احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





هایدگر،‌کوندرا و دیکنز

گزارشگر:19 جوزا 1393 - ۱۸ جوزا ۱۳۹۳

بخش چهارم

mnandegar-3نویسنده: ریچارد رورتی‏ 

برگردان: هاله لاجوردی

هدف من در این مقاله نه رسیدن به نتیجه نهایی است، نه صرف ارزیابی هایدگر به‌طور خاص و نه ارزیابی کشیشانِ ریاضت‏کش به‌طور عام. در واقع قصد من ایجاد مقابله‏یی‏ است بین تمایل کشیشانِ ریاضت‏کش به نظریه و ساده‌گی و ساخت و انتزاع و ماهیت با تمایل‏ رمان‌نویسان به روایت و جزییات و گوناگونی و عرض. در این‌جا بخشی از یک خطابه کوندرا را با عنوان «هنر رمان» ذکر می‏کنم:
منطق رمان با منطق فلسفه تفاوت دارد. رمان زاده روح نظری نیست، بلکه زاده روحی طنزآمیز است. یکی از بزرگ‏ترین ناکامی‏های اروپا این است که هیچ‌گاه اروپایی‏ترین هنر را نفهمیده است ـ نه رمان را، نه روح رمان را، نه دانش و کشفیات عظیمِ رمان را و نه استقلال تاریخ آن را. هنری که‏ الهام گرفته از خنده خدایان است، ماهیتاً به خدمت جزم‏های ایدیولوژیک درنمی‏آید، بلکه با آن‌ها درمی‏افتد. رمان، هر شب، پنه‌لوپه‏وار تور بافته عالمان و فلاسفه و فرهیخته‌گان را از هم‏ می‏شکافد… من خود را آن‌قدر باصلاحیت نمی‏دانم که با کسانی که ولتر را برای گولاگ شماتت کرده‏اند بحث کنم، ولی خود را تا این حد صالح می‏دانم که بگویم قرن هجدهم نه فقط قرن روسو و ولتر و هولباخ، (بلکه شاید بیش از بقیه) قرن فیلدینگ و استرن و گوته و لاکلوس نیز هست.» اولین نتیجه‏یی که من از این متن می‏گیرم این است که به هنگام بررسی فرهنگ‏های دیگر، باید در مورد ظهور ژانرهای جدید هوشیار باشیم ـ ژانرهایی که واکنش و آلترناتیوی در برابر تلاش‏ برای تحلیل نظری امور انسانی هستند. اگر ما مناظره بین سنن معتبر ضد نظری‌مان را ضمیمه مناظره سنن معتبر نظری‌مان کنیم، احتمالاً مقایسه‏هایی جالب‏تر و خصوصاً مفیدتری بین شرق‏ و غرب خواهیم کرد. اگر می‏توانستیم بعضی سنت‏های فرهنگی شرق را که فلاسفه شرقی را به‏ مسخره گرفته‏اند شناسایی کنیم، کمکی برای ما فلاسفه غربی بود تا جهت‏گیری‏های مشابه در شرق را بیابیم. تمسخر مورد نظر من از نوع تمسخر خودمانی نیست، هنگامی که ما فلاسفه‏ یکدیگر را مسخره می‏کنیم (مثلاً زمانی که افلاطون، پروتاگوراس یا هیوم، علم کلام طبیعی، یا کی‏یر که‏گارد، هگل یا دریدا، هایدگر را مسخره می‏کنند.) بلکه مراد من نوع دیگری از تمسخر است؛ تمسخر کسانی که به‌رغم تلاش خود نتوانسته‏اند از بحث‏های فلسفی سر در آورند یا اصلاً هیچ میلی به این تلاش ندارند. ما نه تنها باید درباره هایدگرهای جاپانی و افلاطون‏های‏ هندی و هیوم‏های چینایی هوشیار باشیم، بلکه باید استرن‏های چینایی و رابله‏های اندونزیایی را نیز به دقت زیرنظر داشته باشیم. نادانی من بیش از آن است که بدانم آیا مردمانی از نوع دوم در شرق‏ وجود دارند یا نه؛ ولی به وجود آن‌ها امید و ایمان دارم. باید جایی در شرق مردمانی باشند که از شکافتن بافته‏های فلاسفه و حکما لذت برند.
نیاز به شکافتن این بافته‏ها را می‏توان در حکم انتقام رندان عوام از کشیشان دانست؛ کشیشانی که به بالاترین شادمانی‏های اکثریت مردم بی‏اعتنا هستند. نمونه کامل این بی‏اعتنایی را هورکهایمر و آدورنو که در پی یافتن دیالکتیک روشن‌گری بودند، نشان داده‏اند. این روش به آنان‏ اجازه می‏دهد که تار رمان ساده‏دل ولتر را به پود اردوگاه آشوویتس ببافند و متقاعد شوند که‏ امیدهای عصر روشن‌گری بیهوده بوده است. این بی‏اعتنایی هنگامی در هایدگر دیده می‏شود که‏ تفاوت چندانی بین کارخانه‏های موترسازی و اردوگاه‏های مرگ قایل نمی‏شود. ما فلاسفه نه‏ فقط می‏خواهیم الگوهای دیالکتیکی رؤیت‌ناپذیر برای عوام را ببینیم، بلکه می‏خواهیم این‏ الگوها ابزاری برای دیدن نتایج درام‏های تاریخی ـ جهانی باشند. به دلیل زهدگرایی‏مان می‏خواهیم خود و کسانی را که مثل ما هستند، درگیر چیزی بیش از برنامه‏های خصوصی صرف‏ ببینیم. می‏خواهیم مشغله‏ها و خیال‌بافی‏های خصوصی‏مان درباره خلوص و تازه‌گی و استقلال‏ را، به چیزی فراتر از خودمان، به چیزی با قدرت علّی، به چیزی پنهان و بنیادی که مخفیانه‏ جریان امور انسانی را تعیین می‏کند، نسبت دهیم.
از نظر کوندرا، رهیافت ماهیت‏گرای فلاسفه به مسایل انسانی، تلاش آن‌ها برای نشاندن تعمق و دیالکتیک و تقدیر به جای روایت و بخت و اقبال، راه متعارفی برای گفتن این مطلب است که‏ آن‌چه برای من مهم است، اولی‏تر از چیزی است که برای شما اهمیت دارد و همین مرا وا می‏دارد تا آن‌چه را برای شما مهم است، نادیده بگیرم چرا که من با چیزی تماس دارم که شما ندارید: واقعیت. پاسخ رمان‌نویسان به این مطلب چنین است: خنده‏دار است که باور کنیم انسانی بیش از انسانی‏ دیگر با چیزی فراانسانی ارتباط داشته باشد. خنده‏دار است که تکاپوی کسی برای یافتن «دیگر وصف‌ناپذیر» عذری باشد برای نادیده گرفتن تکاپوی کاملاً متفاوت دیگران. این اندیشه‏ خنده‏دار است که کسی بتواند فراتر از جست‌وجوی شادمانی برود، که نظریه بیش از وسیله‏یی برای‏ رسیدن به شادمانی باشد، که چیزی به نام حقیقت یافت شود که فراتر از رنج و لذت باشد. رمان‌نویس به ما فلاسفه همان‌گونه می‏نگرد که ولتر به لایب نیتز، و اورول به نظریه‌پردازان‏ مارکسیست: هم‌چون چهره‏های خنده‏دار. نکته خنده‏آور درباره ما این است که خود را برای دیدن‏ آن‌چه هر کس می‏تواند ببیند ناتوان می‏سازیم ـ چیزهایی مثل کاهش و افزایش رنج ـ زیرا خود را متقاعد می‏سازیم که این چیزها ظواهری بیش نیستند.
آن‌چه رمان‌نویس جایگزین تمایز ظاهری ـ واقعی می‏کند، نمایشی است از نظرگاه‏های‏ گوناگون، مجموعه‏یی است از توصیف‏های چندگانه از وقایع مشابه. چیزی که رمان‌نویس‏ خصوصاً آن را خنده‏آور می‏یابد، تلاش برای برتری دادن به یکی از توصیف‏ها و در نتیجه‏ دست‌وپا کردن عذری برای نادیده گرفتن بقیه است. آن‌چه در نظر او بسیار قهرمانانه است، نه‏ توانایی قاطعانه در رد کردن همه توصیف‏ها به نفع یک توصیف، بلکه بیشتر توانایی پس و پیش‏ رفتن در میان تمام توصیف‏هاست. به نظر من، کوندرا همین نکته را در نظر دارد وقتی که می‏گوید: مطمین نبودن از حقیقت و بحث‏های مورد توافق دیگران است که به انسان فردیت می‌دهد. رمان، بهشت خیالی افراد است؛ قلمروی است که هیچ‌کس در آن به حقیقت دست نمی‏یابد، نه آنا و نه کارنین. ولی قلمروی است که در آن همه حق دارند مقصودشان فهمیده شود، هم آنا و هم کارنین. در این‌جا کوندرا اصطلاح «رمان» را تقریباً هم‌معنی «یوتوپیای دموکراتیک» می‏گیردـ جامعه‏یی تخیلی در آینده، جامعه‏یی که در آن هیچ‌کس در این خیال نیست که خدایان با آن‌ها هستند و فقط آن‌ها از حقیقت یا سرشت اشیاء آگاه‌اند. در چنین یوتوپیایی هیچ‌کس رؤیای این‏ اندیشه را در سر نمی‏پرورد که چیزی واقعی‏تر از خودش یا واقعی‏تر از درد وجود دارد. کسی هم‏ به این خیال نمی‏افتد که وظیفه‏یی فراتر از جست‌وجوی شادمانی بر عهده ماست. یوتوپیای‏ دموکراتیک، اجتماعی است که در آن به جای جست‌وجوی حقیقت، اصلی‏ترین فضیلت‏های‏ فکری، مدارا و کنجکاوی هستند. یوتوپیایی که در آن هیچ چیز که شباهتی به شهری فلسفی یا فرا جهانی داشته باشد، وجود ندارد. در چنین اجتماعی، همه آن‌چه از فلسفه باقی می‏ماند، اصل‏ جان استوارت میل درباره آزادی یا کارناوال رابله‏یی است: هر کس می‏تواند هر آن‌چه می‏خواهد انجام دهد، به شرطی که به کسی آسیب نرساند. همان‌طور که کوندرا می‏گوید جهان حقیقت‏ واحد، و جهان نسبتاً مبهم رمان، از موادی کاملاً متفاوت ساخته شده‏اند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.