احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:22 اسد 1393 - ۲۱ اسد ۱۳۹۳
بخش سوم
نویسنده: رنه ولک
برگردان: امیرحسین رنجبر
در سال ۱۸۳۵ دوکوینسی (ed yecniuq) کوشید تا با تأکید بر نقش مسیحیت و تفاوت نگرشها نسبت به مرگ، تعبیری اصیلتر از تقابل رمانتیک ـ کلاسیک به دست دهد؛ ولی حتا این اندیشهها نیز از آلمانیها سرچشمه میگیرند. اما هیچ یک از شعرای انگلیسی خودش را رمانتیک ندانست یا ارتباط این منازعه را با زمانه و کشور خودش تشخیص نداد. نه کولریج و نه هزلیت که از درسنامههای شلگل بهره برده بود، به چنین کاری نپرداختند. بایرون آشکارا آن را رد کرد. هرچند او شخص شلگل را میشناخت (ولی دوستش نمیداشت) و دربارۀ آلمان را خوانده و حتا کوشیده بود درسنامههای فریدریش شلگل را بخواند، تمایز «رمانتیک ـ کلاسیک» را صرفاً یک منازعۀ غیرانگلیسی میانگاشت. بایرون در اهدای مارینو فالیهری به گوته، به «نزاع عظیمی» اشاره میکند «که در آلمان نیز مانند ایتالیا بر سر آنچه آنان کلاسیک – رمانتیک مینامند، در گرفته استـ اصطلاحاتی که در انگلستان ابزار طبقهبندی نبودند، حداقل چهار یا پنج سال پیش که من آنجا را ترک کردم.» در مباحثهیی که بین بولز (selwoB) و بایرون در میگیرد، بایرون از دشمنان پوپ به تحقیر سخن میگوید: «هیچ کس آنان را سزاوار ایجاد یک گروه نمیدانست.»، «ای بسا چیزی از این دست باشد که بهتازهگی ظاهر شده، اما من چیز زیادی دربارۀ آن نشنیدهام و شاید هم آنقدر حاکی از بیذوقی باشد که از پذیرفتنِ آن سخت متأسف شوم.» با اینهمه در طی سال بعد، بایرون مفاهیمی را به کار میبرد که گویا بهانهیی است برای تأکید نسبی بودنِ طبع و ذوق شاعری. او استدلال میکند که در شعر و شاعری هیچگونه اصول تغییرناپذیری وجود ندارد و شهرت افراد محکوم به بیثباتی است. «این امر از شایستهگیهای [شعرا] ناشی نمیشود، بلکه بر فراز و نشیبهای معمولی اعتقادات آدمیان استوار است. شلگل و مادام دواستال نیز کوشیدهاند تا شعر و شاعری را به دو نظام کلاسیک و رمانتیک فرو بکاهند. تأثیر کار آنان تازه آغاز شده است.» اما بایرون از اینکه به رمانتیکها تعلق دارد، به هیچوجه آگاه نیست. یک جاسوس پولیس اتریشی در ایتالیا این را بهتر میدانست. او گزارش داد که بایرون به رمانتیکها تعلق دارد و «به پیروی از این مکتبِ تازه شعر نوشته و همچنان به این کار ادامه میدهد.»
کاربرد واقعی اصطلاح «رمانتیک» در ادبیات انگلیسی اوایل قرن نوزدهم، به مدتها بعد تعلق دارد. همچنین اصطلاحات «شاعر رمانتیک» و «رمانتیسیست» و «رمانتیسیسم» در انگلیسی خیلی تازهاند و برای اولین بار در گزارشها یا یادداشتهایی مربوط به ادبیات قارۀ اروپا ظاهر شدند. استاندال در مقالهیی که در ۱۸۲۳ به زبان انگلیسی نوشت، به نقد و بررسی کتاب خودش راسین و شکسپیر میپردازد و برای آنکه «رمانتیسیسم» را بستاید، بخشی [از مقاله] را بدان موضوع اختصاص میدهد.
کارلایل (elylrac) در ۱۸۲۷ در دفترچۀ یادداشتِ خود مینویسد: «گروسی (issorg) رمانتیک است و مانزونی (inoznam) رمانتیسیست.» او در اثر خود به نام وضع ادبیات آلمانی (۱۸۲۷) از «رمانتیسیستهای» آلمانی سخن میگوید. اصطلاح رمانتیسیسم در مقالهیی از او که دربارۀ شیلر (۱۸۳۱) نوشته بود پدیدار شد؛ مقالهیی که در آن با لحنی ازخودراضی میگوید: «ما هیچ دغدغهیی برای مجادله بر سر رمانتیسیسم و کلاسیسیسم نداریم، زیرا مجادلۀ بولز بر سر پوپ، دیرزمانی است که بدون نتیجه از یادها رفته است.»
به همین سان، ادوارد بالور- لایتن (drawde nottyl-rewlub) نیز از «آن فرانسویان نیکسیرتی» سخن میگوید که «خودشان را با بحث و مجادله بر سر شایستهگیهای گوناگون مکاتب کلاسیک و رمانتیک سرگرم میکنند. انگلیسیها بحثی بر سر این موضوع نداشتهاند» و «بدون جار و جنجال این دو مکتب را یکی کردهاند». بایرون و شلی در آنِ واحد هم کلاسیک هستند و هم رمانتیک. حتا در کتاب دیررس خانم الیفانت (tnahpilo)، تاریخ ادبی انگلستان در پایان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم (۱۸۸۲)، نیز هیچ نشانی از این اصطلاح و اشتقاقاتِ آن دیده نمیشود. او صرفاً از مکتب دریاچه و مکتب شیطانی و گروه کاکنی سخن میگوید. و بیگ هات (tohegab.w) اصطلاحات «رمانتیک» و «کلاسیک» را به صورتی به کار میبندد که نشان میدهد در نظر او این دو اصطلاح، معرف دورهیی معین از تاریخ ادبیات انگلیسی نیستند؛ او در ۱۸۵۶ از «تخیل کلاسیک» شلی سخن میگوید و در ۱۸۶۴ وردزورث «کلاسیک» را با تنیسن (nosynnet) «رمانتیک و برونینگ (gninworb) عجیب و مضحک» مقایسه میکند.
اما به نظر نمیرسد که این تمامی داستان باشد. در میان کتابهای راهنمای ادبیات انگلیسی، رئوس ادبیات انگلیسی (۱۸۴۹) اثر توماس شاو (samoht wahs) نخستین استثناست. او از اسکات به عنوان «نخستین مرحله در حرکت ادبیات به سوی رمانتیسیسم سخن میگوید و بایرون را «از بزرگترین رمانتیسیتها»مینامد، اما وردزورث را به سبب «تسلیم متافیزیکی» او مستثنا میکند. جالب آنکه شاو کتاب راهنمای خود را در اساس برای صنفهای آموزشیاش در لوکیوم (muecyl) سن پترزبورگ تألیف کرد؛ شهری که در آن زمان، مانند هر جای دیگر قارۀ اروپا، با این اصطلاحات آشنا بود.
در قطعاتی از ادبیات شاعرانۀ نیم قرن گذشته (۱۸۵۲) اثر دیوید مکبث مویر(divad htebcam riom) ، ماتیو گرگوری لویس (wehtam yrogorg siwel) رهبر «مکتب رمانتیک محض» خوانده شده و اسکات، کولریج، ساوتی (yehtuos) و هاگ (ggoh) نیز به عنوان پیروان این مکتب ذکر شدهاند، در حالی که دربارۀ وردزورث مستقلاً بحث شده است. اسکات تحت عنوان «احیای مکتب رمانتیک» به بحث گذارده شده، هرچند که این اصطلاح در متن این فصل به کار نرفته است. درسنامههای بعدازظهر دربارۀ ادبیات انگلیسی (۱۸۶۳) اثر و.راشتن (nothsur.w) که در دوبلین ایراد شده، بحثی است پیرامون «مکتب کلاسیک و مکتب رمانتیک ادبیات انگلیسی در آینۀ آثار اسپنسر، درایدن، پوپ، اسکات و وردزورث.» انتشار و استقرار این اصطلاح در ادبیات انگلیسی اوایل قرن نوزدهم احتمالاً مرهون کتاب آلوئیس براندل (siola idnarb) کولریج و مکتب رمانتیک در انگلستان است که در۱۸۸۷ لیدی ایست لیک (ydal ekaltsae) آن را به انگلیسی ترجمه کرد و نیز مرهونِ شهرت و محبوبیتِ مقالۀ والتر پی تر (retap) در باب «رمانتیسیسم» است که در مجموعه تقدیرات (snoitaicerppa) (1889) به چاپ رسید. سرانجام این اصطلاح در کتابهایی نظیر سرآغازهای جنبش رمانتیک انگلیسی (۱۸۹۳) اثر و.ل.فلپس (splehp.l.w) و تاریخ رمانتیسیسم انگلیسی در قرن هجدهم (۱۸۹۸) اثر هنری.آ.بیرز (yrneh sreeb.a) تثبیت شد.
نتیجهیی که از مطالب پیشگفته به دست میآید آن است که نویسندهگان و شعرایی که خود را «رمانتیک» نامیدند، در کشورهای مختلف با یکدیگر تفاوتی چشمگیر دارند؛ بسیاری از آنان این عنوان را خیلی دیر برای خود پذیرفتند و خیلی زود کنار گذاشتند. اگر پذیرش عنوان رمانتیک را معیار اساسی کاربرد مدرن [این اصطلاح] بدانیم، آنگاه دیگر در آلمان تا پیش از ۱۸۰۸ و در فرانسه تا پیش از ۱۸۱۸ یا (نظر به اینکه مثال ۱۸۱۸ یک نمونۀ مجزا بود: استاندال) تا ۱۸۲۴، هیچ جنبش رمانتیکی نخواهیم داشت و در انگلستان هم اصلاً به چنین جنبشی بر نخواهیم خورد. اگر کاربرد واژۀ «رمانتیک» را معیاری برای هر نوع ادبیات (نخست رمانسهای قرون وسطایی، تاسو و آریوستو) بدانیم، ناچار میشویم که به سال ۱۶۶۹(در فرانسه)، ۱۶۷۳(در انگلستان) و ۱۶۹۸ (در آلمان) بازگردیم. اگر تقابل بین اصطلاحات «کلاسیک و رمانتیک» را قطعی بدانیم و بر آن اصرار ورزیم، میرسیم به سالهای ۱۸۰۱ برای آلمان، ۱۸۱۰ برای فرانسه،۱۸۱۱ برای انگلستان، ۱۸۱۶ برای ایتالیا و… . اگر فکر کنیم که واژه یا نام «رمانتیسیسم» از اهمیت خاصی برخوردار است، اصطلاح رمانتیک (kitnamor) را در آلمان ۱۸۰۲ مییابیم، رمانتیسم (emsitnamor) را در فرانسه ۱۸۱۶، رمانتیچیسمو (omsicitnamor) را در ایتالیای ۱۸۱۸ و رمانتیسیسم (msicitnamor) را در انگلستان ۱۸۲۳٫ نتیجۀ همه این امور آن است که تاریخِ این اصطلاح و جعل و گسترشِ آن نمیتواند کاربردش را برای مورخِ امروزی مشخص سازد، زیرا چنین انتخابی مورخ را وا میدارد تا در تاریخِ خود نقاط عطف و مراحلی را برجسته سازد که با وضع واقعیِ ادبیاتِ مورد نظر تطبیق نمیکند. بیشتر تغییرات و تحولات اساسی، مستقل از طرح و رواج این اصطلاحات، قبل یا بعد از آن رخ دادهاند و فقط در موارد بسیار نادر، وقوع آنها تقریباً همزمان بوده است.
از سوی دیگر، نتیجۀ حاصل از بررسی تاریخ این واژهگان و تأکید بر کاربرد آنها به معانی گوناگون و متضاد، مبالغهآمیز به نظر میرسد. باید تصدیق کرد که بسیاری از زیباشناسان آلمانی، این اصطلاحات را با حقه و نیرنگ و به طرق شخصی و اغراقآمیز به کار میبرند؛ هیچ کس نمیتواند انکار کند که تأکید بر جنبههای مختلف معانیِ این اصطلاحات از نویسندهیی به نویسنده دیگر و گاهی اوقات از ملتی به ملت دیگر فرق میکند. اما در کل هیچگونه سوء تعبیری دربارۀ معنای «رمانتیسیسم» به عنوان نامی تازه برای شعر، در تضاد با شعر نو کلاسیک، و نیز در باب دین آن به الگوهای قرون وسطا و رنسانس وجود نداشت. این اصطلاح به همین معنی در سراسر اروپا پذیرفته شد و ارجاعات گوناگون به آگوست ویلهلم شلگل یا مادام دواستال و قاعده خاصِ آنها مبنی بر تقابل «کلاسیک» و «رمانتیک» در همه جا یافت میشود.
البته این حقیقت که در مواردی اصطلاحاتِ مناسب مدتها بعد از قطعیت یافتنِ ابطال سنت نو کلاسیک جعل و معرفی شدند، به هیچ وجه ثابت نمیکند که این تحولات در زمان خود نادیده گرفته شدهاند. نباید به استفادۀ صرف از اصطلاحات «رمانتیک» و «رمانتیسیسم» زیاد اهمیت داد. نویسندهگان قدیم انگلیسی از وجود جنبشی که مفاهیم انتقادی و مشی شاعرانۀ قرن هجدهم را رد کرده، به خوبی آگاه بودند و نیز میدانستند که آن بینش، کلیتی واحد را شکل میبخشد و همانندهایی در قاره، بهخصوص در آلمان، دارد. بدون کاربرد اصطلاح «رمانتیک» میتوانیم در محدودۀ زمانیِ کوتاهی تغییر جهت برداشتِ اولیه از تاریخ شعر انگلیسی را دنبال کنیم: حرکتی یکنواخت از آرای والر (rellaw) و دنام (mahned) و سپس نظرات درایدن و پوپ، که جانسون نیز در کتاب خود به نام زندهگی شعرا آنها را میپذیرد، و نه رأی مخالف ساوتی را در۱۸۰۷ مبنی بر اینکه: «زمانهیی که از روزگار درایدن تا روزگار پوپ سپری شد، عصر تاریک شعر انگلیسی است.» این تغییر و تحول با تامسن (nosmoht) و وارتونها آغاز شد. نقطۀ واقعی چرخش، یادگارهای کهن (seuqiler) اثر پرسی (ycrep) بود که از شروع «عصر و سلسلۀ ادبی» جدیدی خبر میداد. کمی بعد، لی هانت در ضیافت شعرا (۱۸۱۴) وردزورث را شایستۀ آن میداند که «در رأس عصری نوین و شکوهمند از تاریخ شعر قرار گیرد؛ و در واقع، نمیتوانم انکار کنم که او در مقام بزرگترین شاعر معاصر، هرگز نظیر نداشته است.»
وردزورث در یادداشتی که بر ویرایش ۱۸۱۵ مجموعه اشعار پرسی مینویسد، بازهم بر نقش یادگارهای کهن پرسی تأکید میکند: «این مجموعه اشعار، شعر این زمانه را سراپا رهایی بخشیده است.» لرد جفری (drol yreffej) در ۱۸۱۶ تصدیق کرد که «ظرافتهای ادبی عصر ملکه آن، رفعت و تفوقی را که برای تقریباً یک قرن و بدون هیچ رقیبی حفظ کرده بود، بهتدریج از دست داده است.» او دریافت که «انقلابی که اینک در ادبیات روی داده»، مدیون «انقلاب فرانسه» ـ نبوغ ادموند برک ـ و نفوذ ادبیات جدید آلمان است که آشکارا اصل و منشای مکتب دریاچه در عالم شعر و شاعریِ ما محسوب میشود.» هزلیت در درسنامههایی دربارۀ شعر انگلیسی (۱۸۱۸) عصر تازهیی را که وردزورث بر آن سیطره دارد، با سرچشمههایش در انقلاب فرانسه و در ادبیات آلمانی و نیز مخالفت این عصر را با قواعد تصنعیِ پیروان پوپ و مکتب شعر قدیمی فرانسوی، بهوضوح تمام توصیف میکند. اسکات آرای شلگل را همهجانبه به کار میگیرد و این تغییر و تحول کلی را به «زیر و رو شدنِ خاک» توصیف میکند و آن را مرهون آلمانیها و «فرسودهگی» الگوهای فرانسوی میداند. کارلایل در مقدمۀ خود بر منتخباتی از آثار لودویگ تیک، تحول مشابه ادبیات انگلیسی و آلمانی را بهوضوح تمام ترسیم میکند:
«نه شیلر و نه گوته هیچیک را نمیتوان بنیانگذاران این تغییر و تحول دانست؛ چرا که تغییر و تحول نه در وجود افراد، که در اوضاع و امور کلی بنیاد میگیرد و نه فقط به آلمان بلکه به تمام اروپا تعلق دارد. به عنوان مثال در میان خودمان و در محدودۀ سی سال گذشته کیست که صدایش را با شدت و حدتِ تمام در ستایش شکسپیر و طبیعت بلند نکرده باشد و به همینسان از ذوق و سلیقۀ فرانسوی و فلسفۀ فرانسوی بد نگفته باشد؟ کیست که از شکوه و جلال ادبیات کهن انگلیسی، از غنای عصر ملکۀ الیزابت، عسرت عصر ملکه آن، و تحقیق در این باب که آیا پوپ یک شاعر بود یا نه، بیخبر باشد؟ فرانسه نیز بهرغم عزلتجویی و بستن درهایش به روی تأثیرات خارجی، شاهد گسترش وضع مشابهی است؛ در آنجا نیز شک و تردید دربارۀ اعتبار کرنی و اصل وحدتهای سهگانه رفتهرفته رواج مییابد و حتا به صراحت بیان میشود. چنین به نظر میرسد که جریان امور اساساً همان است که در آلمان به وقوع پیوسته است… با این فرق که به نظر میرسد انقلابی که در اینجا در حال انجام است و در فرانسه تازه آغاز شده در آلمان به کمال رسیده است. اسکات نیز در مقالهیی به نام «دربارۀ تقلید از تصنیفهای قدیمی» (۱۸۳۰) بر نقش آلمانیها تأکید کرد. «خیلی پیش از اینها، در حدود ۱۷۸۸ انواع تازهیی از ادبیات در کشور پا به عرصه گذاشتند. آلمان … برای نخستینبار مهد سبکی در شعر و ادبیات شناخته شد که به مراتب بیش از آنکه به مکاتب فرانسوی، هسپانیهیی یا ایتالیایی شبیه باشد، به سبک بریتانیایی شباهت داشت.»
احتمالاً مشهورترین نمونۀ این اظهارات، روایتی است که ت.ب.مکاولی (yaluacam.b.t) در مقالۀ انتقادی خود بر زندهگی بایرون اثر مور (eruom) به دست داد. در این مقالۀ انتقادی، فاصلۀ زمانی ۱۷۵۰-۸۰ «رقتانگیزترین بخش تاریخ ادبیات ما» نامیده میشود. او احیای شکسپیر، تصنیفها، جعلیات چترتن (notrettahc) و آثار کوپر (repwoc) را به عنوان عوامل اصلی تغییر و تحول ذکر میکند. بایرون و اسکات را به عنوان اسامی بزرگ جدا میکند. از همه مهمتر آنکه مکاولی متوجه شد که «بایرون اگرچه همیشه آثار وردزورث را به ریشخند میگرفت، شاید حتا ناآگاهانه بین آقای وردزورث و انبوه خوانندهگان، نقش مفسر را بازی میکرد… لرد بایرون بنیانگذار چیزی بود که شاید بتوان آن را مکتب دریاچۀ همه فهم نامیدـ آنچه آقای وردزورث مثل یک تارکِ دنیا از آن سخن گفته بود، لرد بایرون مثل یک مرد دنیا بر زبان راند.» بدین سان مکاولی، خیلی پیش از آنکه اصطلاحی برای آن بیابد، وحدت جنبش رمانتیکِ انگلیسی را تشخیص داد.
Comments are closed.