احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:صبور سیاسنگ/ شنبه 14 اسد 1396 - ۱۳ اسد ۱۳۹۶
پولیس زنگ تلفون را شنید، گوشی را برداشت و پرسید: هلو! کیست؟ از خود بگویید.
آواز: حنا جانسن هستم از اپارتمان «اپر ایست سایدِ» نیویارک. خواهش میکنم هرچه زودتر بیایید. یوهاخیم هاوبریشز (شوهرم) با مشت به رویم زد. گردنم را زخمی ساخت، موهایم را کند، تنم را به دیوار کوبید و مرا زیر پا انداخت. اکنون به خواب رفته است.
حنا زنگ دروازه را شنید، در را باز کرد و گفت: بیایید.
پولیس: اوه! چشمتان افگار شده است.
حنا: شوهرم گفت: وقتی ساعت ۷:۳۰ شام میشود، حق نداری به تلفون موبایل دست بزنی و ساعت ۸:۳۰ وقت خواب است. پیشتر به او گفتم: همین لحظه (۷:۳۰) دوستی تکست فرستاده است. یک یا دو دقیقه اجازه بده آن را بخوانم. جواب نمینویسم. سخنم را نشنیده گرفت و تلفون را قاپید. دنبالۀ ماجرا را از چهرهام بخوانید.
پولیس: آقای یوهاخیم هاوبریشز! شما را باید با خود ببریم.
یوهاخیم (با لبخند پیروزمندانه): نمیتوانید مرا ببرید. دیپلومات بلندپایه و دستیار اتشۀ دایمی جرمنی در سازمان ملل/ایالات متحده امریکا هستم و اینهم کارت مصونیت دپلوماتیک…
پولیس: آیا میبینید و میدانید که چه کرده اید؟
یوهاخیم: میروید یا تلفون کنم بیایند و شما را ببرند؟
پولیس: حنا! با ما بیایید به کلینیک تا زخمهایتان درمان و پانسمان شوند. برای رهایش پس از بهبودیتان، هوتل دیگری را برگزیدهایم.
حنا: نه کلینیک میروم و نه هوتل دیگر. سپاس از شما. نیویارک/ بامداد هژدهم اکتوبر ۲۰۱۶
یوهاخیم: حنا! رویت را چه شده است؟
حنا: شما دیشب با مشت به استخوان زیر چشمم کوبیدید.
یوهاخیم: چی؟ من؟ در کجا؟ چه وقت؟ چگونه؟ یادم نیست. هرچه شده، کار خوب نشده. ببخش و بگذر.
حنا زنگ تلفون را شنید و گوشی را برداشت.
آواز: شهردار نیویارک هستم. کلینیک و هوتل دوم را نپذیرفتید. خواهش میکنم بیایید به “سرپناه زنان قربانی خشونت خانوادهگی”. خواهش میکنم بیایید.
حنا: ببخشید. نمیتوانم.
کارمند پولیس (به افسر برتر): رفته بودیم آقا را دستبند بزنیم. ندانسته بودیم که دستهای خودمان بسته هستند. “مصونیت دپلوماتیک! مصونیت دپلوماتیک!” مگر نمیشود بزرگان دستگاه ما از بالانشینان جرمنی خواهان برداشتن این مصونیت نفرین شده گردند؟
افسر پولیس: مصونیت دیپلوماتیک در چهار حالت میتواند برداشته شود: قتل، تجاوز جنسی، تبهکاری وابسته به تروریسم و فریبکاری مالی. اینها «جنایات بزرگ» اند.
کارمند پولیس: آیا لگدزدن به پشت و پهلوی زن، شکستن استخوان رخسار، کبود و بنفش ساختن زیر چشم، کندن موها، کوبیدن به دیوار، انداختن زیر پا و… «جنایات بزرگ» نیستند؟
افسر پولیس: ببخش. باید بروم. نیویارک، بیستودوم اکتوبر ۲۰۱۶
زن همسایه اپارتمان حنا (به رسانهها): یوهاخیم هاوبریشز خوی نازی هتلری دارد. با همسرش مانند زندانبان با زندانی برخورد میکند. رویداد شام هفتۀ پیش یکی از چندین کارنامۀ استخوانشکن او به شمار میرود. حنا پول ندارد. نمیتواند داشته باشد. از حق بیرون برآمدن از اپارتمان، کار کردن و با کسی دوست شدن محروم است. روزی به دیدنش رفتم تا دریابم چرا شوهرش شب و روز فریاد میزد. یوهاخیم آمد و خشمگینانه چنین هُشدار داد: “اگر بار دوم پایت را نزدیک دروازۀ اپارتمان ما بگذاری، سزایش را خواهی دید..” میترسم. خواهش میکنم نامم را درین گزارش ننویسید. نیمهراه جرمنی– امریکا.
درون هواپیما/ سوم نوامبر ۲۰۱۶
حنا آیینه کوچکی را از دستکول کشید. دید چشمش خوب نشده است. پیش از آنکه از شوهر بپرسد، به خود گفت: باید درست آمادهگی بگیرم و سپس بگویم: “نوامبر ۲۰۰۰ یادت هست؟ نزده ساله بودم. به سفارت جرمنی در اسلامآباد/پاکستان آمدی و گفتی: عاشقت شدهام. یادت هست؟ گفتی: خواستگاری میآیم. زن و شوهر میشویم. میرویم جرمنی. یادت هست؟ گفتی: نمایندۀ ویژه سازمان ملل در نیویارک میشوم. یادت هست؟ یادت هست؟”
رویش را برگرداند. شوهر به خواب ناز فرورفته بود. حنا بدون آنکه به تلفون موبایل دست بزند، دانست که ساعت ۸:۳۰ است. به آیینه گفت: “کاش فرزند میداشتم.” و از شیشۀ هواپیما نگاهی به پایین انداخت. کوهها و دریاها روشن بودند.
Comments are closed.