احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:4 سنبله 1393 - ۰۳ سنبله ۱۳۹۳
بخش چهــارم و پایانی
نویسنده: ریوان سندلر – استاد مطالعاتِ ایرانی در دانشگاه تورانتوی کانادا
برگردان: دکتر علیرضا شمالی
بهبهانی خود در بابِ گسترش دامنۀ غزل به قلمرو زندهگی اجتماعی و چالشی که همراه چنین تکاپویی است، چنین میگوید:
از همان نخستین روزها، شعر من بازتابِ تأملاتم در باب زمانه و زمینۀ اجتماعیِ دورانم بوده است؛ تأملاتی که ریشه در واکنشهای فردی و احساسیِ من به اوضاع و احوالِ حاکم بر جامعه دارد. من هیچگاه احساسهای درونی و فردی و خصوصیِ خویش را فراموش نکردهام تا به بهای این فراموشی به شعرهای سراپا اجتماعی رو کنم. از همین رو، شعرهایم بیشتر و بیآنکه خودآگاهانه چنین بخواهم، رو به سوی واکنشهای درونیام دارد. به دیگر سخن، من در واکنش به جهان اجتماعی و سیاسی بیرونی، به درون خویش رو میکنم و در آنجا یافتههایم را به زبان شعر میریزم.۱۳
به همین قرار، «پرواز توانی آیا؟» واکنشهای گوناگونی را تصویر میکند که حال و روزِ زندانی سیاسی در درون شاعر برانگیخته و شعلۀ شعرش را برافروخته است. در عین حال، او از واقعهیی ملموس، که آزادی زندانی باشد، بهره میجوید تا تعبیرهای متعارف دربارۀ شعر را به چالش کشد. او میپرسد که آیا یک شاعر بهراستی میتواند دربارۀ شیوۀ زندهگییی که هیچگاه نیازموده و نمیتواند آزمود، شعر بسراید؟ چنین است که بهبهانی به معنای شعرهای «شیرین» در ترسیم «تلخی» زندهگی و زمانۀ مدرن به دیدۀ شک و انکار مینگرد و در همین شعر شجاعانه از خویش میپرسد که آیا بهراستی نشستن و شعر سرودن هیچ دردی از کسی دوا خواهد کرد؟ و آیا بهراستی شعر میتواند از آستانۀ اندیشهها و احساسهای فردی فراتر رود و چیزی را در جهان واقعیت دگرگون سازد؟
وقتِ آن است که به سویۀ دیگری از شعر بهبهانی نیز بپردازیم و از آن «تو»یی نشان بجوییم که در بسیاری از سرودههای وی روی نموده است. دیک دیویس (Dick Davis) در پژوهش خویش در بارۀ سبک شعر پارسی در سدههای میانه به این داوری رسیده است که «تو» نه در شعرهای «بلند یا کوتاهی به چشم میخورند که در آنها شاعر بهسان یک درباری و «تو» بهسان سلطان روی مینمایند. دیویس «تو» را طرف آرمانی و بلندجایگاهِ سرایندهیی میداند که به خُردی و فروتری خویش معترف است. «تو» انسان بوالهوسی است که هرگاه بخواهد، میتواند مهر و عنایتش را از دیگران دریغ کند.
«اگر سراینده بهجای «تو» به فرد سومی اشاره کند، بازهم این سخن دربارۀ آن یار غایب صادق است و شاعر، در برابر او، خویش را صاحب توانایی، مهر و مقام اجتماعی بسیار فروتری میبیند.» ۱۴ این راه و رسم نابرابری رتبه و شأن شاعر و «تو» (و یا «او») نه تنها در مورد درباری و سلطان، بلکه نسبت به رابطۀ بین شاعر و معشوق، شاعر و دوست، رابطههای میان اعضای خانواده و بنده و خدا نیز صادق است. چنانکه خواهیم دید، «تو»یی که در شعر بهبهانی طرف گفتوگوهای شاعر است از این لون نیست. «تو»ی بهبهانی کارکردی یکسره دیگر دارد که با نقش و دلمشغولیهای اجتماعی و سیاسی شاعرِ مدرن همخوان شده است.
«چه سکوت سرد سیاهی» شعری است به تاریخ هفدهم شهریور ۱۳۵۷، در آوان دوران انقلاب اسلامی. در این شعر نیز روی سخن با «تو»یی ناشناس دارد گرچه شاعر آن را به ارژن قارون تقدیم کرده است: شعر با تکرار این مطلع: «چه سکوت سرد و سیاهی!» آغاز میشود و آنگاه ادامه میدهد که در این سیاهی و سکوت نه نشانی از «تو» و نه پایانی برای این گریۀ یکریز است.
نه به چهرۀ تو خراشی
ز درون خسته، نشانی
نه به سینۀ تو، خروشی
ز دل شکسته، گواهی
چه به جز دمیدن سرخی
که شکفته از گل زخمی؟
شاعر رو به نسیم که با چشمان فروبسته از وحشت از «کوچۀ شهیدان» میگذرد، چنین میگوید:
چو فروغ نیزه ببینی
ز گلوله برحذرم کن
گفتن و شنیدن، گرچه گاه بیهیچ پاسخی از مخاطب، بخش بزرگی از اندیشهورزی شاعر در حال و روز شخصی، اجتماعی و سیاسی را سامان میدهد. «تو»، گرچه ندانیم که چه کسی یا چه چیزی است، در کانون خلاقیت شاعر مینشیند، سیل واژهگان شاعرانه را به سوی خویش روان میکند و گهگاه نیز پاسخی به پرسشهای شاعر میدهد. «تو» بهسان یکی از دو پایۀ گفتوگوهای شاعرانه، به بهبهانی توان آن میبخشد که با دوری از شیوههای فیلسوفمآبانه دریچهیی تازه برای اندیشه کردن در احوال زمانه بگشاید. بهراستی، بهبهانی به یاری «تو» با جامعۀ خویش سخن میگوید و چنین است که «تو» تنها ابزاری در خدمت سرودهپردازی نیست.
افزون بر این، گفتوگوی شاعرانه با یک «تو»ی ناشناخته، راه را بر تفسیرها و معنایابیهای گوناگون از مفاهیمِ متعارف میگشاید. بدین روی گاه هست که گویی شاعر در گفتوگوی با «تو» به احوال درونی خویشتنِ خویش راه میجوید و از نومیدیها و آرزوهای برباد شدهاش نشان میگیرد. اما باز، چیرهدستی بهبهانی همان احوال درونی را به دغدغههای اجتماعی پیوند میزند:
بودی آن نازنین عروسک عشق
که تو را ساختم ز موم خیال…
تن نرمِ ترا نهان کردم
در پرند سپید جامۀ شعر
بر رخ پاکتر ز مرمر تو
خط و خالی زدم به خامۀ شعر
این نخستین بیتها از «عروسک مومی» سرودۀ سالهای دور و دیر، بهظاهر با عروسک سخن میگویند. بهبهانی، اما، عروسک را با ویژهگیهایی چون هوشمند و فاخر و نو توصیف میکند که در شعر میپسندد:
وه! چه شبها که با نوک مژگان
ز آسمان ها ستاره دزدیدم
تا که آویز گردنت سازم
یک به یک را کنار هم چیدم…
تا دهم بوی خوش به سینۀ تو
عطر صبح بهار آوردم
اما شاعر که سراپا ستایش عروسک مومی است، هیچ پاسخی از عروسک نمیشنود:
لیک افسوس هرچه کوشیدم
پیکر مومیِ تو گرم نشد
روزی از روزهای گرم خزان
بنشاندم در آفتاب ترا
رفتم و آمدم چه دیدم… آه
کرده بود آفتاب، آب، تو را
آیا این شعر پرده از شکست شاعر برمیگیرد و حکایتی از پایان دورۀ آفرینندهگیاش به میان میآورد؟ آیا از کوتاهی او در سرودن و گفتن از زبان آن عروسک خبر میدهد؟ و یا شکست و ناکارآیی جامعه را برآفتاب میافکند و از نومیدی آدمی درین زمانۀ ناساز و روزگار ناهموار میگوید؟
بهبهانی در یادداشتی بر چاپ سومِ دفتر شعرش «جای پا» به یاد میآورد که از سال ها پیش کار سرودن به شیوۀ « تازه و از جایگاه یک زن» را با کاربست واژهگانی که بیشتر با زندهگی زنان قرین شده است، مانند «دامان» و «گوشهنشین»، آغاز کرده است. با اینهمه، همین جا نیز بهبهانی بر ارزش تجربۀ شخصی بهسان سرچشمهیی برای الهام شاعرانه انگشت مینهد، «کار هنری یک هنرمند در واکنشی مستقیم یا غیرمستقیم به شرایط زمانه پدیدار میشود.
بهراستی که هنرمند آیینهیی بیش نیست.» بدین سان است که گفتوگوی شاعرانه، با نقش بنیادینی که در ساختار شعر بهبهانی دارد، به کار کنار زدنِ مرز خیالین میان آنچه درونی و شخصی است و آنچه همگانی و اجتماعی است میآید. بسا که بهبهانی از زبان یک زن، یا به نمایندهگی از شاعران و یا حتا مردمان کوچه و بازار شعر میسراید و همۀ آنان را هنرمندانه در زیر چتر گفت.گوی شاعرانه گرد هم میآورد.
در شعری که با عنوان «با چنین قانون سربی» به سال ۱۳۶۰ به چاپ رسیده است، بهبهانی در پاسخ به این معما، که چهگونه باید با دستگاه سرکوب و قانونهایش که سخنها و باورها را به بند میکشند روبهرو شد، میگوید: « با چنین قانون سربی خاموشی را ناگزیرم».
در اینجاست که شاعر نگاهی سرد و ناقدانه به خویش دارد: آیا نگران از دست رفتنِ نام و آوازۀ خویش است که چون بردهیی در برابر خداوندانِ قدرت سر خم میکند؟ قانونهای سرکوبگر اند که شاعر و دیگرانی چون او را به چنین حال حقارتبار انداختهاند: «هرچه زشتی میپسندم، هرچه خواری میپذیرم».
سکوت و تقیه پاسخ متعارفِ آدمیان به استبدادیان و قانونهای سرکوبگر آنان است. سکوت، اما روح شاعر را خموده میکند و شاعرِ ناتوان از کاربستِ واژهگان را به گرداب خطرخیزِ خاموشی میسپارد تا سرانجام درکام نابودی فرو رود. با سرکوب شاعر هر فصل عمرِ او خزانی بیش نیست که در آن امید جوانه زدن و آرزوی شکوفایی هر دو بر باد رفتهاند.
ای درختان تناور «پنجه زن در چشم اختر
من تُنُکشاخی هراسان از تبرداران پیرم…
وحشت بیاعتباری، لرزه دارد پیکرم را
خسته از ناپایداری، سایهیی در آبگیرم
سخن آیا باید گفت یا خاموشی گزید؟ بهبهانی، اگر نه پیوسته، گاه دلمشغول چنین پرسش و گزینشی بوده است؛ پرسش و گزینشی که همزمان، شاعرانه، شخصی و درونی و جهانشمول و بیرونی است:
مینویسم و خط میزنم
کانچه گم شده پیدا کنم
وان تخیّل آشفتهها را
واژه بخشم وگویا کنم…
در خیال پُر از گرد من
نقش روی تو بیرنگ شد
پلک خسته به هم مینهم
کانچه مانده تماشا کنم…
من چهگونه مجسّم تو را
زین بخار پریشا کنم…
گفتهای که چه خواهم ز تو؟
این بگو که چه میخواستم
شد تهی ز تمنّا دلم
پیش از آن که تمنّا کنم
گفتوگوی شاعرانه به بهبهانی فرصتی میدهد تا از آستانۀ فرد و حالِ دل گفتن با خود به فراسو گام نهد و با جامعه و سرنوشتِ خویش درگیر شود و آنگاه سرگذشتِ این درگیری و دستاندرکاری را در آینۀ شعرش بازتابد. بدین روی گفتوشنید شاعرانه به سرودههای بهبهانی طنینی روزآمد و فراگیر میدهد.
پانوشتها:
۱- Farzaneh Milani and Kaveh Safa, eds. /translators, A Cup of Sin. Selected Poems. New York, Syracuse University Press, 1999, p. 13
۲ـ همان، ص ۱۳
۳ـ علی اکبر مشیر سلیمی، زنان سخنور: تهران، ص ۲۶۵
۴ـ برای اشعار سیمین بهبهانی ن. ک. به: سیمین بهبهانی، از سالهای آب و سراب: منتخب هفت دفتر شعر: تهران، آزاده، ۱۳۷۸؛ ____، جای پا: تهران، نقش جهان،۱۳۶۲؛____، چلچراغ: تهران، زوّار، ۱۳۵۱؛ ____، دشت ارژن: تهران، نقش جهان، ۱۳۶۲
۵-Mahmud Kianush, ed. and translator. Modern Persian Poetry. The Rockingham Press, 1996, pp. 78-79
۶-Margaret Homans, Women Writers and Poetic Identity: Dorothy Wordsworth, Emily Bronte and Emily Dickinson. Princeton, Princeton University Press,1980
۷ـ علی اکبر مشیر سلیمی، همان، جلد اول
۸ـ همان، صص ۶۴-۲۶۳
۹ـ همان، صص۳۳۷-۳۳۶
۱۰ـ همانجا
۱۱ـ علیاکبر مشیر سلیمی، همانجا، جلد ۳، صص ۶-۳۲۵
۱۲-Catherine A. Lutz, and Lila Abu-Lughod, eds.. Language and the Politics of Emotion. Studies in Emotion and Social Interaction, CambridgeNew York, Cambridge University Press, 1990..
۱۳-Farzaneh Milani and Kaveh Safa, eds., Op.Cit., p. xxiii
۱۴-Dick Davis, Borrowed War: Medieval Persian Epigrams, London, Anvil Press Poetry Ltd, 1996, p. 12.
Comments are closed.