احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت/20 قوس 1392 - ۱۹ قوس ۱۳۹۲
نکتۀ پنجم:
در این مقام، ما در صدد توضیح ابعاد روانشناختی قضیه هستیم و تلاش داریم تا پهلوهای اثباتی شعر را از منظر روانشناسی مورد کاوش قرار دهیم و به توضیحی روانشناختانه برسیم.
بدون شک روانکاوی یکی از مکتبهای عمدۀ روانشناسی است که در قرن نوزدهم، ظهور و با اقبال بیسابقهیی مواجه شد. در این مکتب که با استفاده از روشهای ویژه، به بازگشایی عقدههای روانی میپردازد، به بیانگری حالات و رنجهای درونی آنهم با استفاده از هیپنوتیزم، ارزش ویژهیی قایل است. به روایتی از فروید، یکی از راههای درمان آشفتهگیهای روانی این است که شخص بیمار در حضور پزشک به کلیۀ عملکردهای گذشتۀ خویش اعتراف نماید و این یکی از راههای درمان عقدههای روانی است. با این توجه شعر به مثابۀ یکی از شاخههای هنر، بیانگر همان یافتهها و گرهوارههای روانی آدمی است و میتوان با آن به نحوی به آرامش رسید و از روان خویش، گرهگشایی کرد.
ابوالمعانی بیدل نیز در بیتی توضیح میدهد که رویکردها به عالم واقع، وفق مراد نیست و دل نمیگشاید؛ لذا بایست به بحر نظم پناه جست تا شاید جزیرهیی در آنجا یافت و به آنجا هجرت کرد.
زین دشت و در ندیدیم جایی که دل گشاید
در بحر نظم شاید پیدا شود زمینی
نکتۀ ششم:
اگر از روزنۀ دیگری بنگریم، شعر در اصل وسیلهییست که گاه بیانگر احساسات و عواطف، گاه ارابۀ اندیشه و گاهی هم افزاریست که اندیشهها را آمیخته با احساسات و عواطف در قالب زبان برمیتابد.
با این حساب، مبتنی بر اصل «الوسائل تعتبره بمقاصدها» اهداف توجیهگر وسایلاند و وسایل به اعتبار اهدافی که به کار گرفته میشوند، حایز اهمیتاند. اقبال لاهوری نیز بر هدف بودن شعر خرده میگیرد.
نبینی خیر ازان مرد تهیدست
که بر من تهمت شعر و سخن بست
با این وصف، شعر وسیلهییست که میتوان آن را برای مقاصد گوناگونی بهکار بست و جز حیثیت ابزاری ندارد. اما در رابطه با هدف شدن شعر و فرو لغزیدن در منجلاب تخیلات کور و ناسمتدهیشده و لزوماً فاقد پیام معرفتی، باید توضیح داد که اسلام بر تعهد در شعر تأکید میورزد و به شعر از ورای بروندادهای عینی آن مینگرد. غرض توضیح بیشتر، توضیح برخی اصول مکتب پارناس ممد خواهد بود:
اصولی که فوقالعاده مورد توجه پارناسهاست و مکتب آنها را از مکتبهای دیگر مشخص میکند، به شرح ذیل است:
۱٫ کمال شکل، چه از لحاظ بیان و چه از لحاظ انتخاب کلمات
۲٫ عدم دخالت احساسات و عدم توجه به آرمان و هدف
۳٫ زیبایی قافیه
۴٫ وابستهگی به آیین «هنر برای هنر»
از اینرو شعر شاعر پارناسین، مانند مرمری صاف، بینقص و در عین حال محکم است. هر کلمهیی را با دقت انتخاب میکند و به جای خود میگذارد و کمال مطلوب او این است که شعر را از لحاظ استحکام و زیبایی به پای مجسمه برساند. شاعر پارناس عقیده دارد که شعر نه باید بخنداند و نه بگریاند، بلکه باید فقط زیبا باشد و هدف خود را در خود بجوید.
پُرواضح است که رویکرد دین به ادبیات به ویژه شعر، به لحاظ کارکرد اجتماعی و ارزشهاست. نفس پابندی به ارزشها که با کارکرد اجتماعی نیز پیوند مییابد، نوعی تعهد است که در رویکرد دین به شعر مورد توجه است.
نکتۀ هفتم:
نکتۀ دیگر اینکه شعر جریانی است که در بستر زبان شکل میگیرد و وحی نیز در قالبهای زبانی جای دارد و هر دو شعر و وحی مظروفهاییاند که در ظرف واحدی ریخته شدهاند که آن زبان است و از این لحاظ باهم نزدیکاند.
شاید یکی از رمزهای ماندگاری قرآن، افزون بر سایر مزیتها، ریخته شدن آن در قالب و ساختهای زبانی است که شواهدی بر این مدعا نیز میتوان یافت.
وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا [سورۀ مریم: ۵۰] ترجمه: و از رحمت خویش به آنان ارزانی داشتیم، و ذکر خیر بلندی برایشان قرار دادیم. در اینجا کلمۀ لسان به متعلق آن یعنی، گویشی که با زبان صورت میگیرد ، تفسیر شده است و یکی از موهبتها و رحمتهای الهی بر ابراهیم و فرزندانش توصیف گردیده است.
در همین سورۀ شعرا، به نقل از حضرت ابراهیم با تأکید بر ارزش زبان صراحتاً آمده است که آن حضرت به صورت دعا از پروردگار خویش میخواهد. وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآَخِرِینَ [الشعرا: ۸۴] ترجمه: و برای من در میان امتهای آیندۀ زبان صدق (و ذکر خیری) قرار بده! از این آیۀ قرآن کریم بهوضاحت میتوان بر استمرار و ماندگاری در ساختهای زبانی استناد کرد و اینکه هرگاه چیزی در ساخت زبانی و قالبهای زبانی ریخته شد، همانند ساختهای زبانی، ماندگار خواهد شد؛ چنان که این قالبهای زبانی، خود ماندگار و جاودانیاند و مظروف آنها نیز چنین شأنیتی دارد. سنخیت میان ظرف ابدی و مظروف آن، مستلزم دوام آن دو است، مانند مقداری آب که در ظرف معجزی ریخته شود که ماهیتش را دوام و استمرار بیشتر بخشیده و سررشتهاش را تا ابدیت بگستراند. در این زمینه تفسیر زیر نیز پیرامون آیۀ فوق عاری از فایده نخواهد بود.
آن چنان کن که یاد من در خاطرهها بماند و خط و برنامۀ من در میان آیندهگان ادامه یابد، «اسوه» و الگویى باشم که به من اقتدا کنند، و پایهگذار مکتبى باشم که به وسیلۀ آن راه تو را بیاموزند، و در خط تو حرکت کنند.
در این تفسیر از آیۀ ۸۴ سورۀ شعرا، بی هیچ تکلفی میتوان اهمیت و ارزشمندی زبان را فهمید و بر نقش زبان در ماندگار شدن مفاهیم مکث کرد و خود را با نوعی فلسفۀ زبان مواجه دید.
در نهایت میتوان مدعی شد که شعر و وحی هر دو از ساختمندی زبانی برخوردار بوده و به صورت کل، مظروف ظرفی واحد اند هرچند از جهات دیگر با همدیگر متفاوت و حتا قیاسناپذیر اند.
شما در برخورد با شعر، با استوارترین نوع زبان روبهرو استید، حتا ساخت زبانی شعر گاهی به پای مجسمه میرسد و این فینفسه امریست کمنظیر. منظورم این است که شعر، اوج تجلی زبان است و اگر خواسته باشیم با زبان برخوردی صمیمی و عمیق داشته باشیم، دقیقاً باید به شعر رو کرد و شعر خواند.
امروزه فلسفۀ زبان، یکی از داغترین مباحث فلسفی به شمار میرود و آن نگاه سنتی و کهن به زبان، دیگر متحول شده است. زبان در حوزۀ تفکر مدرن وسیلۀ اظهار اندیشه نه، بلکه مبنای اندیشه دانسته میشود و انسانها به تناسب وسعت زبانشان میاندیشند؛ چون زبان مبنا و متکای اندیشه است.
از سویی هم برای بیان هر اندیشهیی، زبانی متناسب با آن نیاز است و نمیشود با هر زبانی به بیان هر نوع اندیشهیی پرداخت؛ از همینجاست که ادراکات درونی و یافتههای وجودی انسانِ شاعر را نمیشود با زبانی ساده یا بازبانی بسیط تصویر کرد، بهویژه اینکه سنخیت میان یافتههای درونی و ساختارهای زبانی، امری حتمی توصیف میشود. و از همین روست که در باب اهمیت رویکردها به استعاره، مباحث عمیقی در فلسفۀ هنر وجود دارد که در جای خودش قابل طرح است.
رویکردها به شعر بهمثابۀ استوارترین ساخت زبانی، فینفسه حایز اهمیت است و حتا میتواند گسترۀ مناسبی برای رویش و تعمیق اندیشهها دانسته شود.
ساخت زبانی در اشعار گاهی بهحدی فشرده است که فرمالیستهای روسی و کسانی همچون یاکوبسن، اصلاً شعر را قابل ترجمه نمیدانستند؛ چون معنا را مولود ساخت زبانی میدانستند که با درهم شکستن آن، معنا نیز وارونه میشود.
احمد تابعی میگوید:
[…] از این منظر بود که رومن یاکوبسن (۱۸۹۶- ۱۹۸۲) شعر را قابل ترجمه نمیدانست؛ چرا که شعر بودنِ شعر در نظم صوری و ترکیب زیباشناسانۀ واژهها نهفته بود و ترجمۀ آن به زبانهای دیگر هرگز نمیتوانست چنین ویژهگییی را منتقل کند. او حتا معنا کردن شعر را هم عملی بیهوده میدانست، چرا که بهزعم او، واژههای مترادف نیز نمیتوانند آن رویداد نهفته در روابط صوری را منتقل کنند .
زبان در این نگاه، مبنا و حامل اندیشه است و درست اندیشدن در گرو فهم درست زبان است.
محمدظاهرشاه پادشاه اسبق افغانستان در یکی از خاطراتش میگوید: «وقتی در روستاهای دوردست افغانستان به شکار و سیاحت میرفتم، با مردمانی صحبت میکردم که محض بیسواد بودند اما زمانی که حرف میزدند، گویی تاریخ بیهقی میخوانند».
از دید بنده، شاید این خصوصیت، خود مولود گرایش به ادبیات بهویژه شعر باشد.
اساسیترین عنصر تعیینکننده در شعر، همانا تخیل است که در نگرههای سنتی، امری غیرواقعی پنداشته میشد، اما در دیدگاههای امروزی تخیل امری غیر واقعی نیست، بلکه فراواقعی است. ظهور مکتب سورریالیسم بهخوبی نشان میدهد که اساساً تخیل، یک واقعیت سورریالیته یا فراواقعیست؛ لذا نباید شاعر را به دلیل تخیلپردازی واقعیتستیز و یا هم واقعیتگریز معرفی کرد. استدلال بر پایۀ شعر، گاهی نتیجهبخش نخواهد بود؛ ولی این امر عمومیت ندارد و نباید هر استدلالی بر مبنای شعر را ولو درست، بیارزش دانست. شعر افزون بر تخیل و زبان، ارابۀ اندیشه هم هست و بدین ملحوظ، نباید میان شعر و اندیشه، خط فاصل کشید و راه آنها را از یکدیگر جدا کرد.
Comments are closed.