احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت/ 19 قوس 1392 - ۱۸ قوس ۱۳۹۲
تجربیات زیباییشناختی، لزوماً معرفتبخش نیستند؛ یعنی چنین نیست که هر تجربۀ زیباییشناختی لزوماً حاوی یک رشته معارف و شناسههایی باشد که بتوان در روشنایی آن گام زد و کارکردهای خویش را بر مبنای آن عیار کرد و سنجید. با این توضیح، کاملاً مبرهن است که پیروی از شاعر آنهم در تجربیات بهشدت شخصی، نایکسان و نه لزوماً معرفتبخش، امری شایسته و معقول نیست. بیسبب نیست که قرآن کریم مشخصاً کسانی را که از شعرا پیـروی میکنند، اغوا شده میخواند.
نکتۀ دوم:
دومین نکته این است که هر تجربهیی، زبانی متناسب با آن میخواهد تا بتوان به توضیح و تفسیر آن پرداخت. از آنجایی که تجربیات زیباییشناختی، توصیفناپذیر و حتا در مواقعی با زبان بسیط، غیرقابل ترجمهاند؛ شاعر به مثابۀ فردی تجربهگر، برای بیان یافتههای درونی خویش، بلافاصله به چتر تشبیه و استعاره پنـاه میجوید و به منظور ترجمۀ یافتههای بهشدت پیچیده و توصیفناپذیر خویش، به زبانی نمادین و مجازی روی میکند که در نفس خویش قرائتزا و تفسیربردار است.
مثلاً زمانی که پیامبر بزرگوار اسلام وفات میکند، حضرت فاطمه رضی الله عنها برای بازنمایی اندوه و ماتم خود، بیت زیر را به تکرار میخواند:
صبت علیّ مصائب لو أنها
صبت على الأیام صرن لیالیاً
ترجمه: بر من مصیبتهایی ریخت (که) اگر بر روزها ریخته میشد، شب میشدند.
حالات درونی یا ادراکات حضوری انسانها با ترکیبهای سادۀ زبانی قابل توصیف نیست، لذا پناه بردن به استعاره و تشبیه برای بیان کیفیات نفسانی، خود امری ضروری و حایز اهمیت است که اهمیت آنهم لزوماً از ضرورتی که به آن وجود دارد، ناشی میشود.
نکتۀ سوم:
قرآن کریم در آیۀ ۲۲۵ سورۀ شعرا، ماندن در هالۀ تخیلات به بهای ناواقعگرایی یا عدم التفات به عالم واقع، از مواصفات دیگری است که عمدتاً شعرا به آن متصفاند. قرآن کریم بعد از اینکه از پیروان شعرا به مثابۀ اغوا شدهگان اخبار میکند، در آیۀ بعدی با التفات از شخص غایب به مخاطب (که یکی از محسنات لفظی شمرده میشود) تصریح میکند اینکه: «آیا ندیدی؟ آنها (شعرا) در هر وادییی سرگردانند؟!» این آیۀ قرآن کریم که به صورت استفهام انکاری ـ که خود نوعی ویژهگی ادبی است ـ عنوان شده است، پرده از واقعیت بزرگی برمیدارد و آن ناواقعگرایی و فرو رفتن در منجلاب تخیل است.
مدلول تضمنی این آیۀ کریمه، همانا مذمت شعرایی است که یکسره در تخیلات خویش فرو رفتهاند و هیچ اعتنا و احساس مسوولیتی در برابر جامعۀ خویش ندارند، گویی قرآن کریم هنر محض را آنگونهیی که در مکتب پارناس مطرح بوده است، قابل ایراد خوانده و بر تعهد در ادبیات بهویژه شعر، پای میفشارد.
اسلام به مثابۀ آخرین نسخۀ الهی، اعتقاد و تعهد را یکی از اصولی میداند که بایست در مواجهه با همنوعان خویش مطمح نظر باشد.
نکتۀ چهارم:
مهمتر از همه اینکه در قرآن کریم سورهیی بهنام «شعرا» وجود دارد که بیشتر از پیش بر اهمیت شعر در زندهگی اجتماعی انسانها اشاره میکند. نفس نامگذاری یکی از سورههای قرآن کریم به نام شعرا، توضیح میدهد که شعر و شاعر از منظر اسلام اهمیت فراوانی دارد. هرگاه شعرا توأم با ایمان و عمل صالح وارد کارزار اجتماعی گردند، نقش آن قابل توجه و حتا تعیینکننده است.
تأملانگیزتر از همه اینکه، آیات پایانی ۲۲۴- ۲۲۷ سورۀ شعرا که در مواردی از آن به حرمت شعر استناد میشود، شاعرانهترین نوع کاربرد زبانی دارد و علیرغم برخورداری از وزن و قافیه، از ژرفا و عمق قابل ملاحظهیی برخوردار است و رساترین نوع زبان به کار گرفته شده است. اما آنچه تذکر رفت، به این معنا نیست که قرآن کریم شعر است. زیرا در آیات متعدد قرآن عظیمالشان، شعر بودن قرآن صراحتاً رد گردیده است، از باب مثال: «وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلًا مَا تُؤْمِنُونَ [الحاقه-۴۱] ترجمه: «و گفتۀ شاعری نیست، اما کمتر ایمان میآورید». اما نمیتوان از «شعر نبودن» قرآن کریم، نکوهیده بودن شعر را نتیجه گرفت و نیز نمیتوان استنباط کرد که جلوههای محسنات لفظی و معنوی که در شعر کاربرد بهسزایی دارد، در زبان قرآن به کار نرفته است؛ بلکه بالعکس، موارد زیادی در قرآن کریم میتوان یافت که از لحاظ ساختار زبانی، شباهت بسیاری با شعر دارد با این حساب که تخیل جوهرۀ اصلی شعر را برمیتابد، اما قرآن کریم کتابیست روشن و پندآموز. و اینجاست راه هر کدام جدا میشود.
علامه طباطبایی در ذیل تفسیر آیات فوق چنین مینگارد:
«وَ الشعراءءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ … یَفْعَلُونَ»، این آیه پاسخ از تهمتى است که مشرکین به رسول خدا (ص) مىزدند و او را شاعر مىخواندند و این جواب از تهمت دوم ایشان است و اولى آن، این بود که مىگفتند او شیطانى دارد که قرآن را به وى وحى مىکند.
به هر حال، کلمۀ «غاوون» جمع اسم فاعل است و مفرد آن غاوى و مصدرش غى است و غى معنایى دارد که خلاف معناى رشد است و رشد به معناى اصابه به واقع است و رشید کسى را گویند که اهتمام نمىورزد مگر به آنچه که حق و واقع باشد و در نتیجه، غوى کسى است که راه باطل را برود و از راه حق منحرف باشد و این غوایت از مختصات صناعت شعر است که اساسش بر تخیل و تصویر غیر حق و غیر واقع است به صورت حق و واقع. و به همین جهت کسى به شعر و شاعرى اهتمام مىورزد که غوى باشد و با تزیینات خیالى و تصویرهاى موهومى سرخوش بوده و از اینکه از حق به غیر حق منحرف شوند و از رشد به سوى غوایت برگردند، خوشحال شوند و از این شعرا هم کسانى خوششان مىآید و ایشان را پیروى مىکنند که خود نیز غاوى و گمراه باشند و جملۀ «وَ الشعراءءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» همین معنا را مىرساند.
[روایاتى دربارۀ شعر و شعرا و نزول آیۀ: «وَ الشعراءءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ …»]
و در اعتقادات صدوق آمده که شخصى از امام صادق (ع) از آیۀ «وَ الشعراءءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» سؤال کرد، حضرتش در پاسخ فرمود: منظور شعرا داستانسرا هستند.
و در الدرالمنثور است که ابن شیبه و عبد بن حمید و ابو داوود، (در کتاب ناسخ خود) و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه، از ابى الحسن سالم براد(بردهفروش)، روایت کرده که گفت وقتى آیۀ «وَالشعراءءُ …» نازل شد، عبداللَّه بن رواحه، و کعب بن مالک و حسان بن ثابت، با چشم گریان به خدمت رسول خدا وارد شده عرضه داشتند: یا رسول اللَّه! خداى تعالى که این آیه را فرو فرستاده مىداند که ما از شعراییم، آیا ما نیز هلاک شدیم؟ دنبال این سوال این جمله نازل شد: «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، رسول خدا فرستاد نزد سوالکنندهگان و این آیه را برایشان خواند .
امام فخر رازی در ذیل آیۀ وَمَا عَلَّمْنَـاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى لَه… آورده است:
«إن من الشعر لحکمه «. گاهی شاعر لفظی را مورد توجه قرار میدهد که موافق حکمت است و گاه حکیم معنایی را اراده میکند که موافق وزن شعری است، با این تفاوت که حکیم به سبب این موافقت وزن، شاعر خوانده نمیشود، اما شاعر بسبب تذکر (نکات) حکمت، حکیم نامیده میشود.
شاید از همین جاست که برخی شعرا در تاریخ ادبیات زبان فارسی به حکیم ملقب گردیدهاند چنانکه گفته میشود: حکیم ناصر خسرو بلخی، حکیم نظامی گنجوی، حکیم فردوسی و غیره… .
صاحب بحرالعلوم در ذیل تفسیر آیۀ شعرا، روایتی از عکرمه به نقل از ابن عباس از نبی کریم را به صورت زیر آورده است: روی عن عکرمه قال عن إبن عباس أن النبی صلى الله علیه وسلم قال إن من الشعر لحکمه وإن من الشعراءء لحکماء وفی روایه أخرى إن من الشعر لحکما وإن من البیان لسحرا. ترجمه: جز این نیست که بعضی شعر حکمت است و بعضی شعرا صاحبان حکمت اند، و در روایت دیگری (آمده است): جز این نیست که بعضی اشعار (مملو از) حکمتهاست و جز این نیست که بعضی بیانها سحر اند.
با این توجه، بهدرستی میتوان نسبت میانۀ دانش و شعر را سنجید و مناسبت میان آنها را درک کرد. از آنچه که در فوق ذکر کردیم، ظاهراً دانسته میشود که نسبت میان شعر و حکمت، عموم و خصوص من وجه است. توضیح اینکه: هریک از شعر و حکمت دارای مصادیق مشترک بوده و در پارهیی مصادیق دیگر از هم تفکیک میشوند. یا به تعبیر دیگر، شعر و حکمت دارای نقاط اشتراک و افتراق بوده و در پارهیی موارد با هم جمع شده و در مواردی از هم رفع میگردند.
اشاره به وضعیت اجتماعییی که بزرگترین معجزۀ الهی در آن فرو فرستاده شد، به توضیح بیشتر مطلب کمک خواهد کرد و آن اینکه قرآن عظیمالشأن در عصری نازل میگردد که اعراب به فصاحت و حضور توانمند زبان خویش مباهات میورزیدند، و غیر خودشان را، عجم (دارای لکنت زبان) میپنداشتند.
یکی از ویژهگیهای معجزه آن است که متناسب با شرایط و حالات همان زمان فرستاده میشود و قرآن کریم نیز ازین امر مستثنا نیست. نزول قرآن کریم که مشحون از اعجاز معنایی و لغوی است، در یکچنین وضعیتی؛ معجزهیی آشکار و روشن برای عربِ آن زمان است که هیچ معجزۀ دیگری به پای آن نمیرسد.
Comments are closed.