احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:17 سرطان 1393 - ۱۶ سرطان ۱۳۹۳
بخش نخست
کوین اندرسن
برگردان: مهرداد امامی
در طول سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۸، رایا دونایفسکایا مارکسیستاومانیست و فیلسوففمینیست، به طور جداگانه اما با کوشش فراوانی با دو چهره نامدار مکتب فرانکفورت یعنی هربرت مارکوزه و اریش فروم مکاتبه کرد. مکاتبات موضوعاتی از قبیل نظریه اجتماعی دیالکتیکی، اومانیسم سوسیالیستی، ساختار و تناقضات سرمایهداری مدرن، و فمینیسم و انقلاب را در بر میگرفت. به طور کلی، این نامهنگاریها، دغدغههای عمیق مارکسیستی و اومانیستی هر سه نفر این متفکران را عیان میکند. مکاتبات همچنین بیانگر تفاوتهای معنادار آنهاست در مورد حدود و میزانی که ایدههای مارکس و هگل قادر به پشتیبانی کردن از تحلیل مدرنیته سرمایهدارانه و نیروهای مقابل آن هستند.
مارکوزه و فروم تنها اعضای مکتب فرانکفورت بودند که به تبادل نظر با دونایفسکایا، اندیشمند و فعال انقلابیِ مادامالعمر پرداختند. دونایفسکایا با فعالیت اندیشمندانه خودآموخته و بدون هیچ نوع آموزش دانشگاهی، در اکراین متولد و در محله یهودنشین ماکس وِلاستریت که بعدها توسط دانشگاه ایلینویز در شیکاگو از بین رفت و جایگزین گشت، بزرگ شد. پیش از مکاتباتش با مارکوزه که در ۱۹۵۴ آغازید، دونایفسکایا منشی تروتسکی در مکزیک بود. او به عنوان منتقدی از جناح چپ اتحاد جماهیر شوروی شناخته شده است و از نزدیک با مارکسیست افریقایی ـ کارائیبی یعنی سی. ال. آر. جیمز کار کرده بود. در طول دوران پُرتنشترین مکاتبات خود با مارکوزه، دونایفسکایا نخستین کتابش یعنی مارکسیسم و انقلاب (۱۹۵۸) را به پایان رساند، که مطالعهیی بود در مورد مارکسیسم از منظر اومانیستی که در آن اولین ترجمههای انگلیسی او از دستنوشتههای ۱۸۴۴ مارکس و یادداشتهای فلسفی لنین درباره هگل در ضمیمه کتاب پدیدار شد. مارکوزه مقدمهیی بر این کتاب نوشت که در آن، در حالی که با خوانش دیالکتیکی و اومانیستی دونایفسکایا از مارکس موافق بود، علیه تفسیر وی از طبقه کارگر مدرن به مثابه محل مقاومت که مبتنی است بر افراد عادی و کارگران سیاهپوست، استدلال نمود. مارکوزه در این مقدمه، شاید برای نخستین بار در قالب متنی چاپی، بهوضوح تزِ تکساحتی بودن را با عطف توجه به طبقه کارگر مدرن بیان میکند.
هم مارکوزه و هم فروم، بهرغم تفاوتهایشان که در بحثی تندوتیز درباره فروید و تغییر رادیکال در ۱۹۵۵ بروز پیدا کرد، عموماً از جنبشهای رادیکال دهه ۶۰ میلادی حمایت کردند، جنبشهایی که همکاران فرانکفورتی پیشین آنان یعنی هورکهایمر و آدورنو از آنها روی برگرداندند. مکاتبات بسیارِ هم مارکوزه و هم فروم با دونایفسکایا، که یقیناً برگذشتن از سلطه و از خودبیگانهگی را به مثابه امکان تاریخی انضمامییی در نظم سرمایهدارانه پس از جنگ میدید، همچنین الهامبخش برخی از قرابتهای مهم میان این دو متفکر فرانکفورتی و تفاوتهای آن ها با نسخهیی از لحاظ سیاسی کمتر رادیکال مکتب فرانکفورت بود که در دهه ۵۰ در آلمان، تحت مدیریت ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو مجدداً پایهگذاری شد. به علاوه، در سطحی نظریتر، باید گفته شود که دست نوشتههای ۱۸۴۴ مارکس، جایگاهی مرکزی در عمده آثار منتشرشده مارکوزه، فروم و دونایفسکایا دارند؛ چیزی که در مورد آدورنو و هورکهایمر صادق نیست.
پیش از آنکه دونایفسکایا و مارکوزه در ۱۹۵۴ شروع به مکاتبه کنند، مارکوزه نزد روشنفکران امریکایی عمدتاً به عنوان نویسنده خِرد و انقلاب (۱۹۴۱) شناخته شده بود که مطالعهیی پیشگامانه در مورد هگل از نقطهنظر مارکسیستی انتقادی است که همچنین شامل نخستین بحث جدی از دستنوشتههای ۱۸۴۴ مارکس به زبان انگلیسی میشود. اما در ۱۹۵۵ مارکوزه در بسیاری موارد به دلیل تفسیر رادیکال و رهاییبخش خود از فروید در اروس و تمدن شناخته شدهتر شد و هنگامی که کار بر روی این اثر را به پایان میبرد، مکاتباتش با دونایفسکایا آغازید.
دونایفسکایا مکاتبات خود با مارکوزه را از نامهیی به تاریخ ۷ دسمبر ۱۹۵۴ شروع کرد، درست در زمانی که جدا شدن کاریاش از جیمز، پیش از آن محتمل شده بود. در این زمان، دونایفسکایا در میان همکاران خود، دیگر یک همسخن فلسفی واقعی نداشت. در مورد مارکوزه، هرچند مکاتبات مطمیناً به عنوان چیز زیادی در برنامه کاری روشنفکرانه او نمایان نشد، اما باید اذعان شود که با بازگشت آدورنو و هورکهایمر به آلمان و مک کارتیسم شدید [آن دوران]، مارکوزه نیز منزویتر شد، دستکم در نسبت با سایر افرادی که با آنها گفتوگوهای جدییی در مورد هگل یا نظریه مارکسیستی داشت. مارکوزه در سالهای ابتدایی و ثمربخشترین دوران مکاتبات خود با دونایفسکایا در ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۰، به طور قطع علاقهمند به صحبت در مورد دیالکتیک شد، همانطور که دونایفسکایا هم در ابتدا چنین بود. با این حال مارکوزه تا سال ۱۹۶۰، پیرامون مباحثی مانند جامعهشناسی کار و گستردهتر از آن، ویژهگیهای نوین جامعه سرمایهدارانه امریکا در دوران پس از جنگ با دونایفسکایا به مباحثه پرداخت.
بهرغم برخی تفاوتها در مورد دیالکتیک، مخصوصاً درباره ارتباط با نقد سرمایهداری مدرنِ مفهوم هگلی منفیت مطلق (absolute negativity)، مکاتبات آن دو در این زمان، مبتنی بود بر قرابتهای اندیشمندانه شدید و نیز تفاوتهایی از همان نوع. این قرابتها در اظهار نظر مارکوزه پس از خواندن چرکنویسهای مارکسیسم و آزادی دونایفسکایا عیان میشود: “ایدههای شما پناهگاهی حقیقی در برهوت اندیشه مارکسیستی است” (نامه ۲ دسمبر ۱۹۵۵). در نامه ۳ می ۱۹۵۶، دونایفسکایا نیز اشتیاق خود را در مورد مکاتباتشان بیان کرد: “نمیدانید که چه اندازه کلمات دلگرمکننده شما کمکم میکند تا در کارم پیشرفت کنم. همانطور که بدون شک اطلاع دارید، ورود من به “جهان اندیشمندانه” به واسطه راههایی بسیار غیرارتدوکس بود و شما نخستین فردی هستید که باعث نمیشوید احساس کنم که ماهییی خارج از آب هستم”.
دونایفسکایا نیز در طول این مدت در مورد اروس و تمدن اظهارنظر کرد: “سهم اصلی شما در این است که “اروس” را از موجودیتی فینفسه در یک زمینه خارج کردهاید و آن را درون بستر تاریخی تمدن غربی قرار دادید… بنابراین شما حوزه روانکاوی را آشکار نمودید” (نامه ۶ سپتمبر ۱۹۵۶). دونایفسکایا همچنین با نقدی بسیار مثبت از اروس و تمدن در مجله نیوز اند لترز، نشریهیی در دیترویت که در ۱۹۵۵ آن را بنیان گذاشت، اشاره میکند که نقد مارکوزه از فروم را متقاعدکننده میداند.
Comments are closed.