فارسـی، زبانِ عشــق و دوسـتی است! پُرس‌وشنود با نادیه فضل، شاعرِ دیار غربت

گزارشگر:هارون مجیدی/ 5 دلو 1392 - ۰۴ دلو ۱۳۹۲

mandegar-3هرچند همۀ علاقه‌مندانِ زبان و ادبیات فارسی، شما را به عنوان یک شاعرِ مستعد افغانستانی می‌شناسند، اما بازهم خوب خواهد بود که برای آشنایی بیشتر، تاریخچه‌یی مختصر از زنده‌گی‌تان را برای ما بیان کنیـد؟

زادۀ سالِ ۱۳۴۵ خورشیدی در شهر کابل استم. دورۀ دبستان را در مکتب محجوبۀ هروی به پایان رسانیدم و سپس به لیسۀ عالی آریانا رفتم و بعد از فراغت از آن لیسه، تحصیلات عالی را در رشتۀ حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه کابل ادامه دادم. در ماه‌های پایانی سال ۱۹۸۵ میلادی به کشور آلمان پناهنده شدم و از آن زمان به بعد، آلمان وطنِ دوم من به‌حساب آمد و در آن‌جا یک دوره آموزش‌های حرفه‌یی را سپری کردم و سپس روانۀ بازار کار شدم. اکنون مادرِ دو فرزند هستم که هر دو تمام هستیِ من را شکل می‌دهند. سهیل جان فرزند نخستم ۲۸ سال دارد و سیاوش جان نیز ۲۴ساله است. از سال ۱۹۹۲ به بعد با رسانه‌های برون‌مرزی همکاری‌هایی داشته‌ام و نیز در این‌جا (آلمان) گه‌گاهی به زبان آلمانی در مورد مسایل افغانستان چیزهایی می‌نویسم. و حدود سیزده سال می‌شود که کارمند رادیو صدای آلمان هستم.
فکر می‌کنم همین‌ مقدار کافی باشد، چرا که یک زنده‌گی کاملاً معمولی دارم که به تفصیلِ بیشتر احتیاج ندارد.

چرا و از چه زمانی به شعر روی آوردید؟
دلیلِ این‌که چرا به شعر رو آورده‌ام را نمی‌توانم به‌ساده‌گی بیان کنم. اما می‌توان بگویم که زبان فارسی در وجود من یک عشقِ مقدس بود و هست و خواهد بود؛ شاید همین عشق مرا به سوی شعر کشانیده و یا هم دریچۀ زیبای شعر را به روی من گشوده است.
من در اوایل دهۀ نود میلادی، جسته‌وگریخته به سرایش شعر پرداختم؛ کارها و تجربه‌های خیلی ابتدایی. اما این تجربه‌ها روزنه‌یی شدند برای راه یافتنم به عالمِ شعر و ادبیات، و مسیری شد که طی آن من هویتِ خویش را بازیافتم.
به‌تدریج، شعر برایم یک مصروفیت و دغدغۀ جدی شد. من باور دارم که شعر و ادبیات، بهترین آیینه‌ برای انعکاسِ زیبایی‌های فرهنگِ هر خطه‌ و سرزمین است؛ از همین‌رو شعر برای من جایگاه کاملاً ویژه‌یی دارد.
اصلاً شعر یک رشتۀ محکم برای پیوند اهالی سرزمین‌های هم‌زبان است؛ زیرا به محض آن‌که شما یا یک هم‌زبانِ خود از کشورهای ایران، تاجیکستان و دیگر نقاط جهان روبه‌رو می‌شوید، نخستین گفت‌وگوی‌تان در محورِ هویت و گذشتۀ فرهنگیِ مشترک شکل می‌گیرد و آن‌چه به این گفت‌وگو و تعامل غنا می‌بخشد، ورود به دنیای شعر و ادبیات فارسی است.

تا به حال چند اثر از شما به نشر رسیده است؟
من در این‌همه سال در کنار شعر، نوشته‌های کوچکِ دیگری هم داشتم و دارم، مخصوصاً در حوزۀ زنان که شمارش را خودم هم نمی‌دانم. هم‌چنان ترجمه‌هایی از زبان آلمانی به فارسی دارم که از این میان، یکی کتاب ویژۀ کودکان است به‌نام «سمس به روز شنبه به خانه برگشت». این کتاب از جانب انستیتوت گویته منتشر شده است. در ضمن، سه مجموعه‌شعر دارم به‌نام‌های پرنیان خیال، جوانه‌های سبز غزل، و ابرها بر شانه.

از شما چند سی‌دی دکلمۀ شعر هم نشر شده است، چه‌طور شد که به این کار رو آوردید و چرا دیگر آن را ادامه ندادید؟
بله، من از سال‌ها به این‌سو با رسانه‌های صوتی همکاری داشته‌ام و دکلمۀ شعر نیز یکی از بخش‌های مصروفیتِ من می‌باشد. من چون شاغل هستم، با کمبود وقت مواجه‌ام؛ اما همین امسال قصد دارم سی‌دی جدیدی البته کاملاً متفاوت از کارهای پیشترم، ارایه بدهم.
تا حال دو قصۀ کوتاه برای کودکان نیز تهیه کرده‌ام که یکی از آن‌دو را می‌توانید در یوتیوب بیابید و دومی را نیز در همین روزها در یوتیوب خواهم گذاشت. البته فکر چنین کاری را از دیروقت‌ها داشته‌ام و نیاز به آن‌هم بسیار احساس می‌شود، چون کودکانِ ما کمتر به قصه‌هایی صوتی دست‌رسی دارند. هم‌چنین قصد دارم برای نوباوه‌گانِ سرزمینم چند قصۀ آموزشی و تربیتی نیز تهیه کنم و اگر خدا یاری کند، برای نوروز سال آینده این هدیه را به آن‌ها عرضه خواهم کرد.

با سرودن در پی چه هستید؟
با سرودن در پی چه هستم؟… شاید یافتن خودم، شاید تنها نبودن و تنها نزیستن! من دوست دارم که پس از مرگم هم در کنار قلبی بنشینم، بخندم، بگریم و بمانم. در ضمن می‌خواهم در پهلوی آزادمردان سرزمینم، استخوان‌هایم خشتی شوند برای آبادی افغانستان. در ضمن چنان‌که پیشتر هم یادآور شدم، من عاشق زبان فارسی هستم. فارسی زبان عشق و دوستی است، زبان برابری است؛ با شعر می‌خواهم به این زبانِ زیبا نزدیک‌تر شوم و جاویدان بمانم. یک مثال ساده برای شما می‌آورم. اگر شما دقیق شوید، در زبان فارسی واژۀ زیبای «همسر» نهایتِ لطافت را می‌رساند؛ واژه‌یی که تفاوت میان دو انسان را به رسمیت نمی‌شناسد. شاید شما در هیچ زبانی این مقدار از عشق و زیبایی را مشاهده نکنیـد. فارسی، زبانی نیست که ترغیب به جنگ و خشونت کند؛ این زبان، زیبایی‌ محض است!

کدام قالب‌های شعری را بیشتر تجربه کرده‌اید و کدام‌یک را بیشتر می‌پسندید؟
من اکثر شعرهایم را با صدای بلند می‌سرایم، مثل یک آهنگ. برای همین هم است که شعرهای من در اوزانِ متفاوتی سروده شده‌اند؛ اما بیشتر غزل را دوست دارم. ولی در هر سه مجموعه‌شعرهایم، از چهارپاره گرفته تا دوبیتی، از غزل تا شعر نیمایی، همه را دارم؛ ولی تجربه‌یی‌ که ادعایش را کنم، هنوز در هیچ‌یک کسب نکرده‌ام. در واقع، من هم‌چنان در حال یاد گرفتن هستم.

کارهای فرهنگی زنان افغانستان را دست‌کم در چهار دهۀ گذشته چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟
خُب به تناسب سال‌های پیشتر از آن، مسلماً زنان افغانستان تغییراتی را در زنده‌گی تجربه کرده‌اند و اما اگر مشخص به کارهای ادبی و فرهنگی محدود بمانیم، با دریغ که هنوز کارهای چشم‌گیری را شاهد نیستیم و همان‌گونه که تاریخ افغانستان از وجود زن خالی‌ست، ادبیات و عرصه فرهنگی نیز این خلأ را به دوش می‌کشد. من افغانستان گذشته را به زندانی تشبیه می‌کنم که رییس آن پادشاهی‌ست بی‌اعتنا به مردم و بندی‌هایش. زندانی‌ها که همین مردم‌ باشند، در درون بندی‌خانه‌ها چنان عادت کرده بودند و هوای زندان برای‌شان چندان آشنا بوده که حتا سنگینیِ زنجیرهایی که پاها و دستان‌شان را متورم ساخته بود را نیز حس نمی‌کردند. کسانی‌هم که چراغی به‌دست گرفتند تا چاه‌ها و چاله‌ها را به مردم نشان دهند، در شکنجه‌گاه‌ها پوسیدند و رفتند.
اما به محض آن‌که دیوارهای پوسیدۀ زندان‌ها از هم فرو پاشید و بندی‌ها دیدند که در بیرون از زندان زنده‌گی‌ است؛ بارقه‌های امید و تکاپو از این‌سو و آن‌سو رونما شد. ولی با این‌همه باید گفت که هنوز فضای فرهنگی کشور از کار و فعالیت حرفه‌یی، تقریباً خالی‌ست و در این عرصه شمارِ مردان و زنانی که حرفه‌یی کار کنند، خیلی اندک است. ولی با توجه به آن‌که در سال‌های اخیر جوانه‌های زیادی در فضای فرهنگیِ کشور در میان دختران و پسران سر برآورده‌اند، می‌توان به بهبود اوضاع امیـدوار بود.

ـ آیا شما به شعر زنانه و مردانه باور دارید؟
به‌صراحت باید بگویم نه؛ چنان‌که هرگز معقول نیست بگوییم: غذای مردانه، آب نوشیدنی مردانه یا زنانه!
شعر، زنانه و مردانه ندارد؛ مخاطبِ شاعر تمام مردم است، هرچند خودش می‌تواند زن یا مرد باشد.
مسلماً آن‌چه سروده می‌شود، احساس و عواطفِ زن یا مردِ شاعر را نشان می‌دهد؛ ولی درست نیست که اثر را زنانه یا مردانه تعبیر کنیم. بنابراین، من محدود کردن شاعر در حصار جنسیت را اصلاً نمی‌پذیرم.

فعالیتِ فرهنگیِ بانوان کشورمان در آلمان را طی سال‌هایی که در آن‌جا به‌سر ‌بریده‌اید چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟
در آلمان، این‌جا و آن‌جا مثل من، بانوانی هستند که کارهایی در زمینۀ فرهنگ و ادب ارایه می‌دهند ولی این کارها چندان پُررنگ نیستند. فکر می‌کنم غربت و سختی‌های آن، انرژی لازم را از آن‌ها ربوده است. هرچنـد مثل داخل افغانستان، در غربت نیز حلقه‌ها و گروه‌های فرهنگیِ کوچکی شکل گرفته‌اند و کارهایی انجام می‌دهند که به هر ترتیب گه‌گاهی غنیمت واقع می‌شود؛ اما در آن میان‌هم بانوان افغانستان هنوز به مرحلۀ انسجام و پخته‌گی نرسیده‌اند.

شما در سال‌های پسین، بیشتر سروده‌های تازۀتان را از طریق فیس‌بوک به علاقه‌مندان‌تان پیشکش کرده‌اید، آیا گاهی از این دریچه شعرهای شما نقد شده است و در ضمن، نقد شعر و کارهای دیگرِ ادبی را از این دریچه (فیس‌بوک) چه‌گونه می‌بینید؟
بله، گه‌گاهی سروده‌هایم را در فیس‌بوک با دوستانم تقسیم می‌کنم؛ اما تا حال به این‌که کسی شعر مرا به گونۀ جدی نقد کرده باشد، برنخورده‌ام. معمولاً دوستان تبصره‌هایی محدود در پایان شعرهایم در فیس‌بوک نگاشته‌اند.
از دیگر سو، متأسفانه اغلب کسانی به نقد شعر در فضای فرهنگی ما می‌پردازند که اصلاً چنین صلاحیتی را ندارند. مثلاً شاعری قلم برمی‌دارد و شعر شاعر دیگر را نقد می‌کند بدون آن‌که از دانش کافی در این عرصه برخوردار باشد. در ضمن نقد شعر ما نیز از گزند قوم‌گرایی، منطقه‌گرایی و گروه‌گرایی‌ها دور نمانده است. البته باید بگویم که این ادعای من، فقط در حد آشنایی خودم در این زمینه است. من تمام نقدهایی‌ را که صورت گرفته‌اند نخوانده‌ام؛ پس شاید این‌جا و آن‌جا نقدهای بسیار خوب و مصنفانه‌یی هم وارد شده باشند.

در پایان، بسیار خُرسند می‌شوم اگر تازه‌ترین سرودۀتان را به خواننده‌گانِ روزنامۀ ماندگار پیشکش کنید؟
به روی هر دو دیده!… می‌خواهم شعری را که چندی پیش سروده‌ام، برای خوبانِ خوانندۀ این گفت‌وگو هدیه ‌کنم و در ضمن شیرین‌ترین کامیابی‌ها را برای هم‌میهنانِ گرامی‌ام آرزو می‌دارم.

بهـار در پاییـز
مثل باغ پاییزی، زرد و سرد و خاموشم
پرنیان زیبایی، دختر سیه‌پوشم
شعر خاک‌وخاکستر، واژه‌های تنهایی
جام خالی از لطفِ یک لب سحرنوشم
با پیالۀ چای صبح خویش می‌گفتم
قصه‌های کابوسی خفته در بر و دوشم
بغض باد و ویرانی، بودم و پریشانی
آمدی زمستان و غصه شد فراموشم
در سخاوت دریا، قطره قطره باریدم
آن شبی که گل کردی در تن و در آغوشم
وقتی از لبت چیدم شعر لطف رویا را
روشنی غزل پاشید، سبزه شد هماغوشم
گونه‌ها و لب‌هایم، عطر و آتش و خواهش
مثل آتش‌فشانی تکه تکه می‌جوشم
یک شفق خیالِ تو رخنه کرده در جانم
اشتیاق بارانم، شاخسار گل‌پوشم
زرد و سرد و خاموشی، دختر سیه‌پوشی
عاشقانه می‌خواند، می‌پرست و می‌نوشم
غصه شد فراموشم، شاخسار گلپوشم
پُرستاره‌دامانم، یاسمن بناگوشم
شاخسار گل‌پوشم، می‌پرست و می‌نوشم

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.