احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدجواد محسنی عراقی/15 جدی 1392 - ۱۴ جدی ۱۳۹۲
لیوتار معتقد است که ساختار اخلاقی در ذهن هر فرد به واسطۀ علایق، انتظارات، خواستها و موقعیتهای وی تعیین میشود. پس عرضۀ نسخهیی واحد برای همهگان ناممکن است. نتیجۀ این قول آن است که هیچ نظریهیی را نمیتوان مطلقاً درست انگاشت. اما آیا همین قول فلاسفۀ پسامدرن، حاصل علایق، انتظارات، خواستها و موقعیتهای ایشان بوده است؟ در این صورت چهگونه این نظریه را برای همهگان بازگو و بر درستی آن اینگونه تأکید میورزند؟
در واقع هر فیلسوفی که به نسبیگرایی مطلق قایل باشد، دچار خودارجاعی است. این معضل در بسیاری از جنبههای فلسفۀ پسامدرن و از آن جمله اخلاق، به چشم میخورد. هابرماس، در هر مورد، فلاسفۀ پسامدرن را به خودارجاعی متهم میکند و معتقد است که راهیابی ایشان از این نقیصه، پذیرش دستکم امکان گفتوگوست. (هولاب. ۱۳۷۵: ۱۴۶-۵۸، Steuerman. 2000:78)
۲ـ پذیرش طرف مخالف با تساهل و تسامح. باور فلاسفۀ پسامدرن آن است که ما باید تمام نظریات مختلف را در کنار یکدیگر بپذیریم و مجاز به ترجیح یکی بر دیگری نیسـتیم. پذیرش و تحمل دیگری، ظاهراً یکی از ثمرات نسبیگرایی اخلاقی است. بنابراین هیچگونه استبداد و تحکمی وجود ندارد و افراد مختلف، مجاز به عرضۀ نظریات اخلاقیشان و عمل به آنها هستند. در این شرایط به نظر میرسد که زندهگی اخلاقی بیش از هر وقت دیگری امکانپذیر است؛ ما حق نداریم نظریات رقیب را به صرف همین تقابل، سرکوب کنیم و باید به همه مجال بروز و ظهور دهیم. نسبیگرایی اخلاقی، ظاهراً به تساهل و تسامح اخلاقی میانجامد.
اما مشکل اساسی این نظریه، موضع نظریات مخالف است؛ اگر شخصی به اعمال و رفتارهایی اقدام کند که با تساهل و تسامح ناسازگار است، چه حکمی دارد؟ آیا عمل وی را نیز باید در کنار سایرین بپذیریم؟ برای مثال آدولف هیتلر در جنگ جهانی دوم، شعلۀ کورههای آدمسوزی را روشن کرد و جنایتهای گوناگون و روزافزونی مرتکب شـد. آیا اعمال هیتلر از نگاه فلاسفۀ پسامدرن توجیهی دارد؟ هیتلر بر حسب علایق، انتظارات، خواستها و موقعیتهای خویش، به این اعمال دست یازیده، اما برخلاف انتظار، مطابق با تساهل و تسامح اقدام نکرده است. فلاسفۀ پسامدرن در اینجا چه میتوانند بگویند؟ از طرفی، بنا بر نظریات خودشان، باید اعمال هیتلر را اخلاقی و مجاز تلقی کنند و بپذیرند. از طرف دیگر نمیتوانند به این اعمال به دیدۀ اموری همراه با تساهل و تسامح بنگرند. بنابراین با پذیرش نظریات پسامدرن، راه خشونت به اخلاقیات باز میشود. (هولاب. ۱۳۷۵: ۲۲۷)
قرنها پیش از این، افلاطون و ارسطو نیز به این نقیصه – اما در حوزه ای دیگر- پی برده اند. ایشان انتقاد مزبور را بر سوفسطائیان وارد میدانسته اند. از آن جمله میتوان به این فقره از ثئایتتوس افلاطون اشاره کرد:
“ سقراط– اگر نیک بیندیشی خواهی دید که پروتاگوراس با سخن خود درستی عقیدۀ مخالفان را تصدیق میکند، چون مدعی است که تصور و عقیدۀ همه کسی حقیقت است.
تئودوروس– راست میگویی.
سقراط– و چون عقیدۀ مخالفان خود را درست میشمارد، پس باطل بودن عقیدۀ خود را تصدیق میکند.
تئودوروس– درست است.
سقراط– مخالفان پروتاگوراس معتقد نیستند که در اشتباهاند.
تئودوروس– راست است.
سقراط– پروتاگوراس، چنان که از نوشتههایش برمیآید، درستی عقیدۀ مخالفان خود را تصدیق میکند…” (افلاطون. ۱۳۸۰: ۱۷۱)
و نیز از ارسطو بشنویم:
“… از این رو بر همۀ آنگونه نظریههایمان ایرادی وارد است که بارها گفته شده است، یعنی آنها خود را از میان برمیدارند. زیرا کسی که همه چیز را حقیقت میشمارد، ناچار است عقاید مخالفِ عقیدۀ خود را نیز حقیقت بشمارد و در نتیجه عقیدۀ خود را خلاف حقیقت میشمارد. (زیرا مطابق عقیدۀ مخالف، عقیدۀ او خلاف حقیقت است) و کسی که همهچیز را خلاف حقیقت مینامد، عقیدۀ خود را نیز خلاف حقیقت میشمرد…” (ارسطو. ۱۳۷۸: ۱۰۲۱ ب)
لازمۀ نظریات پسامدرن نیز پذیرفتن عقاید مخالف است و این امر، بنیانهای تساهل و تسامح ادعایی ایشان را متزلزل میسازد. همانگونه که پروتاگوراس ـ با قول به حقیقت همۀ عقاید ـ در واقع به پذیرش نظریات مخالف و در نتیجه نفی نظریۀ خود دست یازیده بود؛ متفکران پسامدرن نیز میـدان را برای هرگونه اندیشه و عمل به خشونت گشودهاند. راه رهایی ایشان از این معضل آن است که دستکم به حبلی نه چندان متین دست بیاویزند. چنانکه هابرماس ظاهراً این حداقل را بهدست آورده است.
Comments are closed.