احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مرتضي مرديها/ 17 حمل 1393 - ۱۶ حمل ۱۳۹۳
بخش نخست
پتانسیلها و شایستهگیهای جهان برای تغییر و بهبود بهشدت محدود است. انسان تمایلات و خواستهای نامتناهی دارد و در مقابل دادههای طبیعت همیشه با خست نسبی همراه است. پس حس ناکامی و میل به تنازع در انسان جاودانه است. ولی روشنفکری سنتی بیتوجه به این امر، همیشه وعدۀ دنیایی را میدهد که تا بینهایت قابل بهسازی است. عدهیی همیشه تمایل داشتهاند که از پذیرفتن این اصل طفره بروند. حتا اگر من از این اصل غافل شدم و حرفهایم شکل و شمایل وعدههای بزرگ را داشت به من اعتراض کنید، ولی مناظره را نمیپذیرم.
خلقت به ما خمیر نداده است تا هر طور که خواستیم شکلش دهیم، بلکه چوب خشک داده که در مقابل فشارهای ما احتمالاً میشکند و حس ناکامی به وجود میآید. خشونت به تبع این حس ناکامی در مقابل طبیعت پدید میآید؛ وضعیتی که آرنت در جملۀ جالبی آن را بیان میکند؛ «اگر انسانها را در دنیا به حال خودشان رها کنید، فقط از قانون مرگ تبعیت میکنند.» که برای ما ناخوشایند و ناپسند است. به همین خاطر روشنفکران همیشه در پی چارهجویی بودهاند.
در زمان روشنگری، بحث عقل و دانش طرح شد و با ظهور پرطنطنه پا به میدان گذاشت و به نظر رسید که راهحل مشکلات اساسی در دسترس خواهد بود. ولی به سرعت و در طول دستکم دو قرن مشخص شد که بر اساس نشانهها، قضاوت عجولانهیی کردهاند. عقل و فلسفه در کشف راست و درستِ اخلاقی فلسفی، دچار شک و رقابت است. به دشواری میتوان یکی را بر دیگری غلبه داد. به دلایل بغرنجی غالباً امکان توافق بر سر مبانی وجود ندارد و اگر سوپراستراکچر را در مبانی بنشانیم، استقراری نخواهد داشت. عجالتاً نتیجهیی میگیریم که شاید چندان خوشایندمان نباشد؛ به نظر میرسد در کنار تلاشهای افتان و خیزان و پرماجرای دنیای علم (که از آن انتظاراتی هم هست) در نهایت بخشی از آن سهمی که به لحاظ تاریخی بر دوش علم و عقل قرار گرفته ـ با کمال تأسف و شرم ـ باید به دوش قدرت منتقل شود.
دانشمندان در دنیای معاصر بهندرت همدیگر را قبول دارند. این قبول داشتن، لزوماً اخلاقی نیست. ادعای بداهتِ یک دانشمند را دانشمند دیگری در همان سطح فاقد اعتبار میداند. درست مثل وقتی که یک پروندۀ قضایی را بهدقت دنبال میکنید و عقربۀ قضاوتتان متناوباً بالا و پایین میرود، در نهایت میبینید که نتیجهگیری کار سختی است و به حدس و گمان مربوط است. اگر کاری قرار است پیش رود، سهمی از ایجاد امنیت و کامیابی و زمینهسازی برای آن را باید از دوش جریانهای روشنفکری بر دوش قدرت گذاشت. قدرت تسلیم اختلاف نظرهایی که جلوی انجام کار را میگیرند نمیشود و کفایت مذاکرات را اعلام میکند.
مقدمۀ فوق را از این بابت طرح کردم که میخواهم دربارۀ تراکم قدرت حرف بزنم. قدرت حتا اگر بنا بر ماهیت منفور است، از جنبۀ فانکشنال (Functional) باز شدنِ راه ناگزیر است. دو دانشمند طراز اول دانشگاه هاروارد بر سر موضوعی در علم نانوتکنالوژی مباحثه کردند. دو رقیب شدند با دو نظریۀ کم و بیش متفاوت. کنگرۀ امریکا با معیاری یکی را انتخاب کرد. این نمونهیی از دخالت قدرت است در بحثی که ممکن است با بیاعتنایی قدرت تا بینهایت ادامه داشته باشد.
ما تا به حال به سراغ کسانی رفتیم که قرار بود با طراحی نرمافزارهای فکری و اخلاقی، جهان را سامان دهند. این دسته پیشرفتهای افتخارآفرینی کسب کردند، ولی وجه اختلاف نظر از شیوۀشان جداشدنی نیست. البته این را بگویم که در بخش عمدهیی از این بحث، ایران را داخل پرانتز قرار دهید. زیرا این مباحث درباره شرایط کنونی ایران مصداق ندارد. اما کمترین ضرورت آن این است که ممکن است تا ده سال دیگر ایران نیز به یک جامعۀ دموکراتیک تبدیل شود. آنوقت ایرانیها منتظرند که طلا از آسمان ببارد، در حالی که معالوصف شاهد یک دموکراسی از نوع پاکستان خواهند بود با یک شکل پوپولیستی که شورابهیی خواهد بود و برخلاف تصور برخی، مشکلات دود نمیشود. بنابراین بحث ایران را در این مقدمات از ذهن خارج کنیم و کشوری مثل ترکیه را تصور کنیـم.
بحث صلح و امنیت با این قبیل نرمافزارهای روشنفکری به وضعیت و چشمانداز اطمینانبخشی نرسید و به نظر نخواهد رسید. ناگزیریم که وظیفه را کمی به قدرت محول کنیم. به کار بردن واژۀ امپریالیسم، برای من ناخوشایند است. امپریالیسم عبارت است از یک تفسیر مسلط از پدیدهیی به نام قدرت متراکم لیبرالی. در مباحث فمینیستی، جنس و جنسیت با هم فرق دارند. جنس یعنی تفاوت فیزیولوژیک زن و مرد ولی جنسیت تفسیر دیسکورسی و مسلطی است که از این اختلاف ارایه میشود. گفتمان فرهنگی و سیاسی خاصی حکم میکند که این تفاوت متضمن قوانین است از قبیل سلطه بر لباس و شرایط کار. رابطۀ قدرت و امپریالیسم هم مشابه رابطۀ جنس و جنسیت است. ما یک قدرت میشناسیم به معنای توانایی ولی یک تفسیر روی آن قرار میگیرد. «این قدرت از کجا آمده؟ مال ما بوده و باید برگردانده شود.» در این تفسیر قدرت متضمن ناامنی، جنگ و اجحاف است و در نتیجه باید در مقابلش ایستاد و زمینش زد.
قدرت چنان که گفتیم، ذات روابط اجتماعی است؛ ولی ما ترجیح میدهیم که روابط اجتماعی بر اساس دوستی و ایثار باشد. در حالی که انسان یک حلقه در سلسلۀ تکاملی است. تفاوت انسان با یک ببر یا گرگ این است که ما انسانها گاهی از عقلمان استفاده میکنیم. البته عقل به دامان دنیا میپیچد، ولی این زنگ تفریح عقل است و مسوولیت اصلی عقل برطرف کردن خواهشهاست. وقتی تشنهاید یا گرسنهاید یا خواهشی از نوع دیگر در چشمانتان زبانه میکشد، از دستگاه عقل استفاده میکنید. بعضی از این امیال طبیعی، توابعی به نام رنج دارد که نقض غرض میکند، پس عقل توصیه میکند که به برنامۀ او توجه کنیم.
Comments are closed.