مولوی؛ نماد فرهنگ

گزارشگر:دکتر فضل‌الله رضا/ 11 سرطان 1393 - ۱۰ سرطان ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی‌منتها
ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشه‌ها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی
مطلب تویی، طالب تویی، هم منتها، هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
مثنوی مولانا کتابی است یکتا، به مثابه نردبان برای بَرشدن عاشقانِ معرفت و رهروان طریقت به آسمانِ کمالِ آدمیت. رهنمونی برای شکستنِ بت‌ها و تعصّب‌ها و رهایی از بندهای مادی و پرواز در فضای آزاده‌گی و مردمی:
من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن در زبان پهلوی
موضوع، یادی از نگرش‌های شاعر بی‌مانندی است که سخنش به دیروز و امروز و فردا، به ایران و اروپا و امریکا، به ادیب و عالم، به کافر و مسلمان محدود نیست. مولانا شاعری است که از ورای جدول‌بندی‌ها و رنگ‌ها و حجاب‌ها به جهان می‌نگرد. نگرش او فراخنای آدمیت را در بر می‌گیرد. او به‌حق درباره خودش می‌گوید:
وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم؟!
گفتی: «اسرار در میان آور»
کو میان اندر این میان که منم؟
کی شود این روان من ساکن؟
این‌چنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بُلعجب بحر بی‌کران که منم!
این جهان وان جهان مرا مطلب
کاین دو، گم شد در آن جهان که منم
بنده در یکی از نوشتارهای خود آورده‌ام که اگر از یکی از کهکشان‌های دوردست، بی‌خبر از وجود تمدن‌های روی زمین، از ما بخواهند که دو کتاب معرّف هویت و ملیت پارسی‌زبانان، جهت شناس‌نامۀ قوم خود عرضه کنیم ـ از میان هزاران کتاب فارسی، شاهنامۀ استاد توس و مثنوی مولانا را می‌باید برگزید.
خطوط اصلی سیمای فرهنگی پارسی‌زبانان را در این دو کتاب نقش بسته‌اند. ریشۀ بسیاری از شگردهای اخلاقی، مانند مهر و کین و درگیری‌ها، حکمت‌ها و مثل‌ها، گفت‌وشنودهای ویژۀ پارسیان، در این دو شاهکار به‌خوبی دیده می‌شود. اگر از بسیط زمین همه چیز منعدم گردد، از روی همین دو کتاب گران‌بها، می‌توان خلقیاتِ پارسی‌زبانان و فرهنگ‌شان را بازآفرید.
شاهنامه، فرهنگ ایرانِ پیش از اسلام را نقش‌بندی می‌کند، پندارها و کردارها، عشق‌ورزی‌ها و کین‌توزی‌ها، صریح و دلیرانه است. شاهنامه ساده‌ترین دفتر شعر فارسی است که بی‌کمکِ کارشناس و استاد راهنما هم می‌توان آن را فرا گرفت و هم با زیبایی سخن فردوسی (البته نه با ریشه‌های لغوی تاریخی آن) آشنایی یافت.
پایگاه مثنوی مولانا بر بنیاد فرهنگ اسلامی است. معانی بر الفاظ حکومت می‌کنند. ساده‌گی و برهنه‌گی، یعنی دوری از تزیین و صنعت و آرایش کلام در آن کتاب آشکار است، سخن مولانا سرشار از معانی ژرف و گره‌هاست که باید به کمک کلید رمز و اشارات درهای بسته، گره‌ها را گشود. به گفته شادروان جلال‌الدین همایی: «مثنوی شریف، خلاصه و چکیدۀ جمیع علوم و آداب و معارف اسلامی است.»
اشاره به آیات قرآنی، روایات اسلامی و داستان‌های فرهنگی و کاوش در نهان‌خانه ضمیر آدمی، کار دریافت مثنوی را دشوار می‌کند. شناخت مثنوی مولانا و دیوان شمس او، به خلاف شاهنامۀ فردوسی، کاری صعب و خودآموزی بی‌دلیل راه سخت‌دشوار است.
دید نافذ عالمانه مولانا، بی‌سبب و باسبب، لایه‌های پیچیدۀ روان آدمی را باز می‌کند و می‌کاود و دیده‌ها را به زبان شاعرانۀ برهنه، دلیرانه تشریح می‌کند؛ یعنی حرف‌هایش را بی‌محابا می‌زند. بانگ گردش‌های کیهان اعظم و بازتاب امواج ذرات ضمیر جهان، در ضمیر منیرِ این شاعر عارف طنین می‌افکند، دید عالمانۀ فراگیر دارد و در عین حال شاعری تواناست که با دهانی به پهنای فلک حدیث عشق و وحدت کون و مکان و ذره و آفتاب و جمادی و نامی و دیو و ملک را به زبان فارسیِ عارفانۀ خویش می‌سراید.
مولوی شاعر دانشمندِ عارف است؛ نابغه‌یی که علوم مکتبی زمانِ خود را به کمال دریافته، آداب اخلاقی و فرهنگی ایرانِ قدیم را خوب شناخته، به مسایل فقهی و مذهبیِ اسلامی اشراف داشته است. کسی است که در جست‌وجوی کمال آدمیت، پس از اجتهاد در شریعت و معارف مکتبی و سیر در طریقت، باز از پا ننشسته است. مغز پژوهندۀ تیزتک دارد که دایماً در حرکت است. او شاعری پای‌بند قافیه نیست، دنبال دیدار و وصال می‌رود. ساختار استدلال‌های علم جزیی را درهم می‌شکند و می‌کوشد که به یاری دلیل‌های روشن طبیعت برون و درون، به جایی برسد.
مولانا نور شمس‌ها و چلپی‌ها را به چراغ خِرد افلاطون و پور سینا ترجیح می‌دهد. می‌خواهد با بال عشق و جذبۀ عارفان به آسمان کمال پرواز کند. پرده‌های عقل و وهم هر دو را بدرد و به گونه‌یی به خودیِ خود و به خدای خود برسد.
تحول روانِ پرآشوب و پرغلیان مولانا، از خامی به پخته‌گی و از پخته‌گی به سوخته‌گی، در همه حال با خیره‌گی در جمال آن نادیدۀ ناشناخته و عشق و جذبه به او همراه است. شاهکارهای ابیات مثنوی و دیوان شمس، نشان و نمونۀ آتش‌فشانیِ عشق سوزان و بی‌تابیِ او در وصف تجلی جمالِ معشوق و کرشمۀ ساقی است.
شاعران عارف در جهان بسیار بوده‌اند که عشق را مرکز پرگارِ سخنِ خود قرار داده باشند. در کتاب‌خانه‌ها شعر عارفانه به صد زبان می‌توان یافت؛ اما در مجموع، هیچ شاعر عارفی را نمی‌شناسیم که عصارۀ نگرش‌ها و پژوهش‌های فلسفی بشر را در شناخت جهان و جایگاه آدمی در این فضای بی‌سر و بن و زمان بی‌آغاز و انجام، چنین به زیبایی شاعرانه ترنم کرده باشد. به زبان لسان‌الغیب دربارۀ مولانا جلال‌الدین محمد باید گفت «که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید».
در قرن‌های پیش، سخن‌شناسانی مانند شاعر بزرگ عبدالرحمن جامی و حکیم بلندپایه حاج ملاهادی سبزواری، مجذوب و شارح مثنوی بوده‌اند. در صد سال گذشته دانشورانی چون سید احمد ادیب پیشاوری، بدیع‌الزمان فروزان‌فر، جلال‌الدین همایی و شاعر نامداری چون اقبال لاهوری در دریای مثنوی کشتی رانده‌اند. در زمان نزدیک‌تر به ما، استادانی مانند سیدجعفر شهیدی، شادروان محمدتقی جعفری، روان‌شاد عبدالحسین زرین‌کوب و …، در آثار مولانا پژوهش فراوان کرده‌اند. در غرب، شاید هیچ‌یک از شاعران عارفِ پارسی‌زبان به اندازۀ جلال‌الدین رومی مشهور نشده باشند که آثارش به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، فرانسوی و سویدنی نیز رواج داشته است. چند تن از معاریف مترجمان و شارحان مولانا را نام می‌بریم:
فریدریخ روکرت (Rckert) که بخشی از غزلیات مولانا را به زبان آلمانی به شعرگونه ترجمه و در ۱۸۲۰ منتشر کرد. آن مِری شیمل ـ استاد بنام دانشگاه هارواردـ که مولوی‌شناس مشهور غرب در این زمان است، می‌نویسد که آغاز آشنایی او در جوانی با آثار مولانا از طریق همین ترجمه بوده است. جوزف فون هامِر (Hammer) مؤلف تاریخ ادبیات فارسی به زبان آلمانی که در ۱۸۱۸ به چاپ رسید و به گفتۀ آن شیمل، الهام‌بخش گوته (Goethe) شاعر معروف آلمان شد. رینولد اِ.نیکلسون (Nicholson) استاد انگلیسی که ترجمۀ مثنوی و برخی از غزلیاتِ مولانا از اوست.
علاوه بر ترجمه‌ها، هم‌چنین مطالعۀ نوشته‌های استاد آربری (Arbery) از انگلستان و آن مری شیمل از امریکا برای آن‌ها که بخواهند کارهای مولانا را در ژرفا بررسی کنند، بسیار سودمند است که از پی ارزیابی تخصصی، دنبال کارشناسان و معاریف ره‌نوردان مثنوی بروند.
با این وصف، دانشورانی که از طلبه‌گی طولانی و دامن‌گیر در مکتب مولانا (مانند این بنده) محروم مانده‌اند، نباید نومید باشند. همۀ ما می‌توانیم از جمال معنوی شعر زیبا و سخن بلند فارسی بهره برگیریم. جرعه‌یی از آن بحر را در کوزه می‌توان ریخت و آب دریا را به قدر تشنه‌گی می‌توان چشید؛ اما این‌که صاحب سخن چه می‌اندیشیده و چه در ذهن داشته، مطلب دیگری است که در زی کارشناسان ادیب و مولوی‌شناسان است. باید گفت که شخص جلال‌الدین محمد، یکی از اعجوبه‌های روزگار است که شناختن خودِ او و درکِ چه‌گونه‌گی زنده‌گی‌اش کاری بس دشوارتر از دریافت سخنش می‌باشد.
به زعم بنده، ما دوست‌داران ادب و شعر پارسی، از گفتۀ شاعران به میزان ذوق و شور خودمان الهام می‌گیریم و بهره‌مند می‌شویم. جذبه و لذت تماشا و غرقه شدن در دریای جمال را دست‌کم نباید گرفت. سخن الهام‌بخش شاعران و دانشمندان و بزرگان، ما را ارشاد می‌کند، بر اثرِ آن می‌توانیم در مشغولیات ذهنیِ خودمان نقش‌های زیبا بیابیم، اما این‌که واژه‌ها در زمان شاعر و در ذهنِ او چه شوری برپا کرده، مسالۀ دیگری است که با لذت‌جوییِ ما منافات ندارد.
در میان شاعران بزرگ پارسی‌زبان، مولانا در ژرفای سخن و در هم شکستن آداب و بازآفرینی، ممتاز است. در استواری سخن و فصاحت گفتار، فردوسی و سعدی پیشتازند. در گوهرسازی و صنعت‌گری، حافظِ چیره‌دست، به هیچ عروس آراسته‌یی هم مجال رقابت در جلوه‌گری نمی‌دهد.
مثنوی دریاست، اگر کسی دریانوردِ دریادیده‌یی هم باشد، باز تواناییِ آن را نخواهد داشت که در چند دقیقه سخن گفتن، پهناوری دریای فکرِ او را به ما نشان دهد ـ تا چه رسد به این نگارنده که در برابر این اقیانوس بی‌کران، قطره‌یی بیش نیست.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.