احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:2 ثور 1393 - ۰۱ ثور ۱۳۹۳
بخش نخست
بورژوازی هالۀ مقدس تمام پیشههایی را که تا آن هنگام گرامی شمرده میشد و با هراسی توأم با وقار به آنها مینگریستند، دریده است. پزشک، وکیل، کشیش، شاعر و دانشمند را کارگرِ مزدبگیر خود ساخته است.»[۱]
این تعبیری است که مارکس و انگلس بیش از ۱۵۰ سال پیش در «مانیفست کمونیست» میکنند.[۲] غالباً وقتی از «کارگر» و «طبقۀ کارگر» و یا حتا خودِ «کار» و نقش آن در تولید نعم مادی و معنوی جامعه صحبت به میان میآید، در مواجهه با کسانی قرار میگیریم که تصوری ذهنی و انتزاعی از این مفاهیم دارند و اینگونه مقولات را تنها در «کارخانه» جستوجو میکنند. با این پیشفرض غلط از مفهومِ این مقولات است که بسیاری مباحت نظری مطروحه که پای در عینیات جامعه دارند، در پیشگاهشان نامفهوم جلوه میکند، چرا که با دنبالهروی از تصویر ارایهشده از «کارگر» توسط بسیاری نیروهای سیاسی، کارگر را به صورت مردی با اندام و بازوانی سِتَبر، لباس آبی به تن و دستانی چرکین و پینهبسته تصور میکنند که در دستی داس و دستی دیگر چکش حمل میکند؛ همان مفهوم نقشبسته در ذهنِ «داس و چکش» که تنها «کارِ یدی» را شایستۀ عنوان «کارگر» میداند! مفهومی که پیآمد منطقی آن، همانا جدا کردن اقشار وسیعی از زحمتکشان از «طبقۀ کارگر» است. لزوم پرداختن به مفهموم واقعیِ «طبقه کارگر» است که ما را بر آن می دارد ابتدا به مفهومِ درستی از « کار» دست یابیم:
از نظر هگل، کار تنها یک مفهوم اقتصادی نیست، بلکه جنبهیی مهم از حیات اجتماعی است. از نظر وی «کار» ابزاری است که به وسیلۀ آن انسانها به درک و فهمِ جهان دست مییابند. کار، میانجی انسان و جهان است که از طریق آن، انسانها به خودآگاهی میرسند و جهانِ خود را تغییر میدهند. کار، وسیلۀ غلبه بر فاصلۀ بین سوژه و ابژه است. کار، همچون فعالیتی رهاییبخش است که موجب ایجاد شبکههای پیچیدۀ وابستهگی متقابل میشود، زیرا که حاصل کار فردی، موجب تأمین نیازهای مادی میشود وبه موازات آن، آرزوهای اجتماعی را گسترش میدهد.
به بیان مارکس نیز: «کار پیش از هر چیز فرایندی بین انسان و طبیعت است؛ فرایندی که انسان در آن به واسطۀ اعمالِ خویش سوختوساز خود را با طبیعت تنظیم و کنترل میکند. وی با مواد طبیعی چون نیرویی طبیعی روبهرو میشود. او قوای طبیعی پیکر خود، بازوها و پاها، مغز و دستان خود را به حرکت در میآورد تا مواد طبیعی را در شکلی سازگار با نیازهایش تصاحب کند. درحالیکه انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و آن را تغییر میدهد، همزمان طبیعتِ خود را نیز تغییر میدهد. وی توانمندیهایی را که در این طبیعت نهفته است، تکامل میبخشد و این نیروها را تابع قدرت مطلق خویش میکند… بنابراین کار را در شکلی پیشانگاشت قرار میدهیم که منحصراً از آنِ انسان است. عنکبوت اعمالی را انجام میدهد که به کار بافنده شبیه است، و زنبور با ساختن خانههایِ مشبکی ِلانۀ خود، رویِ دست بسیاری از معماران بلند میشود. اما آنچه بدترین معمار را از بهترین زنبور متمایز میکند، این است که معمار خانههای مشبکی را پیش از آنکه از موم بسازد، در ذهن خود بنا میکند. بنابراین پیشتر به صورت ذهنی وجود داشت. آدمی نهتنها در شکل مواد طبیعی تغییر پدید میآورد، بلکه قصد خود را همزمان در این مواد به تحقق میرساند. و این قصدی است که او از آن آگاه است.»[۳]
در توضیحِ این تعریف گفتنِ چند نکته ضروری است:
۱ـ «انسان در آن به واسطۀ اعمالِ خویش سوختوساز خود را با طبیعت تنظیم و کنترل میکند… تا مواد طبیعت را در شکلی سازگار با نیازهایش تصاحب کند» و «از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و آن را تغییر میدهد»
آنچه از فحوای این عبارت برمیآید، چنین است که «کار» فعالیتی است آگاهانه و هدفمند که بیمددِ قوای فکری نمیتواند باشد.
۲ـ «او قوای طبیعی پیکر خود، بازوها و پاها، مغز و دستان خود را به حرکت درمیآورد»؛ چنین تعبیری در تقابل با نظری قرار میگیرد که کار را تنها «کارِ یدیِ ساده» و استفاده از قوای جسمانی بدن میپندارد، قایل به مفهومی مکانیکی از کار است و کار بدنی را از کار فکری و ذهنیِ مغز جدا میکند و فاعلین کارِ فکری چون بخش وسیعی از کارمندان را کارگر ندانسته و آنان را از «طبقۀ کارگر» منفک میکنند.
مارکس در دستنوشتههای ۱۸۴۴ که که در زمان خود شناخته و منتشر نشد و یک قرن بعد منتشر شد، بخش مفصلی را به «کار مولد و کار غیرمولد» اختصاص میدهد که در آن میخوانیم:
«با تکامل یافتن شمول واقعیِ کار تحت سرمایه (real subsumption of labor under capital) یا شیوۀ تولید ویژۀ نوع سرمایهداری اهرم واقعی فرایند عمومی کار فرایندِ عمومی کار به طور هرچه فرایندهتری، دیگر فرد کارگر نخواهد بود. درعوض، این نیروی کارِ اجتماعاً ترکیب یافته و نیروهای کار در حال رقابت و مختلفاند که با هم مجموعۀ ماشین تولیدی را تشکیل میدهند که به اشکال گوناگون در فرایند تولید کالاها شرکت میکنند یا به عبارت دقیقتر در این متن و چارچوب محصولی را به وجود میآورند. در این مجموعۀ تولیدی، بعضیها با دست خود بهتر کار میکنند و بعضی با سر (مغز) خود؛ یکی به عنوان مدیر، مهندس، تکنالوژیست و غیره، و دیگری به عنوان ناظر و سومی به عنوان کارگر یدی یا حتا کارگر رنجبر. شمار هرچه فزایندهتری از انواع کار در مفهوم بلاواسطۀ کارِ سازنده میگنجد و تمام آنانی که مشغول انجام آنها هستند، کارگرِ سازنده محسوب میشوند؛ کارگرانی که به طور مستقیم توسط سرمایه استثمار میشوند و تابع فرایند کار و گسترش سرمایه میشوند.
Comments are closed.