احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حمید رضا صدر/ 4 جوزا 1393 - ۰۳ جوزا ۱۳۹۳
به عنوان شیفتۀ شازده کوچولو، به ترجمۀ محمد قاضی خو گرفتهام. با این وصف، مقدمۀ او در کتابْ هرگز پاسخ پرسشهایم را ندارد. بعدها که در منابع انگلیسی دنبال آنتوان دوسنت اگزوپری رفتم، که چندان پُرشمار هم نبودند، به مواردی اطلاعاتِ غلط و حفرهییِ بسیار بزرگ در مقدمۀ محمد قاضی رسیدم.
در مقدمۀ قاضی آمده: اگزوپری چهارده ساله بود که پدرش مرد، حال آنکه پدر آنتوان در سه سالهگی او درگذشت(صفحۀ چهار کتاب زندهگی و مرگ شازده کوچولو، نوشتۀ پل وبستر، انتشارات مک میلان، ۱۹۹۲). در آن مقدمه آمده: اگزوپری در ۲۱ جولای ۱۹۴۴ با هواپیمایش، هدف هواپیماهای شکاری آلمان قرار گرفت، اما تاریخ صحیح ۳۱ جولای ۱۹۴۴ است.
در کنار اینها، قاضی در مقدمۀ کتاب اشارهیی به رابطۀ اگزوپری و همسر ال سالوادوریاش، کونسوئلو سولسین، نمیکند که عجیب به نظر میرسد. آن دو در سال ۱۹۳۱ ازدواج کردند و رابطۀ توفانی و سپس سرد شدۀ آنها، زمینهساز نوشته شدنِ شازده کوچولو شد. در حقیقت کمترمنبعی مربوط به اگزوپری هست که اشارۀ مؤکدی به جایگاه کونسوئلو در زندهگی اگزوپری و کتاب شازده کوچولو نکرده باشد.
این سطور با احترام فراوان به ترجمۀ محمد قاضی از شازده کوچولو مینگرد و صرفاً قصد دارد سویۀ پنهان زندهگی آنتوان دوسنت اگزوپری را از نگاه یکی از شیفتهگانش عیان کند.
آسمان بیابر
در آخرین نیمروز تابستان جولای ۱۹۴۴، یک تکه ابر هم در سواحل ریورا به چشم نمیخورد. کرانۀ دریا از سوی جنوب به سوی جزیرۀ کرس امتداد یافته بود و بینندۀ احساساتی را پی خود میکشید. سواحل مدیترانه یکی از واپسین روزهای آرامش خود پیش از هجوم متفقین برای آزاد کردن پروونس از اشغال ژرمنها را سپری میکرد. به نظر میرسید هوای دلنشین، آفتاب دلچسب، آسمان آبی و بستر آرام دریا پیش از آغاز نبرد برای فرانسویها آرزوی خوشاقبالی میکند، جز برای هوانورد تنهایی که از مأموریت راه دوری ـ از درۀ رون ـ به سوی کرس بازمیگشت.
هواشناسان متفقین پیشبینی کرده بودند آسمان دریا در آن روز پوشیده از ابر است و هوانورد تنها، میتواند دور از تیررس هواپیماهای شکاری دشمن در دل ابرها پنهان شود. اما هواپیما در پهنۀ آسمان بیابر، طعمۀ شیرینی برای نازیهای منتظر شکار شد. یک هدف اجتنابناپذیر!
هوانورد تنها، آنتوان دوسنت اگزوپری بود. نویسندۀ شاعرمسلک و عاشق پرواز. با آن هیکل درشت بلندبالا بهزحمت درون هواپیما مینشست. میگفتند زخمهای کهنهیی که سراسر تنش را پوشانده بود، دیگر اجازه نمیداده آسان جابهجا شود یا بهسرعت از چتر نجاتش استفاده کند.
دو دقیقه از دوازده ظهر گذشته بود که آلمانیها به سوی هواپیمای تکسرنشین که به صورت نامتعارفی ارتفاعش را کم کرده بود، در حوالی جنوب نیس نشانه رفته و شلیک کردند. صدای انفجار در دل آسمان پیچید و هواپیما درون آب جایی بین نیس و موناکو سقوط کرد. احتمالاً آلمانیها از اینکه چنان آسان هواپیمای دشمن را سرنگون کردند، از ته دل خندیدند. آن دشمن، اگزوپری بود و از نگاه ژرمنها، او تلاشی برای دور شدن از آنها و گریختن از ورطۀ بلا نشان نداده بود.
آخرین سفر
اگزوپری میتوانست در تیررس ژرمنها قرار نگیرد. میتوانست پا به حریم ممنوعه نگذارد، میتوانست ارتفاعش را تا آن حد کم نکند، میتوانست نمیرد… فقط اگر غم غربت گذشته ـ مایۀ آشنای قصههایش ـ گریبانش را نمیچسبید.
آنتوان دو سنت اگزوپری پس از انجام مأموریتش که از ساعت هشت و چهلوپنج دقیقۀ صبح ۳۱ جولای از باستیا در جنوب کرس آغاز شده بود، حین بازگشت خود را در شرق لیون یافت؛ یعنی در شصت کیلومتری خانۀ پدری در سن موریس دورمن. کافی بود کمی مسیرش را تغییر دهد تا از آن بالا به جایی که شادترین لحظههای کودکیاش را سپری کرده، بنگرد. هر گوشۀ آن منطقه دنیایی از خاطرات شیرین بود. از آن بالا خود را روی زمین میدید. پیشتر در پرواز اکتشافی دیگری که در ۲۹ جولای انجام داده بود، طی بازگشت مسیرش را تغییر داد تا از آن بالا نگاهی به خانۀ خواهریاش در سن رافائل بیندازد. این بار هم وسوسه شد به جایی که شیفتهاش بود و او را به گذشته میکشاند، بنگرد.
به شوق تماشای چند نمای دلانگیز ارتفاع هواپیمایش را برخلاف دستورالعملها، به ششهزار متری کاهش داد و به سوی غرب رفت. از آن بالا در پروونس خانۀ مادریاش را در کابریس دید. از دسمبر ۱۹۴۰ آنجا را ندیده بود. کمی آنطرفتر در غرب لامول نزدیک سن روپه به جایی که میگفتند پدرش را پس از مرگ آنجا آوردند، نگاهی انداخت.
در کتاب باد، شن و ستارهها نوشته بود روزهای دلچسب تابستانی دیگر تکرار نمیشوند. همیشه از اینکه خانۀ دوران کودکیشان را فروختند، افسوس میخورد و میگفت گذشتۀمان را به دیگران واگذار کردیم. میگفت بارها به سن موریس برگشتم تا سایههای کودکی را دنبال کنم، ولی زمینهای بازی دوران کودکی محو شده بودند و سایۀ بزرگسالی سنگینتر بود. بزرگ شدن برایش گناهی نابخشودنی به نظر میرسید.
از آن بالا به کلیسای روستای اگه جایی که در اپریل ۱۹۳۱ با کونسوئلوی ارجنتاینی ازدواج کرد، نگریست. به خانۀ ییلاقی که با کونسوئلو در آن مدتی زندهگی کردند و او کتاب پرواز شبانه را نوشت. آن خانه در ۳۱ جولای ۱۹۴۴، آخرین شاهد زمینی بود که به پرواز اگزوپری نگاه کرد. هواپیما منفجر شد و تکههایش در اعماق آب فرو رفت و او بهسان زبانۀ نوری به آسمان پر کشید.
معمای مرگ اگزوپری در اذهان باقی ماند. سال ۱۹۹۸ ماهیگیری به نام ژان کلود بیانکلو در نزدیکی مارسی دستبندی را از درون آبها بیرون کشید که نام همسر اگزوپری ـ کونسوئلو ـ روی آن خودنمایی میکرد. یک دهه قبلتر هم چند غواص ادعا کرده بودند تکههای هواپیمایی را در اعماق آب یافتهاند. سرانجام در هفتم اپریل ۲۰۰۴، شصت سال پس از ناپدید شدن اگزوپری، معمای سقوطش حل شد و از حدسوگمان به یقین بدل شد. کارشناسان ارتش فرانسه، قطعات هواپیمای مدل لاکهد لایتینگ P38 را در اعماق شصت متری کنار پرتگاههای پروونس ـ در سه کیلومتری ساحل جایی بین مارسی و کاسیس ـ یافتند و شماره سریالی که روی دُم هواپیما به چشم میخورد ۲۷۳۴L متعلق به هواپیمای اگزوپری بود.
رییس گروه جستوجو به طعنه پس از ارایۀ گزارش خود گفت: «اکنون همه راضی شدهاند و هواپیمای اگزوپری کشف شد، ولی جسدی نیافتیم. بنابراین راز ناپدید شدن او به قوت خود باقی مانده.»
شهرزاد خط استوا
آنتوان دو سنت اگزوپری چهلوچهار ساله بود که ناپدید شد. با پنج کتاب، نویسندۀ سرشناسی به شمار میرفت، اما تصوری از محبوبیتش پس از مرگ نداشت و آنقدر زنده نماند که دریابد شازده کوچولو که در ۱۹۴۳ ـ یک سال پیش از مرگش ـ چاپ شده، محبوبترین کتاب فرانسویزبان سراسر دنیا خواهد شد.
نوشتن شازده کوچولو را طی سپری کردن نقاهتش در امریکا ـ تابستان ۱۹۴۱ ـ آغاز کرد. خلبان گمشده خودش بود و پسربچۀ موطلایی هم خود او بود؛ آنتوان لانه کرده در باغهای سرسبز سن موریس. رابطۀ او و همسرش ـ کونسوئلو ـ فرو پاشیده بود، با این وصف او هنوز در تبوتاب محبوبی که بیاعتنا به او در او در اروپا بهسر میبرد، میسوخت و «گل سرخ» قصه، «کونسوئلو» بود که با او راز و نیاز میکرد.
در شازده کوچولو با محبوبهاش آنچنان که خواست، وداع کرد. نجواهای پسربچۀ موطلایی و گل سرخ درد دلهای اگزوپری دورافتاده از کونسوئلو بود(… گل سرخ من در نظر یک رهگذر، عادی به شمار میآید، ولی او به تنهایی از همۀ شما سر است. چون من فقط به او آب دادهام، او را زیر حباب بلورین گذاشتهام… به شکوهها و شکایتهایش، به خودستاییهایش و گاه سکوتش گوش دادهام، چرا که او گل سرخ من است).
اگزوپری و کونسوئلو در ۲۲ اپریل ۱۹۳۱ ازدواج کرده بودند. کونسوئلو سی ساله بود و نه ماه بزرگتر از اگزوپری. زندهگی این زن زیبا حیرتانگیزتر از ستارههای سینما بود و تناسبی با روح لطیفِ اگزوپری نداشت. این دختر یک مزرعهدار قهوۀ متمول السالوادوری، در مدرسۀ هنری سن فرانسیسکو تحصیل کرد و نوزده ساله بود که نامزدیاش را با نامزد شصتسالهاش به هم زد تا با افسر مکزیکی خوش سیمایی در امریکا ازدواج کند.
شوهرش در جنگهای پاپخو ویلا کشته شد و او کنار واسکونسلوس، روشنفکر مکزیکی، قرار گرفت. واسکونسلوس او را«شهرزاد خط استوا»خواند، اما وقتی کونسوئلو با انریکه گومز کاریلو نویسندۀ گواتمالایی که در سفارت ارجنتاین در پاریس خدمت میکرد ازدواج کرد، او را Chito ـ عنوان زن بدنام هسپانیهیی ـ نامید. واسکونسلوس در کتاب شکنجه، به توصیف رابطهاش با کونسوئلو پرداخت و توضیح داد این زن چهگونه او را از فرط احساسات به مرز جنون کشاند.
کاریلو در ۱۹۲۷ درگذشت و کونسوئلو رابطۀ آتشینی با گابریله دانوزیو نویسندۀ ایتالیایی ایجاد کرد. در ۱۹۳۰ (و در برخی منابع ۱۹۱۹) با آنتوان دوسنت اگزوپری آشنا شد و میگویند موریس مترلینگ نویسندۀ معروف بلژیکی او را به ازدواج با اگزوپری تشویق کرد. خانوادۀ اگزوپری هرگز با ازدواج آنها موافقت نکرد، ولی کونسوئلو برای همیشه دل آنتوان را ربوده بود. و حتا در دورانی که اگزوپری از این رابطه رنج میبرد، در تب او سوخت.
اپریل ۱۹۴۳ بود که اگزوپری پیش از ترک امریکا، طی نامهیی از فقر مالی خود حرف زد و کونسوئلو را زن ولخرجی خواند که او را از یاد برده. نوشت: «… حتا یک پیراهن سالم بدون سوراخ هم ندارم. نه جوراب، نه کفش، نه هیچ چیز… و سپس تو که با آن جامههای نو راه میروی… فکر میکنم بدون من شادتر خواهی بود و منهم آرامش را در مرگ مییابم.»
به همین دلیل آنهایی که اگزوپری را از نزدیک میشناختند، از ناپدید شدنش حیرت نکردند. بارها جملۀ «اگر ناپدید شدم، غصهیی نخواهم داشت» را به زبان آورده بود. آنابلا ستارۀ سینمای فرانسه که دو بار در امریکا در شفاخانه و سپس در آپارتمان کوچکش به دیدار اگزوپری رفته بود، او را مردی میخواند که در دنیای رویاها بهسر میبرد.
هدا استرن و سیلویا راینهارت که او را پیش از ترک امریکا ملاقات کردند، میدانستند دیدار دوبارهیی در کار نخواهد بود. آن اورگان دسژارین که اگزوپری را در بیستوششم جولای دیده بود، گفت: «دیگر نمیخواست زنده بماند» و او را مردی یافت که «خداحافظیهایش را کرده بود.»
استیسی شیف در کتاب بیوگرافی سنت اگزوپری در سال ۱۹۹۹ پا را فراتر گذاشت و به نقل از یکی از نویسندهگان نشریۀ ماریان نوشت: «… وقتی اواسط دهۀ ۱۹۳۰ طی ملاقاتی از اگزوپری پرسیدم: بهترین راه مردن چیست؟ پاسخ داد: سقوط در آب. درون آب احساس مردن نمیکنید به دیدن رویا. » به همین دلیل خیلیها پرواز ۳۱ جولای اگزوپری را خودکشی او از جفای محبوبی که او را نمیفهمید، خواندند.
توصیفش از مرگ در شازده کوچولو موجز بود: «… به جز یک برق زردرنگ که نزدیک قوزک پایش درخشید، اتفاقی نیفتاد. لحظهیی بیحرکت ماند. آهسته بهسان درختی که آن را بریدهاند، بر زمین غلتید و چون زمین، شنی بود، صدایی از افتادنش هم برنخاست».
خانوادۀ اگزوپری پس از مرگش، مبارزۀ دایمی را برای انکار کردن جایگاه کونسوئلو در زندهگی اگزوپری و شازده کوچولو دنبال کردند. اما کونسوئلو نامههای پرشماری از اگزوپری به خود، عرضه کرد که در آنها او را «گل سرخ» خوانده بود. مثل «… میدانی، گل سرخ [شازده کوچولو] تو هستی. شاید هرگز نتوانستم دریابم چهگونه از تو مراقبت کنم. اما همیشه تو را جذاب و دوستداشتنی یافتهام».
کونسوئلو پس از مرگ اگزوپری، کنار روشنفکران معروف دوران ـ مثل سالوادوردالی و لوئیس بونوئل ـ باقی ماند و به نقاشی و مجسمهسازی پرداخت و سرانجام دست به قلم برد و خاطرات گل سرخ را به رشتۀ تحریر درآورد که در آن از حمله به اگزوپری هم ابایی نداشت و او را مرد بیرحمی خواند.
کرتیس گنت نویسندۀ امریکایی که کونسوئلو را میشناخت، کتابش را دروغ بزرگی خواند و او را نویسندهیی قلمداد کرد که زندهگینامهاش را بارها تغییر داده تا تصویر مثبتی از خود بسازد و برخلاف تصویر جاافتادهاش، خود را قربانی بخواند. کریستین کامپیچ نیز روزنامهنگاری بود که گزارش مفصلی تهیه کرد تا نشان دهد خاطرات گل سرخ را دنیس دوروژمان نویسندۀ سویسی دوست کونسوئلو نوشته، نه کونسوئلو.
سال ۲۰۰۰ که طرفداران اگزوپری خود را برای گرفتن جشن تولد صدسالهگی او آماده میکردند، زندهگینامۀ جنجالی کونسوئلو هم چاپ شد که در آن به پنجصد نامۀ عاشقانۀ خطاب به او اشاره شده بود. کونسوئلو در سال ۱۹۷۹ مرد و آنقدر زنده نماند تا دریابد اگزوپری با دستبندی که نام او بر آن حک شده، به کام مرگ رفته است. عشق برای نویسندۀ احساساتییی که دوستش داریم، «مرگآفرین» بود و برای ما جواهری ابدی به نام شازده کوچولو.
Comments are closed.