احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:آلنکا زوپانچیچ/ 26 قوس 1392 - ۲۶ قوس ۱۳۹۲
برگردان: صالح نجفی، علی عباسبیگی
امر واقعی را نباید با امرِ تجربی (و نیز نه با واقعیت) اشتباه گرفت؛ زیرا واقعیتِ تجربی از پیش امری برساخته است (به این لحاظ، نیچه یک کانتی است و کانتی باقی میماند). این اینهمانی حقیقت با امر واقعی، کلیدی مهم برای فهمِ یکی از دو خط سیر بحثی است که رویارویی نیچه با مفهومِ حقیقت را مشخص میکند. دو قطعهیی که در بالا ذکر شد، هر دو بهرغمِ ناسازگاریِ ظاهریشان، دو تعبیراند برای بیانِ تنها یکی از این دو خط سیر استدلالی. تناقضِ ظاهری میانِ آنها در پرتو تزی که نیچه (بارها و بارها به شکلهای گوناگون) بیانکرده، رنگ میبازد: «تا کنون، دروغ حقیقت نامیده شده است.» قطعه اول چیزی نیست جز تدقیق این تز: آنچه نیچه «دروغ یا ناحقیقت» مینامد – و از سهمِ آن در زندهگی تجلیل میکند – دقیقاً چیزی است که تاکنون حقیقت نامیده شده است (حکمهای ترکیبیِ پیشین، حکمِ بلاشرط، افسانههای منطقی، ریاضیاتِ مبتنی بر اعداد، و غیره). قطعه دوَم بر این معنا تأکید میگذارد که آنچه را که تا کنون حقیقت نامیده شده، دیگر نمیتوان به این نام خواند: بر اساسِ این قطعه حقیقت جای دیگری است، و نخستین گزاره این حقیقتِ تازه این است که دروغ تا کنون حقیقت نامیده شده است (یا، به صورتبندییی دیگر: «من نخستین کسی بودم که حقیقت را کشف کردم، چون نخستین کسی بودم که دروغها را چونان دروغ تجربه کرد»). این حقیقتی است که «همواره ممنوع شده است». با اینهمه، اگرچه بین این دو قطعه تناقضی مفهومی در کار نیست (چون هر دو مبتنی بر این تزاند که «تاکنون، دروغ حقیقت نامیده شده است»)، در جهتگیریشان تناقض یا تفاوتی آشکار دیده میشود: یکی برای دروغی که بهتازهگی بهعنوانِ دروغ بازشناخته شده، بهمثابه شرطِ زندهگی و شرط شکوفاییِ آن ارزش قایل میشود؛ حال آنکه دیگری برای شجاعتِ جستوجوی حقیقت ارزش قایل میشود آنهم بهرغم خطراتِ آن (برای زندهگی و رفاه ما). نیچه از هر دوِ این موضعها با شور و حرارتی یکسان دفاع میکند. با اینهمه، باید نظر داشت که این نوسان همچنان نوسانی است درونِ یکی از دو سیر استدلال نیچه دربابِ حقیقت؛ استدلالی که مبتنی است بر یکی دانستن حقیقت با امر واقعی در مقام حقیقت غایی واقعیت.
در نتیجه، این گزاره که «تا کنون، حقیقت دروغ نامیده شده» واجد معنایی بسیار دقیق است: تاکنون، حقیقت را با امر نمادین و نه امر واقعی، یکی دانستهایم و ظهورش را در شکلِ افسانههای نمادین یا منطقی دیدهایم. تزِ «تا کنون حقیقت دروغ نامیده شده»، تزی است که به هیچوجه به محتوای آن چه حقیقت می پنداریم یا نه، نمیپردازد، بلکه در عوض با خودِ ماهیت حقیقت سروکار دارد. آیا این ماهیت، نمادین است یا نه؟ یا دقیقتر آیا حق داریم که بهسادهگی حقیقت را با امر نمادین یکی بگیریم (یکی دانستنی که در سنتهای دینی و فلسفیِ بسیار کهن ریشه دارد)؟ پاسخ نیچه منفی است، و باید بر این ویژهگی تأکید نهاد، چرا که این ویژهگی مقوّمِ یکی از علاماتِ تعیینکننده مدرنیته است (و به هیچوجه تنها مختص نیچه نیست): ماهیت نمادین حقیقت که سابقاً موردِ قبول و ستایشِ عام بود، ناگهان همچون یک «دروغ» آشکار به نظر میرسد. حقیقت (بنا به تعریف) جایی دیگر است.
حقیقتهای منطقی میتوانند ابدی باشند، با اینهمه صادقبودنشان نیست که آنها را ابدی میکند- این ماهیتِ نمادین آنهاست. تا کنون چیزی را حقیقی نامیدهایم که در گذر زمان یکسان بماند، و در معرضِ تغییر نباشد. آنچه در گذرِ زمان یکسان بماند، تنها میتواند یک برساختِ نمادین باشد، زیرا این برساخت دقیقاً همان چیزیست که شمردن، اندازهگیری (یعنی تثبیت)، و نیز چارچوبِ ضروری سنجش را ممکن میسازد؛ چارچوبی که به ما امکان میدهد تا از انواع و اقسامِ استمرارِ در گذرِ زمان سخن گفت. از این روی، ما «دروغ» (یا افسانه) را حقیقت نامیدهایم. یکبار دیگر بگوییم، «دروغ» صرفاً به معنای کذب نیست. در این معنا دروغ، میتواند «حقیقی یا راست» باشد، امّا واقعی نه- دروغ نمادین است، و همین است که از آن یک «دروغ» میسازد. پستمدرنها تا به اینگونه صورتبندی برمیخورند، یکباره از جا میپرند و فریاد میکشند: خب، واقعی چیست؟ داریم درباره کدام چیز واقعی صحبت میکنیم؟ شاید از نظرِ فلسفی گمراهکننده به نظر برسد که در میانِ همه فیلسوفان، نیچه را در این کارِ «دروغ» نامیدن هویات نمادین درگیر بدانیم. اما انکار نمیتوان کرد که بهرغمِ وجود بسیاری تهمایههای پستمدرنی در فلسفه نیچه، این قضیه بهراستی پرسش و مساله او است.
بدینسان، بخشِ مهمی از فلسفه نیچه بر مبنای این اعتقادش شکل میگیرد که یکی پنداشتنِ حقیقت با امرِ نمادین کاری خطا است، و حقیقت را باید در پیوندِ با امرِ واقعی دید. درست از همین روی است که حقیقت میتواند برای زندهگی خطرناک باشد: نظمِ نمادین سرپناهِ زندهگی است، درصورتیکه امرواقعی همانا بیحفاظی و آسیبپذیری زندهگی است. این قضیه در ضمن حقیقت را در میدانِ اخلاق قرار میدهد، این نکتهیی که بهصراحت در قطعه دوم فوقالذکر بیان شده است، (آنجا که حقیقت نه از مقوله معرفتی، بلکه از سنخ شجاعت تلقّی میشود- «خطا کوری نیست، خطا بزدلی است…»).
Comments are closed.