احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:آلنکا زوپانچیچ/ 25 قوس 1392 - ۲۴ قوس ۱۳۹۲
بخش دوم
برگردان: صالح نجفی، علی عباسبیگی
…تصادفی نیست که زرتشت با داستانِ بندبازی آغاز میشود که قصد دارد بر روی طنابی که بین دو برج کشیدهشده گام بردارد، طنابی معلّق بر فرازِ بازار. تلاشِ بندباز برای گام نهادن «در میانِ» این دو برج به شکلِ تأسفباری ناکام میماند، زیرا ناگهان دلقکی حواسش را پرت میکند و موجب میشود تعادلش را از کف بدهد. این رویداد برای توصیف یا تعیین اولین «میانی» که زرتشت بیان میکند بهکار میآید، یعنی «چیزی میانِ یک دیوانه و یک نعش.»[۳]
بدینقرار، این گامنهادن «در میان» هیچ دخلی ندارد به آن حدّ اعتدال یا کیشِ میانهروی، که بهزعمِ نیچه چیزی نیست به جز «میانمایهگی».[۴]
یک راه مناسب برای رسیدن به کنهِ آنچه در این استعاره نیچهیی از نیمروز یا صلاتِ ظهر موضوع بحث است، از نظریه حقیقتِ او میگذرد(انتقادِ او از این مفهوم، و نیز تلاشش برای ساختنِ مفهومی متفاوت از حقیقت که اگرچه استوار بر تصوری از منظرگرایی است، بر آن منطبق نیست.)
یکی از ترجیعبندهای سرشتنمای گفتارِ نیچه درباره حقیقت، تأکیدِ او بر این امر است که حقیقت، بنا به تعریف، با زندهگی خصومت دارد یا با آن بیگانه است. حقیقت نمیتواند تابعی باشد از بقا، زیرا به زندهگی بیشتر زیان میرساند تا سود (اگرچه، بهلطفِ سختی و صلابتش، همچنین میتواند به زندهگی نیرو ببخشد). این موضعگیریِ نیچه را میتوان منشای نوسانِ او میانِ دو رهیافت به حقیقت تلقّی کرد: از یک سو، او حقیقت را بهمثابه خصم زندهگی خوار و کمارزش میشمارد، و از سوی دیگر، جستوجوی حقیقت را فریضهیی اخلاقی میشمارد و نوعی رشادتِ در راهِ حقیقت را تأیید میکند (یا دستکم با ارزش میخواند). قطعاتِ زیر به ما کمک میکنند تا دامنه این نوسان را اندازه بگیریم:
از نظرِ ما نادرستیِ یک حکم بههیچ وجه موجبِ ردِ آن نمیشود؛ زبانِ تازه ما در این باب طنینی از همه شگفتتر دارد. مسأله این است که باید دید آن حکم تا کجا پیشبرنده زندهگی و نگهدارنده زندهگی و هستیِ نوع است و چهبسا پرورنده نوع؛ و گرایشِ اساسیِ ما به تصدیقِ این نکته است که نادرستترینِ حکمها (از جمله حکمهای ترکیبیِ پیشین) برای هستیِ ما ضروریترینِ چیزها هستند، زیرا انسان نمیتواند زندهگی کند مگر با اعتبار دادنِ به افسانههای منطقی، با سنجشِ واقعیّت با میزانِ جهانی یکسره ساختهگی و مطلق و یکی با خود، با تحریفِ دایمیِ جهان بهوسیله اعداد- پس ردّ حکمهای نادرست به معنای رد و نفیِ زندهگی است. دروغ را شرطِ زندهگی شمردن: این بیگمان مقاومتی پُرخطر است در برابرِ ارزشهای آشنا، و فلسفهیی که به چنین خطری تن دهد، از پیش خود را در فراسوی خیر و شر جای داده است(یعنی نقداً موضعی ورای خیر و شر گرفته است).[۵]
تاریخِ پنهانِ فیلسوفان و روانشناسیِ بزرگترینِ نامهایشان بر من آشکار شده است- یک روح میتواند چه مقدار حقیقت را تاب آورد، جرأت چه مقدار حقیقت را دارد؟ این آن چیزی است که ملاکِ راستینِ ارزشها را بهطورِ فزآینده در اختیارِ من گذاشت [این سوال برای من بیش از پیش معیارِ واقعی ارزش شده است] خطا نابینایی نیست، خطا بزدلی است.
هر دستآوردی هر گامی که در زمینه شناخت به جلو برداشته شود، پیامد جرأت، سختگیریِ با خود پاک و زلال بودنِ با خود است.
من ایدهآلها را رد نمیکنم، فقط با دستکش برشان میدارم.
ما در پیِ ممنوعهایم: با همین نشانه روزی فلسفه من پیروز خواهد شد، زیرا تا کنون اصولاً هیچ چیزی را ممنوع نکردهاند الا حقیقت را.[۶]
میتوانیم بگوییم این دو قطعه دو شیوه تأمل در بابِ حقیقت را که از قبل در متنِ هسته روشنگری وجود دارد، خلاصه میکند و شدت میبخشد. از یک سو، حقیقت بهمعنای نبردی شجاعانه است علیه پیشداوریها، «حقیقتهای کاذب»، و تصّوراتِ مقبولِ عام، نبردی در راهِ ناببودهگی یا خلوصِ معرفت. این خلوص باید نهتنها در فراسوی آینه معرفت تثبیتشده (در مقامِ معرفت نمادین)، بلکه همچنین باید در فراسوی آینه ادراک و تجربه بیواسطه قرار گیرد (چرا که انواع و اقسامِ تصوراتِ جاافتاده موجبِ انحرافِ تجربه بیواسطه میشوند).
از سوی دیگر، نیچه این امر را تصدیق میکند که اینگونه تحریفها و افسانههای نمادین، خود شرطهاییاند برای زندهگی و بقا. نمیتوان راحت و آسان «در ساحتِ حقیقت» زندهگی کرد- چیزی مانند «زمان بدون حقیقت» برای زندهگی ضرورت دارد. بدینسان، برای مثال تجربهگرای اعظم جنابِ لاک مینویسد: «آنکه او لب به غذا نمیزند تا یقین حاصل کند که غذا برایش مغذی است؛ آنکه او قدم از قدم برنمیدارد تا بهقطع و یقین بداند که در کسبوکارِ موردِ نظرش کامیاب خواهد شد، چنین کسی سر آخر هیچکاری نخواهد کرد الّا نشستن در انتظارِ مرگ». [۷] ما زندهگی را با تکیه بر انواع احتمالات و باورها میگذرانیم؛ ما بهندرت بهیقینِ درباره حقیقت میرسیم، و این دقیقاً همین است که به ما تواناییِ عمل میبخشد. اگر به پیروی از نیچه بگوییم «دروغ یا ناحقیقت شرط زندهگی است» بهراستی تزی است پرقدرت و نیرومند، امَا در عینِحال دقیقاً بدین معناست که: زیستن در ساحتِ حقیقت ممکن نیست؛ و حقیقت محیطی مناسب برای زندهگی نیست.
Comments are closed.