احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حامد علمي - ۲۱ سنبله ۱۳۹۱
بخش چهاردهم
خانوادههایی که از جلالآباد و اطرافِ آن فرار میکردند، تجسمی واقعی از تراژیدیِ یک ملت بودند. اردوگاه تازهایجادشده بهنام “کمپ خشکی” در چهل کیلومتری شرق شهر پشاور، ماتمسرایی بود که صدها خانواده خونیندل را به خود جا داد و شاهد بودم که این اردوگاه به چه سرعتی توسعه یافت و مهاجرینی که در اثر جنگ جلالآباد بیخانمان شده بودند، با چه مصایب و امراضی در این اردوگاه بهسر میبردند. قطعهزمینی که در بخش شمالی این کمپ برای تدفین مردههای بیوطن در نظر گرفته شد، با سرعتی سرسامآور پر شد.
داستان هریک از آوارهگان، جگر را میخراشید و داغی بود که بر دل باقی میماند؛ چه این آوارهگان اهالیِ بیپناه بودند یا مدافعین حکومتی و یا هموطنان اهل هنود که همهگی مظلومانه قربانیِ جنگ شدند.
نگارنده در یکی از سفرهایش به اطراف شهر جلالآباد، یادداشتی را به رادیوی صدای امریکا فرستاد که در قسمتی از آن آمده است «وقتی به فارم غازیآباد رسیدم که تازه در اثر بمباران حکومت کابل، مادری با دو طفلش قربانی گردیده بود. مادر بیچاره مشغول کار در مزرعه شوهر شهیدش بود که طیارات حکومتی بمبهای مرگبار و وحشتناک خوشهیی را پرتاب کرد. مادر بیپناه طفلش را برداشت تا به مغاره کوه که در نزدیکی مزرعهاش قرار داشت خود را برساند؛ اما قبل از رسیدن به مغاره، پارچههای کوچکِ بمب به او رسید، کمر پسرش را شکست، گرده دخترش را درید و خودش را سوراخسوراخ کرد. این است حالت اهالیِ بیدفاع در اطراف شهرِ محاصرهشده جلالآباد.» (۳۸(
اما حالت زارتر را کسانی داشتند که به چنگ نیروهای حکومتی اسیر بودند و مانند سپر از آنها استفاده میشد و یا با شدیدترین جزاها و خاینانهترین اعمال سپاهیان حکومت کابل، مواجه بودند.
انجنیر حضرت میر، یکی از باشندهگان شهر جلالآباد، چشمدیدش را چنین بیان میکند: “اهالی شهر جلالآباد میکوشند تا از شهر فرار کنند، ولی تمامیِ راهها مسدود است و حکومت سخت تلاش میکند تا جلو فرار اهالی را بگیرد. پوستههای امنیتی در درونته به هیچ صورت نمیگذارند تا اهالی از شهر فرار کنند. مردم شهر مخفیانه با پیلوتان هلیکوپترها در تماس هستند و با دادن رشوه به آنها، میکوشند با استفاده از هلیکوپتر فرار کنند. پیلوتان، طیارات را در محل معین فرود میآورند و خانوادههایی را که پول پرداخته باشند، سوار میکنند. یک خانواده مبلغ هشتادهزار تا صدهزار افغانی برای فرار میپردازد و خانوادههای اهل هنود و سکهـ، پول بیشتری میپردازند. یکی از باشندهگان اهل هنود که خیلی ثروتمند بود، تمام خانه و زندهگیاش را فروخت و قرار بود که با پسرش به طیاره سوار شود. مرد هندو خریطه پول و جواهراتش را بهدست پسرش که به طیاره سوار بود و راهی کابل میشد، داد. زمانی که پیلوتان هلیکوپتر به موجودیت پول و جواهرات پی بردند، خریطه را از دست پسر هندو گرفته، او را با لگد به بیرون پرتاپ و خودشان با طیاره فرار کردند. هندو به مقامات شهر شکایت کرد، ولی سودی نبخشید و حالْ آن بیچاره در شهر جلالآباد پیاز و کچالو میفروشد.” (۳۹)
یکی از هموطنان اهل هنود، داستان دیگری را حکایت میکند. “رام چند” یکی از هندوهای شهر جلالآباد که به پاکستان آمده بود، در شهر پشاور به نگارنده گفت: “ما برای فرار از شهر مجبور بودیم تا به هر طرف دست اندازیم. یکی از اقارب خانوادهگیِ ما که شخصی پولدار بود، با پیلوت یکی از طیارات تماس گرفت و او حاضر شد تا در برابر پولی گزاف، او را به کابل برساند. در نزدیکی پوهنتون جلالآباد، در ساعت معینه، منتظر هلیکوپتر بودیم. هلیکوپتر آمد و یکی از پیلوتان گفت اول اموال خویش را در طیاره جابهجا کنیم و بعد خود ما سوار شویم. ما حدود ۱۲ نفر بودیم و زمانی که اموال خویش را جابهجا کردیم و خواستیم که زنان و اطفال را سوار کنیم، ناگهان طیاره پرواز کرد. دوست ما از در طیاره محکم گرفت و طیاره به فضا بلند شد و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دستان دوست ما رها شد و از فاصله چندصد متری به زمین خورد و جابهجا کشته شد. ما به شهر برگشتیم و نزد مقامات شکایت کردیم، اما حرفهای ما را کسی نشینید و گریههای ما را کس ندید و از تمام زندهگی و چندین سال کار و مشقت فقط جانهای خویش را نجات دادیم.” (۴۰)
داستان جنایات پیلوتان حکومت کابل، زبانزد همه بود. آنها نه تنها با بیرحمیِ تمام بر دهکدههای کشور بمب میریختند، بلکه به اعمال شوم و غیرانسانیِ اینچنینی نیز متوسل میشدند. شیرمحمد باشنده دیگر شهر جلالآباد که در ۱۸ جون از راه لوگر به پاکستان پناهنده شده بود، میگوید: “من همراه با ۹ نفر دیگر یک پیلوت هلیکوپتر را رشوه دادیم تا ما را به کابل برساند. ما بر هلیکوپتر سوار شدیم. در هلیکوپتر شش جسد از سربازانی را دیدیم که در جنگ از بین رفته بودند. در وسط راه پیلوتان از ما خواستند تا چشمان خویش را ببندیم؛ زیرا آنها گفتند که میخواهند تا مواضع مجاهدین را مورد حمله قرار دهند. ما چشمان خویش را با دستمالها و چادر بستیم و متوجه شدیم که باد سرد داخل هلیکوپتر شد و فکر کردیم که هلیکوپتر مورد هدف قرار گرفته است. بعد از چند دقیقه به امر آنها چشمان خویش را باز کردیم و متوجه شدیم که پیلوتان همان شش جسد را بیرون پرتاپ کردهاند. در همان روز یعنی ۱۰ جون، ۷ هلیکوپتر دیگر نیز پرواز کردند. نظر به گفته مسافرین سوار بر آنها، پیلوتان سایر هلیکوپترها نیز چنان عملی را انجام داده بودند. ما علت را ندانستیم، تنها شنیده شد که آنها بهخاطر مورال سایر سربازان و افراد حکومتی در کابل، به چنین عملی دست میزنند؛ زیرا اگر اجساد سربازان به کابل انتقال مییافت، روحیات سایر سربازان و افسران صدمه میدید.” (۴۱)
این مدافعین دروغین مردم، جنایات بیسابقهیی را مرتکب شدند. آنها بالای همقطاران خویش نیز رحم نمیکردند و دهها قضیه محکمه صحرایی و اعدامهای سربازان و افسران توسط خونخواران حکومت کابل نقل میشد. داستانهای اندوهبار مدافعین و حملهکنندهگان شهر، کمتر از سرگذشت اهالی نبود. میرویس یکی از افسران نظامی غند ۸۱ جلالآباد که به تاریخ ۱۱ جون به مجاهدین پیوسته بود، میگوید: “حکومت کابل تمام راههای فرار مردم به کابل را بسته است؛ زیرا اکثریت مردم جلالآباد میخواهند به کابل یا پاکستان فرار کنند. من با چهار افسر دیگر تصمیم به فرار گرفتیم، در طول راه به کمین نیروهای حکومتی برخوردیم و به جز من، سایرین کشته شدند و در حال حاضر، تعداد مدافعین شهر جلالآباد به هجدههزار تن میرسند و اضافه از هزاروپنجصد سرباز و افسر کشته شدهاند.” (۴۲)
Comments are closed.