نـوش‌دارو بعـد از مـرگِ سهراب

گزارشگر:دو شنبه 4 اسد 1395 - ۰۳ اسد ۱۳۹۵

ریاست‌جمهوری کشور از روز شنبه که حادثۀ خونینِ دهمزنگ به‌وقوع پیوست، به‌صورتِ سراسیمه تصمیم می‌گیرد و اعلامیه صادر می‌کند. در تازه‌ترین مورد، ریاست‌جمهوری گفته است که برای ارج‌گزاری به شهدای دوم اسد، چوک دهمزنگ را چوک شهدا نام‌گذاری خواهد کرد.
ارج‌گزاری به شهدا البته کاری ستودنی است، اما پرسش این‌جاست که ما تا چه زمانی باید گروه‌ـ‌گروه کشته شویم و آن‌گاه دولت، محلی را به یادمان نام‌گذاری کند؟
آن‌گونه که می‌دانیم، حداقل در شهر کابل سه چهارراهی به نامِ شهدا نام‌گذاری شده است. این کشور، کشورِ شهدا است. کدام روز هست که در این کشور افرادی مظلومانه کشته نشوند و خانواده‌هایی به ماتم ننشینند؟ کدام روز در این کشور روزِ شهدا نیست، وقتی افرادی برای یک خواست مدنی به‌پا می‌خیزند و به‌صورتِ مسالمت‌آمیز تظاهرات می‌کنند، این‌گونه فاجعه‌آمیز به خاک‌وخون می‌غلتند؟ تا چه زمانی این رسم کشتارِ دسته‌جمعی در این سرزمین ادامه خواهد یافت؟
بر اساسِ گزارش‌های موجود، یک شب پیش از تظاهرات، مقام‌های کشور در مورد چنین حادثه‌یی آگاهی یافته‌اند. آن‌ها می‌دانستند که روز شنبه روزِ خونینی خواهد بود ولی با آن‌هم جلو حادثه را نگرفتند. آیا اگر چنین اطلاعاتی در اختیارِ یک کشورِ دیگر می‌بود، به شهروندانش اجازه می‌داد که دست به راهپیمایی بزنند؟
در حادثۀ خونینِ روز شنبه، به همان میزانی که گروه‌های تروریست مقصر بوده‌اند، به همان میزان حکومت نیز سهل‌انگاری کرده و مسـأله را جدی نگرفته است. حکومت به‌جای این‌که به فکر تأمین امنیتِ مظاهره‌کننده‌گان باشد، به فکر امنیتِ خود بوده است. صدها کانیتنر برای جلوگیری از ورود مظاهره‌کننده‌گان به نزدیکی‌های ارگ و قصر سپیدار، کرایه و نصب شدند ولی یک‌بار هم به‌صورتِ جدی با سران جنبشِ روشنایی در مورد تهدیدی که وجود دارد، گفت‌وگو صورت نگرفته است. حالا نوشدارو پس از مرگ سهراب، چه دردی را دوا می‌کند؟
در چنین مواقعی، وقتی با حوادثی از این‌دست مواجه می‌شوم، به یاد سخنان جانسوزِ مصطفی ملکیان نویسنده و اندیشمندِ بزرگ حقوقِ بشری می‌افتم که می‌گوید «من نه دل‌نگرانِ سنت‌ام، نه دل‌نگران تجدد، نه دل‌نگران تمدن، نه دل‌نگران فرهنگ و نه دل‌نگرانِ هیچ امر انتزاعی‌ِ دیگری از این قبیل. من فقط نگران انسان‌های گوشت ‌‌و خون‌داری هستم که می‌آیند، رنج می‌برند و می‌روند. سعی کنیم انسان‌ها هرچه بیشتر با حقیقت مواجهه یابند و به حقایق هرچه بیشتری دسترسی پیدا کنند؛ علاوه بر آن، هرچه کمتر درد بکشند و رنج ببرند؛ و علاوه بر آن، هرچه بیشتر به نیکی و نیکوکاری بگرایند. برای تحقق این سه هدف، از هر چیزی که سودمند می‌تواند بود، بهره گیرند؛ از دین گرفته تا علم، فلسفه، عرفان، هنر، ادبیات و همۀ دستاوردهای بشری دیگر.»
آیا نباید در این کشور دل‌نگرانِ انسان‌ها بود؟ انسان‌هایی که به‌ساده‌گی می‌میرند. نباید دل‌نگرانِ مادران و پدرانی بود که جگرگوشه‌های خود را در حوادثی چون حادثۀ خونینِ روز شنبه از دست می‌دهند و در غم‌شان کور و گنگ می‌شوند؟ بحث اصلی این است که تا چه زمانی این وضع ادامه خواهد یافت؟ تا چه زمانی انسانِ این سرزمین به ارزان‌ترین مرگ باید بمیرد؟
از حادثۀ خونینِ روزشنبه، باید آموخت و واقعاً به خود آمد. درس‌های این روزِ خونین به‌ویژه برای سیاست‌گران و دولت‌مردانِ ما می‌توانند آموزنده باشند، اگر واقعاً آن‌ها دل‌نگرانِ وضعیتِ انسان در این سرزمینِ بلاکشیده و همیشه سوگوار اند. نام‌گذاری یک جاده و خیابان به نامِ قربانیان فلان حادثه، هیچ دردی را دوا نمی‌کند. باید به ریشه‌ها توجه کرد. سطح آگاهی جامعه از چنین حوادثی چندان بالا نیست. من گاهی از آن‌چه که در فضای مجازی می‌خوانم و یا از زبانِ این و آن می‌شنوم، متأسف می‌شوم. چرا حساسیتِ ما نسبت به خونِ یکدیگر چنین نزول یافته است؟
همه را نمی‌گویم ولی بخشی از جامعه چنین اند. عده‌یی واقعاً آنانی را که در روز شنبه به قربانگاه رفتند، از خود نمی‌دانند و برای‌شان متأسف نیستند. این به معنای گسستِ بزرگ از سرنوشتِ جمعی ماست. ما جزایری شده‌ایم دورافتـاده از یکدیگر. گاهی وقتی سیاست‌مداری با چنین حوادثی ابراز همدردی می‌کند، متأسفانه چندان واقعی به نظر نمی‌رسد. بیشتر به دلیل مصالحِ سیاسی است تا مسایلِ انسانی. خوابی عمیق، ما را فرا گرفته، خوابی که می‌تواند به مرگ همۀ ما منجر شود!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.