احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:11 حوت 1392 - ۱۰ حوت ۱۳۹۲
بخش سوم و پایانی
نویسنده: شارلوت دیویس
برگردان: حامد شیری
نفی مرزهای بین مولف و متن، دارای دلالت معنایی دوگانه است: نخستین و بارزترین آن، بر بازتابندهگی ذاتی و فردی آفرینشِ مردمنگاریها اشاره دارد. نتیجۀ منطقی آن، این است که [مردمنگاریها] نه دربارۀ مردمی که ظاهراً مطالعه میشوند، بلکه راجع به خود مردمنگاران است. معنی دوم، انکار اقتدار و برتری عقیده مردمنگاران در بیان و ارایۀ مردمنگاریهایشان است. در این دیدگاه، هیچ تبیین برتری وجود ندارد، هیچ بنیانی که بر اساس آن درستی یا صدقِ یک چشمانداز نسبت به دیگری مورد قضاوت قرار گیرد، وجود ندارد؛ فقط «چشماندازها» وجود دارند.
این انتقاد به طور خاص، تأثیر عمیقی بر شیوههایی که بر اساس آن مردمنگاریها به وجود آمدهاند، یعنی در «خودآگاهی» کلی مربوط به فرایند «تألیف مردمنگاریها»، داشته است. از این رو، نقدهای پستمدرنیستی گستردهیی نسبت به تولید متون مردمنگارانه صورت گرفته است (کلیفورد و مارکوس، ۱۹۸۶، مارکوس و کاشمن، ۱۹۸۲). در عمده بیانیههای رادیکال [پستمدرن] این ادعا مطرح میشود که متون مردمنگارانه، کنش فردی خلاقانهیی است که بیشتر به متون و نوشتههای افسانهیی شباهت دارد تا نوعی برداشت از تحقیق مردمنگارانه به عنوان شالوده علم اجتماعی. لذا این تولیدات، قابلیت ارزیابی انتقادی به عنوان مجموعهیی آگاهیدهنده را نداشته و برحسب یک «هستیشناسی واقعگرایانه» قابل فهم نمیباشند. یک واکنش به این چشمانداز، تولید متون ذهنگرایانه مربوط به آثار بازتابی کاملاًُ فردی، دربارۀ چهگونهگی تأثیر کار میدانی بر مردمنگار بوده است، به جای اینکه گزارشها و تحلیلها به فهم یا دستیابی به چشماندازی دربارۀ ماهیت مردمان دیگر بپردازند(مقایسه شود: جاکوبسون، ۱۹۹۱: ۲۲ ۱۹). این امر نشان میدهد که اگرچه مردمنگاران به گونهیی ناخوشایند از ابراز عقیده و اظهار نظرِ مولف آگاه هستند و تلاش میکنند آن را به حداقل برسانند، اما آنها ضرورتاً همانند رویکرد کلاسیک مردمنگاری آن را از متن حذف نمیکنند. به جای حذف مردمنگار، آنها حتا خود را در فرایند تولید ایدهها و تداوم جستوجوی خود برای فهم [جامعه] بیشتر نمایان میسازند. اما اقتدار و ارجحیتِ خود را به حدی تقلیل میدهند که تفاسیر آنها صرفاً چشماندازی در کنار سایر چشماندازها استـ بدون اینکه ادعایی نسبت به برتری چشمانداز خود داشته باشند. شیوههای پستمدرنی، تلاشهایی هستند که تنوع دیدگاهها را هم در راستای «چند متنی بودن» بهخاطر عدم استفاده از هر نوع معیار در متون غیرشفاهی از قبیل فلمها، عکسها، کالاها، مجسمهها، اشعار و هم «چند آوایی بودن» به خاطر ارایۀ چشماندازهای متنوع بدون تلاش برای به نظم درآوردن یا ارزیابی آنها جایز میدانند.(مقایسه شود با: فونتانا، ۱۹۹۴: ۱۸ ۲۱۱)
زمینۀ عمده دیگری که در آن چشماندازهای پستمدرنیستی، تحقیق اجتماعی را به چالش کشیده و تحت تأثیر قرار دادهاند، مسالۀ اخلاق و سیاستهای ذاتی موجود در این فعالیت [مردمنگاری] است. بر اساس حذف مرزهای بین حوزههای مختلف، پستمدرنها تفکیک و جدایی ملاحظاتِ سیاسی و اخلاقی را از ملاحظاتِ تحلیلی تیوریهای اجتماعی رد میکنند. در این دیدگاه، همۀ چشماندازها سیاسی هستند. این دیدگاه به طور خاص با انتقادات فمینیستها و تیوریهای انتقادی ملهم از مارکسیسم، دربارۀ تیوریپردازی اجتماعی منطبق است. آنها استدلال میکنند که هدف پوزیتویستی فراغت از ارزش، در واقع دیدگاه سیاسی پنهانی است که از روابط قدرت موجود، بهویژه در شکل استثمارگرانه مبتنی بر طبقه و پدرسالاری، حمایت میکند. از این رو، این چشماندازها استدلال کردهاند که تحقیق اجتماعی باید بالقوه متعهد باشد. با وجود این، نقد پستمدرنیستی در عین برابری اعتبارش با سایر چشماندازها و دیدگاهها و رد هرگونه چشمانداز اخلاقی برتر، مسایل و مشکلاتی را برای دیدگاههای مختلف در اقدام آنها به کنش، در سطح تحقیق یا تیوریپردازی و پیشبرد برنامههای سیاسی در یک مجموعۀ معین و نیز اولویت دادن به یک دیدگاه سیاسی خاص، ایجاد میکند.
وقتی که پستمدرنیسم را به مثابۀ فرایندی از تمایززدایی در نظر میگیریم، حذف مرزهایی که این تمایززدایی در پی دارد، بر سطوح مختلفی در تحقیق مردمنگارانه تأثیر میگذارد. در عین حال، تمامی این سطوح به اشکال مختلف از طریق بازتابندهگی بسیار زیاد، به این فرایند واکنش نشان میدهند. در سطح مردمنگاری فردی، حذف مرزها بیشتر در «شیوههای گزارش» دیده میشود که بر طبق آن مردمنگاران تلاش میکنند به شیوههای مختلف، چهگونهگی مشارکت و درگیری خود در بحثهای مربوط به مردمان دیگر را نشان دهند. این امر اغلب به مردمنگاریهایی منجر میشود که ظاهراً به مردمنگار بیش از مردم مورد مطالعه توجه نشان میدهد. در یک سطح جمعی، بازشناسی نقش رشتههای علّی در ساخت موضوع مورد مطالعه، منجر به ارجاع تیوریپردازی اجتماعی به خود، و در نتیجه امکان نقد تیوری یا تبیینهای علمی شده است. همچنین مرز بین مولف و مخاطب، با تلاش مولف برای ساخت موضوع به واسطۀ استفاده از توصیفات عام و پراکنده [در باب موضوع تحقیق]، و نیز با تلاش مخاطب برای ساخت فهمِ خود از موضوع تحقیق، از بین میرود. بسیاری از نقدهای پستمدرنها، بصیرتهای خیلی ارزشمندی فراهم میکند: از قبیل نشان دادنِ چشماندازهای خاصی که ریشه در روابط قدرت داشته و در فراروایتها پنهان شدهاند و اقتدار وابستهیی که به ساخت متون منجر میشود. نقدهای دیگر، تا اندازهیی بدیهی به نظر میرسند: بهویژه ماهیت چندآوایی و متکثر کلیۀ فعالیتهای اجتماعی، با وجود این، منطق این استدلالات به طور اجتنابناپذیر ما را به اشکالی از بازتابندهگی که مستمراً به گونهیی مارپیچ به درون حرکت میکنند، راهنمایی میکند؛ فرایندی که نهایتاً به تخریبِ یکی از دو محور تحقیق اجتماعی میانجامد؛ اعتقادی که ما را قادر میسازد از طریق این فعالیتها، نه از طریق درونبینی، چیزهایی دربارۀ بیرون از خودمان یاد بگیریم.
این مقاله ترجمهیی است از فصل اول کتاب:
Davis ,charlotte,(1999), Reflexive and Ethnography, a guide to researching selve and others, Routledge, London & New York.
– Charlotte, Davis
. Reflexivity
۳. Arrival Story
. Discipline
. Contemporary Reality
. Knowledge
. Distortions
. Epistemological
. Poststructuralism
. Postmodernism
. Lash
. Differentiation
. True Picture
. Representation
.Appearance
. De-Differentiation
. Problematizing
. Inherent
. Perspectives
. Self- Consciousness
. Writing Ethnography
۴. Realist Ontology
. Multitextual
-۶ Multivocal
Comments are closed.