گزارشگر:حبیب حکیمی ـ نویسنده و پژوهشگر/ 20 ثور 1393 - ۱۹ ثور ۱۳۹۳
یکی از اولویتهای حکومت آینده، باید خلع سلاحِ ایدیولوژیکِ طالبان باشـد؛ زیرا مطمینترین تکیهگاه طالبان، همواره توجیه ایدیولوژیکِ عملکردهایشان بوده است. اما در سیزده سال گذشته، حکومت افغانستان به رهبریِ آقای کرزی هیچ گامی در این زمینه برنداشته است. عقلانیت حکم میکنـد که نخستین گام در راه خلع سلاحِ فکریِ این گروه و گروههای دیگری که مانند آن میاندیشند، صادر کردنِ یک فتوا توسط جمع بزرگی از علمای اسلامی از کشورهای مختلف اعم از شیعه و سنی مبنی بر تحریمِ فکر و کنشهای آنان است. این کار باید سالها قبل صورت میگرفت، ولی بهدلیلِ ناتوانی دولت و همسوییِ برخی حلقاتِ درونحکومتی با طالبان، چنین کارِ مهمی در راستای مبارزه با بنیادگرایی و افراطیگری هیچگاه انجام نشـده و اگر گاهناگاه حرکتهایی هم صورت گرفته، همهگی سطحی و بیتأثیر بودهاند.
اما علت اصلی این مسأله، نبود ارادۀ قوی و نیتِ صادقانه در سرشتِ دولتمردانِ افغانستان برای مبارزه با طالبان است. مواضع ضعیف و تضرعآمیزِ حکومتِ آقای کرزی در برابر طالبان در سالهای گذشته، باعث شد که از یکطرف این گروه به یک نیروی نظامیِ چالشبرانگیز تبدیل شود و از سوی دیگر، پایههای ایدیولوژیکِ آن در میان قشرِ بیسواد و ناآگاهِ جامعه استوارتر گردد.
دولتِ آینده وظیفه دارد تا با برنامههای منظمِ فکری در مدارس، دانشگاهها، نهادهای آموزشی و راهاندازیِ سیمنارها و کارگاههای آموزشی در مناطق مختلف کشور، اسلام معنوی و مدنی را بهجای اسلامِ خشنِ سیاسی و مسلح تبلیغ کند و تفسیرهای خشونتگرا از دین را به چالش بکشد، تا یک گامِ موثر در راه کنار زدنِ این تفسیرها برداشته باشد.
در برنامههای آموزشی مدارس، باید تغییراتِ جدی رونما شود و بهجای اسلام فقهی که یک محصول استبدادی بوده و در بهترین حالت برای پاسخگویی به نیازهای انسانیِ پیشامدرن به میان آمده، اسلام عرفانی و معنوی گنجانیده شودـ که در این زمینه میتوان از عناصر پویا و انسانی در فرهنگِ این خطه نیز بهره گرفت.
کمک گرفتن از عناصر انسانی و پویا و پیشرو در فرهنگِ این حوزۀ فرهنگی، یک حرکتِ ستودنی در راستای زدودنِ باورهای خشونتزا از اذهانِ مردم است. در این زمینه میتوان از آموزههای لطیفِ مولوی و عطار و سنایی و فارابی و ابنسینا و غیره بیشترین بهره را گرفت.
متأسفانه کشورِ ما در منطقۀ مهمی از جغرافیای بنیادگرایی اسلامی قرار گرفته است؛ از یکسو در همسایهگیِ پاکستان واقع شده که خاستگاهِ افراطیت است و از سوی دیگر، از تحولات فکری در جهانِ عرب و خاورمیانه تأثیر میپذیرد. ریشههای اسلامِ افراطی و بنیادگرا در این کشور، به دهۀ چهل و پنجاه هجری برمیگردد که با ترجمۀ نوشتههای ایدیولوگهای اخوانالمسلمینِ مصر بهویژه سید قطب وارد این دیار شد و با ظهور طالبان در دهۀ هفتاد خورشیدی، به اوجِ خود رسید.
اینهمه در حالیست که بنیادگرایی از طریق خاورمیانه و پاکستان با عبور از افغانستان، کشورهای آسیای میانه را نیز میتواند متأثر سازد و با توجه به بسترهای مناسبِ فرهنگی و سیاسی برای سربازگیری اسلامِ افراطی در آن جغرافیا، خطر گسترشِ بنیادگرایی در آن کشورها نیز بهشدت وجود دارد.
مبارزۀ جدی و سازمانیافتۀ فکری و فرهنگی، گام مؤثری در راستای خشکاندنِ ریشههای طالبانیسم در افغانستان است که ضمن آنکه میتواند امنیتِ کشورهای همسایۀ ما را در آسیای میانه تأمین کند، آنها را تشویق میکند که با ما روابط حسنه و همسایهگیِ نیک داشته باشند و افغانستان را تهدیدی علیه منافعِ خود تلقی نکنند.
یکی دیگر از راههای مبارزه با تفکر طالبانی، تبلیغاتِ وسیع و گسترده علیه آن در مساجد، مدارس و اجتماعاتِ مردمی است که در سیزده سال گذشته در این زمینه کارِ خاصی صورت نگرفته است. تبیین مواضعِ اسلامِ معنوی و مدارامحور در میان مردم، به انزوای فکری هرچه بیشترِ طالبان میانجامد. در کنار آن، برداشتن قدمهای اساسی در راه توسعۀ روستاها و مناطق بهشدت توسعهنیافته و دچار فقر و بیسوادی، حرکت مؤثرِ دیگریست در زمینۀ راندنِ باورهای طالبانی از اذهانِ مردم.
در بیشتر از ده سال گذشته، حلقات حاکم و شوونیست در دولتِ افغانستان به گونهیی رویکرد طالبانی به اسلام را حمایت و تقویت کردند، چون منافع خود را در یک اسلام متسامحِ ضدقبیله و قبیلهگرایی نمیدیدند و نمیبینند. ترویج فرهنگ تحمل، مدارا، گذشت، یکدیگرپذیری و پلورالیسم فکری، قلمروِ نفوذ فکریِ بنیادگرایی را محدود میکند.
نگاه بنیادگرایانۀ دینی به زن که طالبان و گروههای افراطیِ دیگر نمایندۀ آن در افغانستان هستند، سنتی خشن و بهغایت ارتجاعی است. این رویکرد به زن و جایگاهِ او در اجتماع را باید با رویکرد مدرن و مبتنی بر معرفتِ جدید عوض کرد. با این کار از یکسو میتوان زنان را از بند سنتهای غیرانسانی رها ساخت و از سوی دیگر، تفسیر طالبانی از او را که سبب عقبماندهگیِ این قشر شده است، تضعیف کرد.
در کنار مبارزۀ جدیِ فکری علیه طالبان و بنیادگرایی اسلامی مسلح، موضع قاطعِ نظامی در برابر آنان است تا از یکسو آنها را در جبهۀ فکری و ایدیولوژیک کوبید و از سوی دیگر، در میـدانهای نبرد.
به باور من، اگر دولتِ آینده برنامههای منظمی را در زمینههای بالا طراحی و آنها را عملی کند، گام ارزشمندی در راه انزوای فکریِ طالبان خواهد برداشت.
آیا دولتِ آینده قدمهای استواری در این زمینه خواهد برداشت؟
باید منتظرِ پاسخِ این پرسش ماند و دید که چهگونهدولتی در نتیجۀ انتخاباتِ ریاستجمهوری افغانستان روی کار میآید!
Comments are closed.