احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





سنجشی میان اخلاقیاتِ هابرماس و لیوتار

گزارشگر:محمدجواد محسنی عراقی/ 14 جدی 1392 - ۱۳ جدی ۱۳۹۲

mandegar-2بخش نخست 

نظریۀ اخلاقی، در فلسفه‏های پسامدرن موضوعی کاملاً محوری بوده است. از سویی فلاسفه‏یی نظیر لیوتار و مک‌ایتنایر با توجه به تفاوت‏های آدمیان، بر نسبیت قوانینِ اخلاقی تأکید ورزیده‏اند و از سوی دیگر، امثال هابرماس امکان گفت‌وگوی اخلاقی را وجه مشترکِ انسان‏ها دانسته‏اند و از این طریق به تعمیم پذیری قوانین در اخلاق قایل شده‌اند. هر دوی این رهیافت‏ها به نظر با مشکلاتی مواجه‌اند. به علاوه هرکدام از آن‌ها توسط فلاسفۀ مخالف، مورد بدفهمی نیز قرار گرفته‌اند. چنان‌که خواهیـم دید منشای برخی از انتقادات لیوتار بر هابرماس، ناآگاهی از موضع وی در فلسفۀ اخلاق بوده است. می‏توان بحرانِ میان این دو نظریه را به طریق ذیل جمع‌بندی کرد:

هر کدام از افراد انسانی، جامعه، زمان و مکان متفاوت و ویژه‌گی‏های فردی متفاوتی دارند. همۀ این عناصر، به نظرگاه آن‌ها شکل می‏دهند. بنابراین باید به تعداد همۀ انسان‏ها و بسته به نوع تفکر هر کدام، فلسفۀ اخلاق وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، تعمیم اخلاقی به هیچ روی ممکن میست. اما در مقابل، اگر نظرگاه‏های فردی، مبین نظریات مختلف در اخلاق باشد و اگر هیچ‏گونه وجه مشترکی میان افراد انسانی در باب اخلاق به دست نیاید، در آن صورت هر کاری مجاز خواهد بود و این امر مخالف فرض پست‌مدرن‏هاست. زیرا امثال لیوتار، پیش‏فرض نظریۀ اخلاقی‌شان را تساهل و تسامح قرار داده اند. بر این اساس، فلسفۀ اخلاق مبحثی متناقض و متعارض به نظر می‏رسد که هر طرفِ آن به بن‌بست می‏انجامد. از این روی، آشنایی با استدلال‏های هر کدام از طرفین و انتقادات‌شان از یک‌دیگر می‏تواند راهگشا باشد.

ریشۀ بحث:
امانویل کانت، در قرن هجدهم و برحسب رویدادهای آن روزگار، پی جوی نظامی اخلاقی بود که عینیت و ضرورت را برای قوانین اخلاقی فراهم آورد. در روزگاری که تنها علوم تجربی، مورد اطمینان و محل توافق انگاشته می‏شدند، اموری بسیار مهم هم‌چون دین، اخلاق و…، نیازمند مبنایی استوار بودند تا هم‌چنان پای برجا بمانند و از دست‌اندازی‏های علوم در امان باشند. کانت گمان می‏کرد که چنین نظامی را بنا کرده است. وی قوانین اخلاقی خویش را برای تمام آدمیان، ضروری و عینی می‏پنداشت و مبنای آن را نه در پدیدارهای خارجی، بلکه در درون انسان‏ها می‏جست. “چنان عمل کن که بتوانی بخواهی عمل تو، به صورت قانونی همه‌گانی درآید.”
بنای کانت، چندان استوار نبود و ضربات کوبنده‌یی از جانب منتقدان دریافت کرد. از آن جمله، هگل، در مقابل فلسفۀ اخلاق کانت، موضع گرفت. به اعتقاد وی، کانت، تفاوت‏های فردی را در نظر نگرفته و به اصطلاح نسخه‌یی واحد را برای تمام انسان‏ها پیچیده است. بر این اساس، دیگران هم‌چون ذهنی مستقل و مجزا در نظر گرفته نشده‌اند. ما مجاز نیستیم که طرحی یگانه را برای تمامی اذهان تجویز کنیم. کانت با یگانه انگاشتن ساختار ذهنی در تمام افراد بشر، به ساده‌سازی مسأله پرداخت است. وی موقعیت‏ها، ذایقه‏ها، شرایط و خواست‏های متفاوت را به هیچ روی در نظر نیاورده و در دام مطلق‏انگاری گرفتار آمده است.(Steuerman. 2000:74)
اما این انتقاد هگل نیز چندان بی‌نقص نیست؛ اگر موقعیت‏ها، ذایقه‏ها، شرایط و خواست‏ها نظریات مختلف اخلاقی را برمی‏سازند، چرا این انتقاد هگل را نیز محصول همان عوامل خاص ندانیم؟ (Steuerman. 2000:75) هگل مسلماً برای این سخن خویش حجیت و ضرورت قایل است، اما سخن وی، اعتقاد به عدم امکان حجیت و ضرورت را ایجاب می‏کند. گذشته از این، اگر هیچ‌گونه وجه مشترکی میان فاعل‏های اخلاقی در کار نباشد، بحث اخلاقی به هیچ‌وجه ممکن نیست و بنابراین انتقادات هگل اصلاً امکان بروز نخواهد داشت.(هابرماس. ۱۳۸۱: ۳۲ و ۱۴۶-۵۸)
این بحث‏های طولانی، از مجرای قرون هجدهم و نوزدهم، به سدۀ بیسـتم راه یافتند و به مبحثی در میان فلاسفۀ پسامدرن بدل شدند. لیوتار، نمایندۀ تفکر پسامدرن در جبهۀ هگل ایستاده و هابرماس نیز به عنوان متفکری انتقادی جانب کانت را گرفته است.

انتقادات هابرماس بر اخلاقیات پسامدرن:
نظریات اخلاقی پسامدرن، از نظر هابرماس با مشکلاتی اساسی مواجه‌اند. به طور کلی می‏توان این مشکلات را در دو مورد خلاصه کرد:
۱ـ خودارجاعی. فلاسفۀ پسامدرن، با ابراز نظریات خویش، در واقع نظام اخلاقی‌شان را متلاشی می‏کنند. به اعتقاد ایشان هیچ قانون اخلاقی مطلقی وجود ندارد. در نهایت، هر فرد انسانی، عالم و قوانین اخلاقی خویش را دارد و هیچ‌گونه تعمیمی در اخلاقیات ممکن نیست. اما بلافاصله می‏توان پرسش‏های ذیل را طرح نمود: چه‌گونه باید این سخنان را تفسیر کنیم؟ آیا این قول که “هیچ قانون اخلاقی مطلقی وجود ندارد” خود قانون و تجویزی اخلاقی نیست؟ فلاسفۀ پسامدرن با چه مجوزی این سخنان را به تمامی آدمیان تعمیم داده‌اند، حال آن‌که از نگاه ایشان هیچ‌گونه تعمیمی در اخلاقیات ممکن نیست؟ ایشان چه‌گونه می‏توانند تکلیف همۀ آدمیان را با این سخنان روشن کنند؟

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.