نگاهی به فلم ربودن زیبایی: در جست‌وجوی پــدر کشته‌شده

گزارشگر:مرضیه بهرامی برومنـــد / 20 ثور 1393 - ۱۹ ثور ۱۳۹۳

mnandegar-3فلم مورد بررسی، «ربودنِ زیبایی stealing Beauty /» محصول ۱۹۹۶ اثر کارگردان ایتالیایی «برناردو برتولوچی» است. برناردو برتولوچی در شهر پارما در ایتالیا متولد شد. پدرش شاعر، مورخ هنر و منتقد فلم بود. برناردو در چنین محیطی رشد کرده بود و سوابق هنری پدر برتولوچی، به او کمک فراوانی کرد. او در پانزده ساله‌گی شروع به نوشتن کرد. پیر پائولو پازولینی فلم‌ساز بزرگ ایتالیایی برای انتشار نخستین کتاب برتولوچی، کمک فراوانی به او کرد و هم‌چنین برتولوچی به عنوان دست‌یار اول پازولینی در فلم آکاتونه با او همکاری کرد.
بخشی از مصاحبه برتولوچی:
در یک شب بارانی در پاریس سال ۱۹۷۰ برناردو برتولوچی بیرون دواخانه «سن جرمین» ایستاده بود. منتظر مربی خود، یعنی «ژان لوک گودار» کارگردان بزرگ «موج نو»یی بود تا از نمایش شب اول فلم سینمایی «دنباله‌رو» ساخته برناردو در فرانسه باز گردد. برتولوچی می‌گوید: «من آن موقع معتقد بودم که سینما به دو دوره قبل از گودار و پس از گودار تقسیم می‌شود؛ مثل قبل و پس از میلاد مسیح. بنابراین افکار و اندیشه‌های او درباره فلم برای من خیلی اهمیت داشت.» ولی فلم مورد بی‌اعتنایی «گودار» قرار می‌گیرد. برتولوچی اعتقاد دارد که علی‌رغم تمام بی‌اعتنایی گودار به «دنباله‌رو»، نسل جوان و رو به رشدی از فلم‌سازان فلم را یک نوع افشاگری می‌دانستند. برتولوچی در طول ساخت فلم «دنباله‌رو» بود که عمیقاً تحت روان‌کاوی فرویدی قرار گرفت. تا آن زمان، فلم‌های نخستین او مثل «قبل از انقلاب»، «استراتژی عنکبوت» تحت تأثیر «گودار» ساخته شده بودند. یکی از نتایج اولیه تحت تأثیر روان‌کاوی قرار گرفتن این بود که برتولوچی مجبور شد به طور نمادین مربیان اصلی خود را نابود کند و در میان این افراد نه فقط «گودار» بلکه پدر خود «آتیلییو برتولوچی» را نیز که شاعر ایتالیایی است، نابود کرد.
برتولوچی در مصاحبه‌یی درباره خودش می‌گوید: «من از طریق روان‌کاوی فرویدی فهمیدم که فلم‌سازی برای من راهی برای کشتن پدرم است. چه‌گونه بگویم؛ من برای لذت گناه فلم می‌سازم. من باید این موضوع را در یک لحظه خاص بپذیرم و پدرم نیز می‌بایست می‌پذیرفت که در یکی از فلم‌هایم کشته شده است. او یک بار حرف جالبی به من زد: تو خیلی باهوش استی. چون تا حالا من را چندین بار کشته‌یی بدون این‌که به زندان بروی! من هرکاری که می‌کردم نمی‌توانستم تأثیر او را از کارهایم بیرون بکشم. فلم‌های من همیشه در زمینه پدرم هستند و بیشتر این فلم‌ها یک زمینه فرهنگی خاص مثل پارما را دربرمی‌گیرند».
حضور مفهومِ پدر فراتر از رابطه مادر و فرزند در ذهن برتولوچی مخصوصاً در «ربودنِ زیبایی» کاملاً احساس می‌شود. کارگردانی که در ابتدای امر پدر را می‌کُشد و بعد مادر و فرزند را، به جست‌وجوی معنای راستین پدر، عازم سفر بیرونی و سیر و سلوک درونی می‌گرداند. در فلم «ماه» (La Luna) 1979 اثر برتولوچی «جو» که از مادری امریکایی و پدری ایتالیایی است، دچار بحران بلوغ می‌گردد. او به ایتالیا می‌رود و پدر واقعی‌اش را پیدا می‌کند و با حضور پدر می‌تواند از این بحران خارج شود. در «ماه» برتولوچی به گونه‌یی نمادین با نخ کاموا که به مادر و فرزند وصل است، نشان می‌دهد که هنوز بند ناف فرزند از مادر بریده نشده است. حضور پدر این بند را پاره خواهد کرد.
در «ربودنِ زیبایی» (stealing Beauty) / 1996 «لوسی» دختر جوانی که از مادری امریکایی و پدری ایتالیایی است، از امریکا به ایتالیا می‌آید تا پدرش را پیدا کند. روحیه و فرهنگ ایتالیایی که در پدر خود را به نمایش می‌گذارد، پدر در ابتدا حضور ندارد و با پیدا شدنش پایانِ قصه‌یی رقم می‌خورد که آغازی دیگر در راه دارد. برای برتولوچی عشق اتفاق می‌افتد وقتی که به ریشه و اصل برمی‌گردیم، وقتی از دالان‌های تاریک و مبهمِ برزخ وجود عبور کرده و روشنایی بهشت را می‌بینیم، وقتی که مفهوم پدر از نو ساخته شده و دوباره متولد می‌شویم.
«لوسی» به خانه ییلاقی «ایان» از دوستان سابق مادرش قدم می‌گذارد تا تابستان را در آن‌جا سپری کند. او ظاهراً برای ساخته شدن پرتره‌اش توسط ایانِ تندیس‌ساز به تپه‌یی در سرزمین زیبای «توسکانی» که هم‌چون بهشت زمینی و بِکر می‌ماند، به «ایتالیا» سفر کرده اما در واقع برای پیدا کردن پدر واقعی‌اش به ایتالیا آمده است. او به ایتالیا آمده تا قفل و رمز و راز گذشته را بگشاید. لوسی هویت خود و پدرش را از میان شعرهای مادرش جست‌وجو می‌کند. تنها نشانی او شعرهای غمگین مادرش است. مادری که غمگین بود ولی همه او را شاد و زیبا می‌دیدند. او می‌داند که مادرش در ارتباط با مردها بی‌پروا و گستاخ بود. مردهای زیادی دور و بر مادرش «سارا» بودند و همین دلیل باعث می‌گردد تا او به خودش وفادار بماند.
«لوسی» دختر ۱۹ ساله باکره‌یی که به منطقه زیبای توسکانی برای یافتن ریشه و هویت واقعی خود قدم می‌گذارد. او در نقطه مقابل مادرش ایستاده است. محافظه‌کاری و به خود وفادار ماندن لوسی، در مقابل گستاخی، جسارت و رهایی مادرش سارا قرار دارد. دو روحیه و روان کاملاً متفاوت و در تضاد هم. یکی سیاه است و دیگری سپید، یکی شاد و دیگری غمگین. لوسیِ بکر و شادی که در دل غمگین و از دست رفته سارا پرورش یافته و متولد شده است.
لوسی رابطه با مردها را فقط در گرفتن ازای عشق واقعی می‌پذیرد. او منتظر است. منتظر کسی که قلب او را برباید نه زیبایی‌اش را. منتظر یک اطمینان است، اطمینانی که مادرش از آن بی‌بهره بود و خود را در ارتباط با مردها رها و آزاد می‌گذاشت. مادرش وقتی با پدر هنرمند لوسی رابطه پیدا می‌کند، می‌تواند گذشته اغواگرانه و هوس‌انگیز خود را از دست بدهد و دنیای جدیدی به نام عشق حقیقی و مادر بودن را تجربه کند. دنیایی که لوسی هم بخشی از آن است. غایت بارداری و مادری برای او جز تجربه یک احساس مطلق و عشق حقیقی، هیچ منفعت مادی ندارد. بارداری و احساس عشق سارا، نشانه‌یی از فاصله گرفتن از هوس‌بازی و رسیدن به مسوولیت در برابر ذات خویش است. او این فاصله را با پدر لوسی آغاز می‌کند اما بیمار و غمگین‌تر از آن است که دوام بیاورد و شادی خود را ببیند. لوسی به دنیا می‌آید بی‌حضور پدر واقعی و درک مادری تنها از راه اشعار. لوسی ادامه دهندۀ عشق نارس و بکارت روح مادر خواهد شد. مادری که فرصت نیافت تا جنبه بکارت روحش را تجربه نماید. لوسی جنبه تاریک سارا را روشن نگاه داشت. روح سارا در لوسی به آرامش خواهد رسید. لوسی که بکارتش برای آدم‌های آن‌جا که در چنبره غرایز و هوس‌های خود گرفتار هستند، پرسش‌برانگیز است.
واژه باکره (Virgin) در مفهوم عرف عام؛ یعنی لمس نشدن توسط مردی. اما باکره در جنبه خاص و معنای کهن الگویی‌اش (شینودا بولن / خدابانوان باکره: ۱۳۸۴) به بخشی از روان زن اشاره دارد که دست نخورده و تحت تسلط و تملک مردان درنمی‌آید. باکره به این معنا یعنی بخش مهمی از روان زن از هیچ مردی تأثیر نپذیرفته و مال خودش است. وجودش قبل از هر مرد و فرهنگ و سنتی، اول به خودش تعلق دارد. باکره بخش خالص جوهر شخصیتی زن و ارزش‌های اوست و از آن جهت ناب و خالص مانده که به نمایش گذارده نشده، چون امری مقدس محافظت گردیده و به دور از قضاوت‌های تحریف شده مردانه فرصت بیان یافته است.
سارا هم‌چون دخترش لوسی به‌خاطر دیگران و قواعد آن‌ها زنده‌گی نمی‌کند. او برای جسم و لذت و روح آشفته خود با مردها ارتباط دارد و یک زنده‌گی رها و لاقید را انتخاب می‌کند. لوسی و سارا در یک چیز مشترک هستند، برای خوشایند دیگری و قواعد عام زنده‌گی نمی‌کنند. اما انتخاب سارا به مرگ می‌انجامد نه به زنده‌گی. او برای خود زنده‌گی می‌کند اما غمگین است. خودی که پوشیده از حجمِ لذت است، لذتی سبز. لذتی که از جنس زنانه‌گی و مادرانه او نیست. لذت سبزی که در شعرهایش به سَندل سبز یاد می‌کند و این‌که نتوانست همچون لوسی به سندل قرمز در زنده‌گی‌اش دست یابد. سَندل‌هایی که توصیف حالِ شخص و نمادین فلم است. سَندل سبزی که نماد بهشت اوست. برای دخترش می‌نویسد: «من برای مادر بودن ساخته نشدم، من را ببخش. من آن سَندل‌های سبز را نگاه داشتم اما نتوانستم از تپه به پایین برگردم…. من این سندل‌ها را پوشیدم تا از بقیه جدا بمانم…. آن سَندل‌های سبز کجا رفتند؟…»
لوسی در ابتدای ورودش با پای برهنه در حال رفتن از روی خاک‌های قرمز به طرف استخر است تا شنا کند، کفشی از طبقه بالای خانه به جلو پایش می‌افتد و می‌ایستد. کفش در معنای نمادین در واقع حایلی ست بین ما و زمین تا مانع این شود که سطح ناصاف زمین را لمس کنیم و فراموش کنیم که در بهشت به سر می‌بریم. یعنی جایی که در اصل برای خوش‌گذرانی تعبیه نشده است. لوسی می‌خواهد گرفتار زمین بهشتی نشود و بتواند زمین را با پاهایش لمس کند.
در صحنه اولی که لوسی با آلکسِ نویسنده و بیمار ملاقات می‌کند، در کنارشان یک تندیس مادر و فرزند است که شب تاریکِ ایتالیا بر آن سایه انداخته است. آلکس در میان جماعت آن‌جا تنها کسی است که همانند لوسی عشق برایش گران‌بهاست. لوسی از آلکس می‌پرسد؛ آیا مادرش را به خاطر می‌آورد که یک جفت کفش سبز داشت؟!
لوسیِ باکره که در تاریکی و ظلمت گم شده است، به روشنایی این بهشتِ بکر قدم می‌گذارد. او در شناخت، دچار خسران است، با یافتن پدر واقعی‌اش است که حقیقت را می‌فهمد. عشق بی‌پایه‌اش به نیکولو و راز پنهانِ اوسفالدو را. پدری که او را از این تاریکی و رنج به‌در خواهد کرد. لوسی وقتی پدرش را می‌یابد، می‌تواند عشقی را که ۴ سال توسط اوسفالدو پنهان بوده بفهمد و ببیند.
دهکده‌یی بهشت‌گونه در «توسکانی» که هنوز باکره است و با کابل‌کشی‌های برق و آلوده‌گی‌های صدا کم‌کم دارد باکره‌گی را از دست می‌دهد. بکارت یادآور بهشت است، قبل از هبوط. «ایتالیا» ‌انعکاس تصویری از بهشت در قالب جهان مادی است‌ که در آن امکان شکوفایی ذوق و تبلور اندیشه عرفانی و آثار هنری در طبیعت و اشیای بی‌جانش پدید می‌آید. تاریخ این کشور بیشترین هنرمندان برجسته و یکتا هم‌چون مجسمه‌ساز شهیر «میکل آنژ» و شاعری چون «دانته» را در فلورانس به خودش دیده است. «دانته» شاعر و نویسنده بزرگ قرون وسطا در «کمدی الهی» که با دوزخ آغاز می‌شود، شرح می‌دهد که در جنگلی تاریک اسیر شده است و نمی‌تواند راه راست را بیابد. او سعی می‌کند از آن جنگل ترسناک رهایی پیدا کند، ولی با گناهانی روبه‌رو می‌شود که مانع عروج و رهایی‌اش می‌شوند. از آن‌ها می‌گریزد و با «ویرژیل» که نماد عقل و عاری از وابسته‌گی دنیوی است، آشنا می‌شود. دانته خود را در دامنه کوه برزخ می‌یابد. در اوج این کوه، بهشت زمینی است که محل سکونت آدم و حوا پیش از گناه بوده است. روح در این‌جا پاکی نهایی را باز می‌یابد و از برزخ می‌رود.
دیدن این فلم، احساسی مانند خواندن قطعه‌شعری از اشعار دانته به‌دست می‌دهد. با کمک فلم‌برداری استادانه «داریوش خنجی» احساس شاعرانه و نمادین فلم بیشتر حس می‌شود که توانسته زیبایی این منطقه را هم‌چون یک تابلوی نقاشی و تصویری از بهشت ثبت کند. رهایی و برهنه‌گی خانواده ایان و دایانا مخصوصاً صحنه‌یی که دسته‌جمعی به استخر می‌روند، به گونه‌یی بازتاب نقاشی‌های برهنه و اشعار دوزخ «دانته» را مجسم می‌کند، نقاشی‌های آفرینش آدم و حوا همراه با نوعی از موسیقی دلنشین که عرفان شرقی را به یاد می‌آورد. لوسی و «اوسفالدو» که هر دو پاک و بکر هستند، در بالاترین نقطه تپه زیر درخت بزرگی با هم اولین رابطه را تجربه می‌کنند. این قطعه از شعر به ذهن می‌آید که در اوج این کوه، بهشتی است که محل سکونت آدم و حوا پیش از گناه بوده است. جایی که بکارت لوسی از دست می‌رود در بالاترین نقطه تپه در زیر یک درخت تنومند است. درخت‌هایی که «ایان» از آن‌ها تندیس آدم‌ها را می‌سازد. درختی که قرار است تندیس به‌یادماندنی لوسی باشد.
در سنت گذشته‌ها این‌گونه بود که نسب‌نامه افراد را هم‌چون درختی به شمار می‌آوردند. درختی که نشان و نمادِ اصالت و ریشه‌اش است. لوسی زمانی حقیقت را می‌فهمد که تصویر مادر و فرزند را که نشانِ خود و مادرش است، بر روی تندیس درخت می‌بیند. تندیس مادر و فرزندی که توسط ایان ساخته شده، یادآور تندیس مادر و فرزند معروف «میکل‌آنژ» است، مادر مقدس در حالی که بدن فرزندش را در آغوش گرفته، تجلی آرامش و عظمتی است که این غمِ بزرگ را در آغوش گرفته است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.