احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





از خلافتِ راشد تا خلافتِ داعش

گزارشگر:14 اسد 1393 - ۱۳ اسد ۱۳۹۳

دکتر احمد الریسونی
برگرداننده به فارسی: مهران موحد

mnandegar-3در اواسط دهۀ دومِ سدۀ بیستم ترسایی، فرمانده نظامی ترکی، مصطفا کمال – که بعدها به «اتاتورک» ملقب شد – نخستین کودتای نظامی به مفهوم مدرنش را در جهانِ اسلام راه‌اندازی کرد و سپس فیصلۀ کشورهای اروپایی در مورد ملغا قرار دادنِ خلافت عثمانی که در چترِ خود بیشترینۀ کشورهای اسلامی را گرد آورده بودـ اجرا کرد. پس از سقوط خلافت عثمانی، بسیاری از مسلمانان – اعم از عوام و خواص – احساس کردند که سرپرست و حامیِ خود را از دست داده اند و به همین خاطر، گرفتار سردرگمی و بلاتکلیفی شدند. از همان زمان تا بدین‌سو، آرزوی بازگشت خلافت، ذهن همۀ آنانی را که دغدغۀ سرنوشتِ اسلام و امتِ اسلامی را دارند، قلقلک می‌دهد.
در همین راستا، موضوع «بازگرداندن خلافتِ از دست رفته» از مهم‌ترین قضایایی شد که جنبش‌های اسلامیِ معاصر را به خود سرگرم ساخت. از آن بالاتر، فروپاشی یا فروپاشاندن خلافت عثمانی – یا دولت عثمانی – از جملۀ انگیزه‌های نیرومند و جدی‌یی بود که باعث ظهور جنبش‌های بزرگِ اسلامی که در گسترۀ جهان اسلام فعالیت می‌کردند گردید؛ مثل سازمان اخوان‌المسلمین که در مصر آغاز به فعالیت کرد، و جماعت تبلیغ و جماعت اسلامی که هر دو، خاستگاه‌شان هندوستان بود، و جماعت نور که از ترکیه آغاز به فعالیت کرد و سپس‌تر حزب «التحریر» شروع به فعالیت کرد که همۀ نیروی خود را متمرکز بر موضوع خلافت ساخت و به چیزی جز آن نیندیشید.
روی این حساب، ظهور جنبش‌های اسلامی معاصر، پیوندی ناگسستنی با مسألۀ خلافت دارد. این جنبش‌ها همه در واکنش به سقوط خلافت شروع به فعالیت کردند، پاره‌یی از آن‌ها می‌خواستند آن را دوباره زنده کنند و برخی دیگر از آن‌ها در صدد بودند انحرافی را که منجر به سقوط خلافت شد، اصلاح کنند. برخی از آن‌ها (حزب التحریر) تأسیس خلافت را آغاز و مدخلی برای پروژۀ اصلاح‌طلبانۀ خود قرار دادند و بعضی از آن‌ها (سازمان اخوان‌المسلمین) آن را هدف و غایتِ تلاش‌های خود دانستند که پس از طی مراحلی به آن دست خواهند یافت. اما جنبش‌های اسلامیِ دیگری هم در صحنه حضور داشتند (جماعت تبلیغ و جماعت نور) که فکر می‌کردند گوهر و بنیاد مشکلِ مسلمانان به خلافت و حکومت‌داری و سیاست رابطه ندارد، بلکه مشکل مسلمانان در این‌است که از آموزه‌های اسلام فاصله گرفته‌اند و دین و ایمان‌شان گرفتار سستی شده و درد و درمان و مشکل و حلِ آن در همین‌جا نهفته است.
در نسل دومِ جنبش‌های اسلامی – یا جنبش‌های اسلامیِ سدۀ پانزدهم هجری – جریان‌ها و احزاب و گروه‌هایی به پیدایی آمدند که که احیای دوبارۀ خلافت را آرزوی خود نمی‌دانستند و از اهدافِ خود قرار ندادند، بلکه در عوض در پی اجرای خواسته‌ها و اهداف سیاسیِ مشخصی بودند. اهداف این جریان‌ها بر روی محتوا و مضمون متمرکز بود – مثل مشروعیت حکومت، آزادی، شورا، عدالت، حکومت‌داری باکفایت و کارآمد – تا مسایل صوری و شکلی.
آشکارترین مصداق و بهترین نمونۀ این نسل از حرکت‌های اسلامی، جنبش‌های اسلامی در ترکیه و موریتانیا (حزب عدالت و توسعه در ترکیه و حزب و عدالت و توسعه در مغرب و جمعیت ملی برای اصلاح و توسعه در موریتانیا) می‌توانند باشند.
علاوه بر ترکیه و موریتانیا در کشورهای دیگری همچون مصر و سودان و لیبیا و الجزایر و مغرب نیز شماری از جنبش‌های نوین و تجددگرا وجود دارند. کشورهایی که از ترکیه شروع می‌شود و به موریتانیا پایان می‌یابد، کشورهایی هستند که بیشتر از دیگر کشورها نهضت‌های اسلام‌گرا را در خود جای داده اند و پیشگامان حرکتِ اسلامی شمرده می‌شوند، اگرچه اندیشه‌های اسلام‌گرایانه در همۀ کشورهای اسلامی حضور دارد و هر کدام از این احزاب تجربیات و تشکیلات و چالش‌های منحصر به فردِ خود را دارد.
در طی سه دهۀ واپسین، مشاهده می‌کنیم که دیدگاه‌های نسل دومِ جنبش‌های اسلامی در میان اعضای حرکت‌های کهن و نوینِ اسلامی هوادارانی پیدا کرده و روز تا روز، شعار برپاییِ خلافت اسلامی را به محاق فراموشی می‌برد و آن را از کار می‌اندازد، چرا که نسلِ دوم جنبش‌های اسلامی بیشتر از آن‌که بر مصطلحات تکیه کند، بر محتوا و درون‌مایه متمرکز می‌شود و برای آن‌ها بیشتر از شکلیات، مقاصد و اهداف مهم‌ است.
اما ناگهان در روزهای اخیر، شعار خلافتِ اسلامی بار دیگر به عرصۀ رسانه و اندیشه بازگشت و مباحثه‌ها و کشمکش‌های جدی در باب «موضوع خلافت» درگرفت و رؤیای بازگشت خلافت، هزاران جوانِ مسلمان را در گوشه گوشۀ جهان مجذوبِ خود ساخت. برخی از این هزاران جوان، با خلیفۀ مسلمانان بیعت کردند و پاره‌یی از آن‌ها از دور آن را تأیید کردند و بعضی دیگر منتظرند که سرانجامِ کار چه خواهد شد.
حتا اتحادیۀ علمای مسلمان به ریاستِ دکتر قرضاوی (که در همین‌جا از این نهاد سپاس‌گزاری می‌کنیم که طی بیانیه‌یی مخالفت خود را با خلافتِ داعشی اعلام کرد و روی این نکته تأکید ورزید که این خلافت نام‌نهاد از مشروعیت برخوردار نیست و شروط و ارکان خلافت واقعی اسلامی را ندارد) عبارتِ آغازینِ بیانیه‌اش برضد داعش را این‌گونه تنظیم می‌کند: «اتحادیۀ علمای مسلمان در مورد این حادثه (اعلام خلافت از سوی ابوبکر بغدادی) به این نظر است که: اولاً: همۀ ما آرزوی بازگشت خلافت به شیوۀ نبوت را داریم و از صمیم قلب خود آرزو می‌کنیم که خلافت همین امروز پیش از فردا – برپا شود…»
مهم‌ترین مستند کسانی که طرف‌دار بازگشت خلافت اند، همان حدیثی ‌است که امام احمد و دیگران به روایت حذیفه نقل کرده اند که حضرت رسول فرمود: «نبوت در میان شما دوام پیدا می‌کند تا آن‌گاه که خدا بخواهد، سپس وقتی خدا خواست آن را برمی‌دارد. بعد از آن، خلافتی بر شیوۀ پیامبری روی کار می‌آید و تا هنگامی که خداوند بخواهد ادامه می‌یابد، و چون خدا خواست آن را برمی‌دارد. سپس پادشاهی ستمگرانه روی کار می‌آید و تا مدتی که خدا مقرر کرده استمرار می‌یابد و چون خدا خواست آن را از میان می‌برد. بعد از آن، سلطنتی استبدادی به میان می‌آید و تا هنگامی که خدا بخواهد پایدار می‌ماند و سپس خداوند آن را برمی‌دارد. بعد از آن، خلافتی به میان می‌آید به شیوۀ پیامبرانه.»
نخست این‌که این حدیث، تهی از ضعف و سستی از نظرِ سند و ثبوت نیست. حد اکثر چیزی که در مورد سند این حدیث، متخصصان می‌گویند این‌است که این حدیث، «حسن الاسناد» است. هویداست که چنین حدیثی نمی‌تواند مبنای کارهای خطیر و مسایل مهم قرار بگیرد. این حدیث فقط می‌تواند امیدواری در دل‌ها بکارد و داشتن انتظار خبرهای خوش را به ذهنِ آدم‌ها تزریق کند. اما در مورد مسایل مهمی که سرنوشتِ مسلمانان به آن گره خورده، باید به روایت‌های صحیح‌تر و محکم‌تر استناد کنیم، نه به روایت‌هایی که مبنای استواری ندارند.
دوم این‌که در این زمینه روایتِ دیگری وجود دارد که از نظر رتبه، هم‌تراز روایتِ بالا یا بالاتر از آن‌است. سفینه از حضرت رسول اکرم روایت می‌کند که فرمود: «خلافتِ نبوت سی سال دوام خواهد کرد و سپس خداوند پادشاهی‌اش را به هر که خواست می‌دهد.» چنان‌که مشاهده می‌کنید، این روایت از خلافتِ دوم سخن نزده که پس از نبوت می‌آید و بر شیوۀ آن می‌باشد و پس از خلافت نخستین می‌آید.
سوم این‌که هر دوی این حدیث‌ها متضمنِ امر و نهی‌یی نیستند، یعنی این‌که مسلمانان را به چیزی مکلف نساخته‌اند. بنا بر این، اگر کسی ادعا کند با اعلان خلافت که پیامدهای بزرگی هم دارد آن‌چه را خدا بر وی واجب گردانیده انجام داده، سخن بی‌مبنایی زده و باید به ما ثابت کند که خداوند در کجا به چنین چیزی او را مکلف ساخته است و از کجا مدعی می‌شود که برپایی «خلافت» امری‌ست واجب؟ اگر نتواند ادعای خود را اثبات کند – که نمی‌تواند – معلوم خواهد شد که آدمی دروغ‌باف است و از جمله آدم‌هایی‌ست که چیزی را که خدا دستور نداده انجام می‌دهند.
از آن خلافت تا این خلافت
حالا اگر به مسما و مصداقِ خلافتِ راشد یا خلافت به شیوۀ نبوت بپردازیم، درمی‌یابیم که برخی از صفات و ویژه‌گی‌های این خلافت قرار شرحِ زیر است:
۱- خلافت راشد در زیر چتر حمایت خود، همۀ مسلمانان را – قطع نظر از اقلیت یا اکثریت بودن آن‌ها – گرد آورده بود و همۀ مسلمانان از آن راضی بودند و از نحوۀ مدیریتِ شؤون سیاسی‌اش خوشحال بودند. این در حالی‌است که زیر سلطۀ خلافتی که به تازه‌گی تأسیس آن اعلام شده (خلافت داعش «تنظیم دولت اسلامی») حتا یک‌هزارم جمعیت مسلمانان جهان زنده‌گی نمی‌کنند. علاوه بر این‌که همۀ آن‌هایی که در زیر سایۀ حاکمیت داعشی‌ها زنده‌گی می‌کنند، طرفدار آن‌ها نیستند و آن‌ها را مشروع نمی‌دانند و از این‌که زیر حاکمیتِ آن‌ها می‌زیند، خشنود نیستند.
۲- در نظام خلافت راشد، خلیفۀ مسلمانان پس از نظرخواهی و مشوره با صاحبان رأی و جایگاه اجتماعی – و حتا با مشارکتِ گستردۀ مردمان عادیِ مسلمان اعم از زن و مرد – برگزیده می‌شد. اتفاقی که دربارۀ گزینش حضرتِ عثمان روی داد. از همین جهت، حضرت عمر باری گفته بود: «هرگاه کسی با شخصی بدون توجه به رأی و نظر عامۀ مسلمانان بیعت کند، نباید کسی بیعت‌کننده یا بیعت‌شونده را پیروی کند و اگر ضرورت شد آن‌ها باید کشته شوند.» (صحیح بخاری) حال آن‌که خلیفۀ نام‌نهاد داعش، ابوبکر بغدادی، معلوم نیست چه کسانی با او بیعت کرده اند و چه کسانی او را به خلافت برگزیده اند و آن‌هایی که او را انتخاب کرده اند، از چه جایگاهی در میان امت اسلامی برخوردار بوده اند. چیزی که تردیدی در آن وجود ندارد این‌است که فرد یاد شده را گروه اندکی از یاران و همکارانش برگزیده اند. این‌که مشتی از اطرافیانش او را بزرگِ خود شناخته اند، ممکن‌است او را حق دهد تا در بارۀ مسایل مربوط به اطرافیانش قدرت تصرف پیدا کند، اما این‌که به محض این‌که چند نفر او را خلیفۀ مسلمانان معرفی کنند خلیفۀ مسلمانان شود، امری محال و ناممکن است.
۳- انتقال قدرت و انتخاب خلفا در دورۀ خلفای راشدین در فضایی که آزادی مطلق بر آن حکم‌فرما بود و مردم در امنیت کامل روانی و جسمی قرار داشتند و از سلطۀ شمشیر و ارعاب و تهدید خبری نبود، صورت می‌پذیرفت. ولی دست‌اندرکاران خلافتی که داعش در پی برقرار ساختنِ آن است و رسانه‌های همه‌گانی را به شدت سرگرم خود ساخته، می‌خواهند آن را در اوج فتنه و آشوب و آشفته‌گی و جنگ برقرار بسازند و برای استقرارِ آن از ترساندن و تهدید و اجبار و استفاده از زور مضایقه نمی‌کنند. امام مالک بن انس، حتا در زمینۀ مسایل خیلی کوچک‌تر از این فتوا می‌داد و می‌گفت که طلاق آدمی که به زور وادار ساخته شود به طلاق دادن واقع نمی‌شود. پس بیعت آدمی که زیر سایۀ ترس و اجبار تن به این کار می‌دهد، به طریق اولی مشروعیتی برای فرد بیعت‌شونده ایجاد نمی‌کند.
۴- خلافت راشد، خلافتی بود که یکپارچه‌گی و وحدت و رحمت و رفاه را در جامعۀ اسلامی برقرار می‌کرد، نه خلافتی که جنگ‌های داخلی را میان مسلمانان تشدید کند و آشفته‌گی و شکنجه و عذاب و مصیبت را بر جامعه تحمیل کند.
۵- خلافتی که الگوی آن، زمامداری پیامبر اسلام بود، تمرکزش بر اهداف و آرمان‌ها بود و عمل‌گرا بود و مثل داعشی‌ها تنها شعار نمی‌داد و لفاظی نمی‌کرد و به مظاهر و القاب نمی‌پرداخت. امام بغوی در کتاب «شرح‌السنه» از حمید بن زنجویه چنین نقل کرده: «خلافت از آنِ کسانی‌ست که با کردار خود نشان داده اند که واقعاً در پی محقق ساختن اهدافِ خلافت و تأمین عدالت و تدبیر سنجش‌گرانۀ شؤون مردم استند و از پیامبر اسلام و خلفای راشدین در این زمینه الگوبرداری می‌کنند. هرگاه زمامداران، مخالف سیرۀ پیامبر و خلفای راشدین عمل کنند و در زمینۀ زمامداری دچار انحراف از خط اصیل اسلام شوند، شاهانی‌اند شبیه دیگر شاهان و با آن‌که خود را خلیفه بشمارند، خلیفه نیستند.»
چه بسیار بوده‌اند و هستند حاکمانی در میان ما که هر روز بیشتر از روز پیش، لقب‌های براق و جذابِ بیشتری را با خود یدک کشیده اند و می‌کشند و خود را مقدس و اسطوره‌یی معرفی کرده اند و به نسب و خانوادۀ خود فخر فروخته اند، اما در واقع برای مردمِ خود جز خواری و آشفته‌گی و نابه‌سامانی و بلا چیز دیگری به ارمغان نیاورده اند.
«احکام شرعی به اوصاف و معانی، منوط است نه به نام‌ها و شکلیات»
این عبارت را علامه محمد طاهر بن عاشور، عنوانِ یکی از مباحث کتاب گران‌سنگِ «مقاصد الشریعه الاسلامیه» قرار داده است. معنای این سخن این ‌است که احکامی که شریعت اسلامی وضع می‌کند بر شکلیات و مظاهر و اسمای بدون مسما شالوده‌گذاری نمی‌شود، بلکه تأکید بر روی محتوا و مسما دارد. ابن عاشور می‌نویسد: «زینهار که به این گمان بیفتی که پاره‌یی از احکام اسلامی، وابسته به نام‌های اشیا و شکل‌های ظاهری آن‌ها (شکل‌های ظاهری‌یی که مقاصد شرعی را برآورده نمی‌کند) است که اگر مرتکب چنین گمانی بشوی، گرفتار اشتباه‌های کلان فقهی خواهی شد. هیچ‌گاهی شریعت اسلام، چیزی را حرام یا مباح یا واجب نمی‌داند به جهت این‌که فلان نام را دارد یا بهمان لقب را دارا است یا این‌که شکل یا رنگش چنین است.»
در موضوع مورد بحث ما موضوع سیاست و حکومت‌داری و خلافت – نیز می‌بینیم شریعت، عدالت را فرض گردانیده و تطبیقِ آن را در همۀ زمینه‌ها الزامی قرار داده و احسان و نیکی کردن را مقرر داشته و آن را نسبت به همه چیز و همه کس لازم‌الاجرا قرار داده و شورا و مشروعیتِ سیاسی و جلوگیری از استبداد و خودکامه‌گی را در حکومت‌داری و سیاست‌گری از اصل‌های مهم و مرکزی معرفی کرده. نیز سیاست‌مداران را به ترجیح دادنِ دیگران بر خود تشویق کرده و آن‌ها را به اجرای مساوات و برابری میان انسان‌ها و فروتنی و تکبر نورزیدن و سرکشی نکردن ترغیب نموده و متصدیان امور عامه را سفارش داده تا جایی که در توان دارند، دارایی‌های عمومی را نگه‌داری کنند و نه خودشان به آن‌ها دستبرد بزنند و نه دیگران را اجازه دهند که چنین کاری بکنند و همواره بکوشند ثروت‌های عمومی را به گونۀ عادلانه میان مردم توزیع کنند و از مصرف بی‌جای این ثروت‌ها جلوگیری کنند. همچنین در شریعت اسلام، دست‌اندرکاران امور حکومت‌داری و سیاست موظف‌اند ضعفا و فرودستانِ جامعه را یاری برسانند و نیازمندی‌های آنان را برآورده کنند و از حقوق و کرامتِ آن‌ها دفاع کنند و جلو زورمندان را بگیرند و نگذارند آن‌ها حقوق و کرامت دیگران پایمال کنند و امنیت و آرامش افراد جامعه را برهم بزنند.
این‌ها همه‌گی ارکان و فرایضی هستند که اهمیتِ آن‌ها در دین به صورت قطع شناخته شده است. چنان‌چه این مقاصد و معانی در سایۀ نظامی که خلافتش می‌نامند محقق شود، ما هم چنین «خلافت»‌ی را تأیید می‌کنیم. ولی اگر این مقاصد و اهداف در سایۀ نظام «خلافت» نایده گرفته شود، ما چنین خلافتی را نمی‌خواهیم و با آن دشمنی خواهیم ورزید. هرگاه مقاصد و اهداف پیش‌گفته در سایۀ نظام‌های سیاسی‌یی جز نظام خلافت در معرض اجرا گذاشته شود، مقصود حاصل شده و ما به آن‌چه می‌خواسته ایم رسیده ایم. نام، تغییری در اصل قضیه وارد نمی‌کند.
شریعت اسلام که احکام و مبانی و مقاصدی را که به برخی از آن‌ها پیشتر اشاره کردیم فرض گردانیده، هرگز از ما نخواسته که چیزی را به نام «خلافت» یا «خلافت اسلامی» یا «دولت خلافت» برپا کنیم و نیز ما را ملزم به برپا کردنِ شکل و شیوۀ ویژه‌یی از این خلافت نساخته و نیز حتا در یک جمله به ما دستور نداده که حاکم را خلیفه و نظام سیاسیِ مورد نظرِ خود را نظام خلافت بنامیم.
روی این حساب، به صراحت می‌گویم، اگر واژه‌های خلیفه و خلافت برای همیشه از زنده‌گی مسلمانان رخت بربندد، به اندازۀ سر سوزنی در دین‌داری مسلمانان خللی وارد نمی‌شود. ولی اگر عدالت و شورا و مشروعیتِ حکومت از فرهنگ سیاسی مسلمانان حتا برای یک روز حذف شود، مسلمانان به مصیبت بزرگی گرفتار خواهند شد.
خلافتی که به زور شمشیر و تفنگ بر ما مسلط شود و با میلۀ تفنگ با ما سخن بگوید، حتا اگر روی کار هم بیاید، جز بلا و مصیبت و آفت و شر، ارمغانِ دیگری برای جامعه‌های اسلامی نخواهد آورد.
جوامع اسلامی معمولاً از حاکمانی در رنج و عذاب است که به زور تیغ و شمشیر بر گردۀ مردم سوار شده اند و حتا برخی از این دیکتاتوران، شمشیر را شعار دولت و نقش پرچمِ خود قرار داده اند. پس ما نیازی نداریم به حاکمان دیگری که به زور شمشیر و با شعار خلافت بر مردم حکومت کنند.
ما به شمشیر و خشونت نیازمندیم اما برای دفاع از میهن و مرزهای کشورهای اسلامی در برابر دشمنان متجاوز و اشغال‌گر و سرکوب مزدوران و افراد وفادارا به جبهۀ دشمن. ولی هرگاه شمشیر به روی مسلمانان کشیده شود و در جنگ‌های داخلی از آن استفاده شود و کسانی با استفاده از زور و شمشیر در صدد مصادرۀ حقوق و کرامتِ انسان‌ها باشند و شمشیر و سلاح، جای شورا و رأی مردم را بگیرد، چنین کاری به‌شدت نکوهیدنی و مردود است، فرقی هم نمی‌کند که به نام خلافت این کارها انجام شود یا زیر کدام نام دیگر.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.