متحرک صد نفری در پنجشیر وجود داشت. قوماندانی قطعۀ اول را گلزارخان شهید (سفیدچهر)، قطعۀ دوم را غلام علی شهید (جنگلک) و قطعۀ سوم را عبدالعزیز مجروح (غنجو) به عهده داشتند. قطعات متحرک تحت نظر شخص آمرصاحب دورۀ آموزشهای نظامی سختی را سپری میکردند.
قطعۀ سومِ متحرک در یک حویلی روی یک تپه در ابتدای قریۀ «شصتِ» رخه قرار داشت. من به حکم وظیفۀ خود آنجا رفته بودم و در آن با تازهجوانیِ آشنا شدم که به تازهگی از پاکستان آمده بود و میخواستند از مسیر درۀ پنجشیر به زادگاهشان ولایت کندز بروند؛ اما بعد از دیدار با آمرصاحب، تصمیم گرفته بود از رفتن به کندز منصرف شود و در جبهۀ پنجشیر در کنار آمرصاحب به حیث همکار او باقی بماند.
چنان که همه میدانند، آمرصاحب شخصیت جذابی داشت، هر کسی با او یک بار دیدار میکرد، علاقهمندیاش برای تداوم صحبت با او بیشتر میشد و سید یحیی نیز از این امر مستثنا نبود. سید یحیی که تازه -به اصطلاح ریش و بروت کشیده بود- جوانی پُر از انرژی و احساس و مالامال از انگیزۀ جهاد و دین دوستی بود. بلا فاصله در زمستان در معیت قطعۀ سوم متحرک سفری به شمالی داشت.
سال ۱۳۶۱ پیش آمد و پنجمین تهاجم قوای شوروی به درۀ پنجشیر صورت گرفت. به یادم نمانده که در این سال چه وقت و چندبار با سید یحیی دیدم، چون همۀ ما در هرجا سرگردان و مشغول کار بودیم، تا اینکه در اواخر سال ۱۹۸۲ و زمستان سال ۱۳۶۱، میان قوای شوروی و جبهۀ پنجشیر آتشبس به امضا رسید. آمرصاحب برای پیشبرد کارها، دفتری را در خانۀ میر زمان (قریه شصت رخه) تحت سرپرستی مرحوم مدیر معراجالدین (کرامان) ایجاد کرده بود که به نام «دفتر مرکزی» یاد میشد و در آن، مجموعهیی از جوانان جمع بودند و مانند سربازان آماده به خدمت، همهروزه به اجرای وظایف محوله که از جانب آمرصاحب سپرده میشد، میپرداختند. اینها گروهی از جوانان -اکثرا مجرد- همدل و صمیمی بودند که در فضای نهایت دوستانه و محترمانه با هم همکاری داشتند. از جمله کسانی که در این دفتر با هم همکار بودیم، میتوان از اختر محمد خان (کرامان)، سید یحیی (کندز) ، بسمالله خان، عبالله توحیدی، صالح محمد ریگستانی، عبدالاحد بهشتی، معلم گل محمد خان (کرامان) دادستان کرامالدین و عبدالبصیر سناتور یاد کرد که تا هنوز خاطرات به یادماندنی را از این دوره با خود دارم. لقب بهشتی برای عبدالاحد در همین دوره داده شد. عبالاحد که اصلاً فرزند وکیل عبدالروؤف خان، از خوانین معروف پنجشیر است، همکار این مجموعه در دفتر مرکزی بود. او در خدمتگذاری به همکاران چنان مبالغه میکرد که همکاران برایش لقب بهشتی دادند، امیدوارم که – انشاء الله- اسم با مسمایی باشد.
آشنایی من با دو همسنگر خوشنام و دو سپاهی گمنام (سید یحی و عبالله توحیدی) در همین دفتر مرکزی بیشتر و محکمتر شد. عبدالله توحیدی که قبلاً در کمیتۀ جهاد دعوت قرارگاه حصۀ دوم پنجشیر کار کرده بود، در دفتر مرکزی با هم صمیمی شدیم. عبدالله توحیدی از جمله مجاهدان متین، روشنفکر، خوشاخلاق، پرهیزگار و مخلص بود که این صفات خود را تا پایان عمر نگهداشت. زمانی که رژیم داکتر نجیب و بعداً نظام طالبان سقوط کردند و کابل به دست مجاهدین افتاد، دروازههای قدرت به روی همه باز شد، اما توحیدی همچنان به آرمانها و ارزشهای جهاد و دینداری متعهد ماند و خود را با قدرت و ثروت آلوده نساخت. عبدالله توحیدی اهل مطالعه بود، همیشه کتاب میخواند و از جمله روشنفکران نسل خود بود. کتابهای دکتور شریعتی و مطهری را که در آن زمان مراجع مهم مطالعات دینی و روشنفکری بود، مطالعه کرده بود و استنتاجات خود را به دیگران بازگو میکرد. دریغا این همسنگر عزیز، در حالی که هنوز جوان بود و سالهای پایانی دهۀ چهارم زندهگی خود را سپری میکرد، در اثر ابتلا به مرض سرطان، در سال ۱۳۸۸ با جهان فانی وداع کرد، روحش شاد.
سپاهی گمنام دیگر، سنگردار متعهد سید یحیی شهید است. او جوانی پُر از انرژی، احساس میهندوستی و شور دینپروری بود. تازه از صنف ۱۲ مدرسه تخارستان کندز فارغ شده بود که به پاکستان هجرت کرد و از آنجا در اواخر سال ۱۳۶۰ به جبهۀ پنجشیر آمد و بالآخره یار و همکار نزدیک آمرصاحب شد. با خط زیبای خود نامههای او را مینوشت و کارهای مالی و اداری آمریت را به پیش میبرد.
سید یحیی شهید بعد از تأسیس قطعات مرکزی در اواخر سال ۱۳۶۴، به عنوان قوماندان قطعۀ اول مرکزی تعیین گردید. او در ناکام ساختن حمله روسها بر درۀ خیلاب و انجیرستان، نقش مهمی داشت. سید یحیی در عملیات گارنیزیون کرانی (فرخار) فرماندهی بخش آن طرف دریا «چشمه گرمک» را بدوش داشت. او بعد از فتح ولسوالی فرخار، از جانب آمرصاحب برای تنظیم قرارگاههای ولسوالی فرخار توظیف شد و بعداً به عنوان آمر ولسوالی فرخار و ورسج تعیین گردید که در این وظیفه چندین سال باقی ماند و با کمال صداقت و دینداری وظیفۀ خود را موفقانه انجام داد و بدون شک، از فرماندهان موفق و محبوب فرخار بود.
سید یحیی بعد از تنظیم ولسوالی فرخار، به حیث آمر ولسوالی خوست و فرنگ تعیین شد که در آنجا نیز کارهای موفقانهیی انجام داد. سید یحیی در عملیات شهر بزرگ نیز سهم داشت و همچنان در عملیات ولسوالی خواجه غار تخار، اما دریغا که در این عملیات (سال ۱۳۶۹) به شهادت رسید. سید یحیی شهید از جمله جوانان متدین، پارسا، پرهیزگار، فعال، روشنفکر، کتابخوان، جدی، سلحشور و بیزار از جمعآوری مال و ثروت بود. به یاد دارم، سید یحیی در حالی که آمر ولسوالی فرخار و ورسج بود، اما خانوادۀ کوچکش نان کافی برای خوردن نداشت، اما لب شکایت به آمرصاحب نمیگشود. سید یحیی یکی از بهترین، فعالترین، شجاعترین، پرهیزگارترین و مخلصترین جوانان همکار آمرصاحب بود که در عنفوان جوانی که هنوز دهۀ چهارم عمر خود را تکمیل نکرده بود، به شهادت رسید. روحش شاد!
شهید سید یحیی نیز مانند عبدالله جان توحیدی جوان کتابخوان و روشنفکر بود. مجالس ادبی و مناظرههای علمی را بسیار دوست میداشت و با جدیت در آن اشتراک میورزید. گاهی ساعتها با مرحوم توحیدی روی مسایل علمی با هم بحث میکردند. شریک بحثهای علمی آنان دوست دیگر ما حسین خان ماله میبود که عمدتاً مسایل مورد اختلاف را در میان میگذاشت و بعد خود به تماشا مینشست! خداوند شهدا و گذشتهگان را غریق رحمت کند و باقی ماندهها را در راه راست داشته باشد!
Comments are closed.