فلسفۀ اسلامی چرا و چه‌گونه؟

گزارشگر:مصطفی ملک‌زاده/ 20 حمل 1393 - ۱۹ حمل ۱۳۹۳

mnandegar-3نخسـتین پرسش‌هایی که در مواجهه با فلسفۀ اسلامی پیش می‌آید این است که وجه تسمیۀ آن چیست؟ و فصل میان فلسفه‌یی که قید اسلامی بودن به آن خورده و فلسفه‌یی که این قید را ندارد، چیست؟ آیا چیز نو و جدیدی دارد یا نه؟ آیا ماهیت آن با دیگر فلسفه‌ها تفاوت دارد یا خیر؟ آیا دیگر علوم هم می‌توانند این قید را بخورند مثلاً ریاضی اسلامی؛ فیزیک اسلامی و…
آیا در فلسفۀ اسلامی ما باید به دنبال مسایل دینی هم باشیم یا خیر؟ و در آخر تفاوت میان کلام و فلسفۀ اسلامی در چیست؟
گروهی بر آن‌اند که فلسفۀ اسلامی به این دلیل قید اسلامی بودن را می‌خورد که حاصل تفلسف گروهی از فلاسفه بوده که علاوه بر فیلسوف بودن، دین اسلام را هم پذیرفته‌اند و به عبارت دیگر، فلسفۀ اسلامی از آن جهت اسلامی است که عده‌یی مسلمان آن را برپا کرده‌اند. با تأمل در چنین نظری می‌توان پی برد که چندین اشکال بزرگ برآن وارد است.
اول این‌که دلایل مذکور هیچ سنخیتی با مدعا ندارند، چون که مدعا اثبات فلسفۀ اسلامی بود، اما دلایل ما را به فلسفه‌یی تحت عنوان «فلسفۀ مسلمانان» رهنمون می‌کنند و در این‌جا این سوال پیش می‌آید که اگر قرار باشد که به دلیل مسلمان بودن عالمان یک علم به آن قید اسلامی بدهیم، چرا آن را در فلسفه محدود کنیم و از آن‌جایی که علوم دیگر از این قاعده مستثنا نیستند و به دلیل کثرت حمل این قید؛ بی‌فایده می‌نماید و از طرف دیگر به دلیل این‌که مسلمان بودن علمای یک علم دخلی به ماهیت آن ندارد، پس آوردن این قید چه بسا که باعث انحراف فکر گردد.
حال به کندوکاو بیشتر در این باب می‌پردازیم:
ما با دو مفهوم روبه‌رو هستیم که یکی بر دیگری حمل شده و نسبت میان آن‌ها موصوف و صفت است و حال فلسفۀ اسلامی را به طور فرضی یک ماهیت عینی و خارجی در نظر می‌گیریم. می‌توان گفت که رابطه میان موضوع، محمول، موصوف و صفت از سه حال خارج نیست:
الف) این‌که نسبت صفت با موصوف خود امری عارضی و بیرون از ذات و حقیقت باشد؛ ب) این‌که رابطه میان آن دو از قبیل جنس و فصل باشد؛ ت) این‌که هر یک از موصوف و صفت دارای ماهیتی مستقل و منعزل از یکدیگر باشند، اگرچه که این استقلال فقط در عالم ذهن باشد مانند صورت و ماده.
حال اگر ارتباط از نوع الف باشد، این همان چیزی است که نسبت اسلامیت را فقط از قبیل جعل اصطلاحات جدید برای معانی پیشین فلسفۀ یونان می‌کند و حداکثر جامه‌یی نو بر اندام گذشتۀ فلسفه می‌انگارد و از نوع جنس و فصل هم نیست، چون که ما مکاتب فلسفی مختلفی با عنوان فلسفۀ اسلامی داریم که در صورت این‌که این رابطه از سنخ جنس و فصل باشد، می‌بایست همۀ آن‌ها را عین ذات اسلام نامید. و این‌ها در بخشی از آرای خود قابل جمع نیستند.
پس رابطه از نوع سوم است، یعنی رابطه میان ماده و صورت. فلسفۀ اسلامی چیزی جز فلسفه نیست به لحاظ ماهیت. قید «اسلامیت» به هیچ وجه در ماهیت فلسفی آن دخالتی ندارد. ماهیت آن مانند دیگر فلسفه‌ها همان صورت برهانی و عقلانیت محض حاکم بر آن است، مفهوم اسلامیت در فلسفۀ اسلامی از قبیل نسبت صورت و ماده است. ماده داخل در ماهیت صورت نیست؛ بلکه در عالم خارج حال آن می‌باشد. آن‌چه در قضایای فلسفی منعکس است، همان صورت برهانی آن است و آن‌چه جنبۀ ماده برای این قضایا را دارد، ذهنیت فیلسوف است. این فیلسوف است که در فضای فرهنگی خاصی به نام فضای اسلامی یا مسیحی یا… زنده‌گی می‌کند و سرانجام فیلسوف آن ذهنیت خود را در شکل قضایای برهانی خاص، تبلور عینی می‌بخشد.

تفاوت میان فلسفه و کلام
میان فلسفه و کلام، اختلافی ریشه‌یی و اساسی وجود دارد؛ ولی در عین حال، تشابهاتی هم وجود دارد که به آن‌ها نیز اشاره می‌شود:

۱) اختلاف در موضوع: موضوع کلام عبارت است از اصول معارف اسلامی یا معارف حقۀ دینی و موضوع فلسفه، بررسی موجود به ماهو موجود است.
۲) اختلاف در غایت: غایت کلام را در دو مورد می توان بیان کرد:
– اثبات حقانیت اصول و معارف اسلامی یا معارف حقۀ دینی
– دفاع از حقانیت این اصول
غایت فلسفه در عین داشتن اختلاف با کلام؛ اشتراکاتی هم با هم دارند. اختلاف به این معنا که غایت فلسفه مانند شناخت موجود است به نحو کلی یا تشخیص موجودات حقیقی از غیر حقیقی به عنوان غایات اصلی و اولیۀ کلام محسوب می‌شوند و نیز از طرف دیگر، فیلسوف در تلاش فلسفی خود به دنبال اثبات حقانیت معارف دینی و یا دفاع از آن‌ها نمی‌باشد.
از طرف دیگر، اشتراک کلام و فلسفه در این است که اثبات و شناخت مبدای هستی که جزو معارف دینی است؛ عیناً یکی از غایات فلسفه نیز می‌باشد، چرا که در فلسفه نیز یکی از غایات؛ شناخت علت عالی هستی و صفات و اسمای اوست. از طرف دیگر، هستی شناسی‌یی که فلاسفه ارایه می‌دهند، در جاهایی مورد استفادۀ کلامیون نیز قرار می‌گیرد.
۳) اختلاف در روش: در کلام تقید به روش خاصی وجود ندارد، به همین دلیل متکلم می‌تواند از سه روش برهانی، جدلی و نقلی استفاده کند؛ اما در فلسفه همان‌طور که گفته شد، فقط از براهین و استدلال‌های عقلی استفاده می‌شود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.