احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:31 جوزا 1393 - ۳۰ جوزا ۱۳۹۳
نویسنده: هنری جیمز
برگردان: رامین مستقیم
… مادام بوآری کمالی دارد که نه تنها بر آن مُهر بیعیبی حک میکند، بلکه آن اثر را آفریدهیی بینظیر میسازد. اثر با اعتماد به نفسی دستنیافتنی هم هیجان میبخشد و هم به قضاوت، قالب میدهد. برای آنکه نه تنها با کمترین کلمات به امور پالوده و متعالی به کمالی دستنیافتنی میپردازد؛ بلکه به حد کافی عناصرِ مبتذل را به شکل بینقصی عرضه میکند. شکل (Form) فینفسه به اندازه و همسنگِ ماهیتِ موضوع و ایدۀ داستان جانداراست و با این همه، آنقدر این شکل و آن محتوا با هم چفتوبست شدهاند که زندهگی تفکیکناپذیری دارند و در هیچ لحظهیی نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت. بهراستی جالب است ـ آن کلِ جمعوجور و بیهمتا از اجزاء. این اثر کلاسیک است، زیرا امورِ زندهگی در ترازی آرمانی عرضه میشوند و زیرا نشان میدهد که در این امور عادی، زیبایی ابدی نهفته است. زنِ جوان زیبایی که از لحاظ اجتماعی و اخلاقی در بیغولهیی زندهگی میکند و نادان، احمق، سربههوا و بدبخت است، دو عاشق میگیرد که یکی پس از دیگری او را رها میکنند و او هم در هنگامۀ سرگردانی و حیرت، فرزند و شوهرش را و همهچیزِ زندهگیاش رها میکند و در ژرفای دورویی، قرض و یأس فرو میرود و به نقطهیی میرسد که صحنهیی است به خودی خود کوچک از شرارتهای حقیرش، و مصیبتی ترحمانگیز در پایان.
اِِما (Emma) در حالی این کارها را میکند و در غبار غلت میزند که افکار و قصدی رمانتیک دارد. این پیروزی کتاب است که اِما (Emma) با طبیعتِِ آگاهی و بازیهای ذهنش به لطفِ نگارشِ زیبا و واقعنمایانۀ نویسنده بهدست میآید. اینهمه زیبایی و واقعنمایی، نه تنها حالت او (مادام بوآری) را بیان میکند، بلکه بیانگرِ حالت، بالفعل و بالقوه همه اشخاصی است که مانند او هستند. اشخاصی که رمانتیکوار در عزم خود راسخاند. در آن صورت، جایی که داستان مادام بوآری رخ میدهد، محیطی که در آن کلنجار میرود، به نحوی مهم میشود و اهمیتی هنری مییابد و در برابر دیدهگان ما مثل قفسی به نظر میآید که پرندهیی اسیر مانند مادام بوآری، درون قفس با بالهای خود به دیوارۀ قفس میکوبد و مصاحبان مادام بوآری هم در اسارت با او، در همان قفس شریک میگردند.
به حد کافی تا اینجا حرف زدهام تا نشان دهم که فلوبر با تحلیلش چهقدر از خودِِ خودش را به قهرمانِ زنِ کتاب بخشیده است: نکتهیی که دقیقاً مرا به همان محدودیتی برمیگرداند که همین الان اشاره کردم و آقای امیل فاگو (Faguet) شرح حالنویس نتوانسته در آن غور کند، اما برای خوانندهگانِ ناآشنا با فلوبر بسیار دمِ دست است. گلایۀ ما این است که چرا بوآری بهرغم سرشتِِ آگاهیاش و بهرغم بازتابدهنده روحِ خالق خود، ماجرای محدود و کوچکی پیدا میکند.
اگر نقادانه بگوییم، از منظر ارزش و بختِ تاریخچۀ زندهگی مادام بوآری، اوضاع و احوال بسیار جالبی فراهم است. مادام بوآری در آموزش احساسات به صورت فردریک مورو ظهور میکند و پرسشی برای ما پیش میآید که میتوان پاسخی برای آن یافت، اما تاکید میکنم که یافتن پاسخ به زیانِ فلوبر تمام میشود. اگر اِما (Emma) را تنها در نظر بگیریم، شاید آنقدر مستقیماً ما را متقاعد نمیکند، اما به اتفاق اِما بوآری قهرمانِ مؤلف ما با برداشت دوّم از «واقعیت» یکراست به هدف میزند. چرا فلوبر، به عنوان محملهای خاص زندهگی که قصد نمایش آنها را دارد، چنین فرد کهتری (Inferior) مانند مادام بوآری و فردریک را در کتاب آموزش احساسات، چنین نمونه پستی و فرومایهگی را برمیگزیند؟
من تنها به این دومی (فردریک) میپردازم، چرا که پرورش مادام بوآری در کتاب آنچنان کمال یافته که کمتر جایی برای آرزومندی چیزی بهتر و کاملتر باقی میماند. حتا در اینجا مقیاس کلی و قد و قواره شخصیت اِما بوآری که در نوع خود حقیر است، باید هشداری برای پرهیز از مبالغه باشد. اگر میگویم که در خصوص فردریک همه حوادث کتاب به ناگزیر به زیان فلوبر است، به این دلیل است که بهشدت به اعتبار عمومی مؤلفِ ما لطمه میزند. مؤلف آرزو داشت در هریک از دو مورد، تجربهیی از زندهگی را نمایش دهد ـ تجربهیی میانمایه، حقیقت این است ـ و جهان نزدیک پیرامون خود را؛ اما اگر مؤلف برای بیان مقصودش بهتر از اینها قهرمان زن و قهرمان مرد، که هم حکایت از موقعیتی کند و هم بازتابدهنده باشد، نتوانسته تصور کند، پس ما مجبور میشویم تا نقصان ذهن فلوبر را باور کنیم. و این نشان ضعف باقی ماند حتا اگر به ما اعتراض شود که این دو مثال بارز (Images) مورد بحثِ ما بهتر از مثالهای دیگری برای مقصود نویسنده پرورانده شدهاند: هدف فینفسه حقیراست.
آموزش احساسات، اثری غیرقابل توصیف و عجیب است که در آنباره مطالبی بسیار عمیق میتوان گفت که مجال آن اینجا نیست. وانگهی، برای سادهتر کردن بیانم، آموزش احساسات را به مراتب نارضایتبخشتر، کمتر صاحبِ وحدتِ یا تنوع قابل قبول در مقایسه با سلفِ خود (مادام بوآری) میدانم. اما اگر بخواهیم موفقیت یا شکست آموزش احساسات را در نظر بگیریم ـ آقای امیل ناگو رمان آموزش حساسات را شکستخورده ردهبندی میکند، و من در کل با او موافقم ـ شخصیت (فردریک) وزن اصلی درام را دارد که در آن ما به آن حدی دعوت میشویم که برایمان جالب است، اما نمیدانیم که سرگرمکننده ما (مؤلف اثر) دقیقاً به چه میاندیشد.
مؤلف فردریک مورو را در آستانه زندهگی و نه درون زندهگی میآفریند و او را به نهایتِ بلوغ میرساند بیآنکه لحظهیی به حیرت خواننده یا اعتراضِ او با این پرسش؛ «چرا و چرا او؟» پاسخ دهد. فردریک به سهم خود شخصیت تُنُک و ناکاملی است و به ذوق ما میخورد؛ کار شخصیت اصلی، جلوگیری از اتلاف شوق و ایمان طراح خودش است. وقتی از شور و ایمان در مادام بوآری سخن میگویم که در آن کتاب هم تلف شده است، دربارۀ قضاوت آقای امیل فاگو تعمق میکنم که معتقد است مادام بوآری دستکم شخصیت پیچیده و نمایانگر است.
نمایانگر چه چیزی؟ حتا وقتی همه زمینههای فلاکت و مصیبت را در کتاب میبینیم، باز هم کتاب وادارمان میکند که بپرسیم. دفاع از او (مادام بوآری دفاع از همۀ شخصیتهای یک تابلو نقاشی است که هنوز رنگهای آن تازهاند و خوب خشک نشدهاند ـ این شخصیت منحصر به فرد نیستند، بلکه نمونهوار (تیپ) هستند و تابلو در نورهای مختلف نمونۀ شخصیت های خود را حفظ میکند. این «نوع» اِما بوآری است که من برای این مسوولیتش را در کتاب مورد پرسش قرار میدهم، حتا اگر از من پرسیده شود که چرا دربارۀ مسوولیت، کمالپروردهگی شارلز بوآری، یا تقلیدناپذیری هومیاس (Homais) جاودانی نمیپرسم. اگر نقص اِما مادام بوآوری را به صورت فقرِ آگاهی برای کُنایش (function) نمونهوار بیان کنیم، باید بپذیرم که به طور حتم بهخاطر پیش جستن شوهرش در بلاهت از او ( اِمابوآری) یا خودنمایی و خودفروشی[۱] داروفروش از فقرِِ آگاهی اِما بوآری نیست. با این وجود، تفاوت در این واقعیت نهفته که برداشت خالق شخصیتها از آنها همین است. این شخصیت و آیین[۲] آنهاست که به حد کافی تمامیت آنها را بروز میدهند.
میپذیرم شاید به این خاطر است که آقای امیل فاگو، اِما را تنها شخصیتِ زن در کتاب مییابد که نمونهوار (typical) زنانه فرض میشود، نمونهوار به شکل وسیع تصویرگرانه، در حالی که سایر شخصیتها برای آقای فاگو صور مثالی در شرایط خاص هستند که درگذرند. من هم قبول میکنم که اِما برای من هم چنین بود؛ اِما آنچنان تختهبندِ شرایط خاص است که در مورد او حتا جا برای عناصر عادیتر و پذیرش زندهگی باقی نمیماند و نویسنده ما را دعوت به زندهگییی میکند که دلخراش و در عین حال از لحاظ دراماتیک برانگیزاننده است و ما به عنوان خواننده، معیارِ اهمیت برای نویسنده و منتقدان را به چالش میطلبیم. برای منتقدان کتاب تصویری از میانه حالی است، اما آیا اِما (Emma) به آن حد هم دست مییابد؟ حتا برای شخص کمی تخیلپرداز که اهمیت اجتماعیاش «اندک» است هم این میانمایهگی حقیر است. اگر همۀ این جوانب را در نظر بگیریم، در کل از ظرفیت آگاهیاش این میانمایهگی بزرگتر است و به عبارتی اگر روزگار نقاط تماس بیشتری به اِما بوآری میداد و اگر او چیزهای بیشتری عرضه میکرد، تصویرهای ما از او بیشتر بود.
Comments are closed.