گزارشگر:11 سنبله 1393 - ۱۰ سنبله ۱۳۹۳
محمدمهدی صدرفراتی
در بررسی تاریخی فلسفۀ غرب، بهنوعی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم از نظر فارسیزبانها مغفول میماند. در سیر نقد فکری غرب معمولاً متفکران از دورۀ یونانِ باستان آغاز کرده و با گذر از امپراتوری روم، دیانت مسیحی و آبای کلیسا به قرن شانزدهم میلادی میرسند. پس از بررسی دکارت و همعصرانش، دورۀ بسیار مهمی در اروپا جریان دارد که مقدمۀ مدرنیته در این قاره است، اما متأسفانه به دلیل آنکه این دوره ادامۀ حیات نداشت، معمولاً از بیان و توجه به آن صرفنظر میشود. این دوره عبارت است از رمانتیسیسم یا دورۀ احساسیگری!
پس از پیشرفتهای چشمگیر غرب در تکنالوژی و صنعت، بسیاری از غربیان تحت تأثیر این ظواهر قرار گرفتند. شاید بتوان فلم عصر جدید چارلی چاپلین را در رسم حال و احوالِ آن دوره مناسب دید. انسانهایی که سراسر مجذوب فناوری شده بودند، تمام احساسات و عواطفِ خود را فراموش کردند. خانواده از پایینترین ارزش برخوردار بود. انسانها با یکدیگر بهسردی برخورد میکردند. این سردی خصوصاً در آلمان که زبانزد مدرنیته بوده و هست، حس میشد.
به همین خاطر است که ریشههای دورۀ رمانتیسیسم و بلوغ آن را بیشتر در تفکر آلمانی میبینیم، اما مسلماً نباید این دوره را در فیلسوفان و ادیبان آلمانی منحصر بدانیم. به هر روی، مهمترین چهرههای این جنبش در آلمان عبارتاند از آگوست ویلهلم شلگل، برادر وی فردریک شلگل، لودویک تیک، ویلهلم وکنرودر، فردریش شلایرماخر و فردریش هاردنبرگ. هر یک از این افراد تأثیرات بهسزایی در پیشبرد ادبیات و اندیشه و جریان دینی داشتند. به طور مثال، نظرات شلایرماخر در باب تجربۀ دینی ازجمله مباحثی است که تأثیرات آن همین روزها نیز بر متفکرانِ ما باقیست.
اصحاب این دوره معتقد بودند: سه مشکل بیماری عصر مدرن بوده و با حل این معضلات است که میتوان رویکرد انسانها را به زندهگی بر پایۀ عشق و محبت بازسازی کرد. بیماری عصر مدرن، بیگانهگی از ۳ مفهوم است؛ اول بیگانهگی از خود! در لایه بالاتر، بیگانهگی از انسانهای دیگر و در لایۀ بیرونی، بیگانهگی از طبیعت! قدرت بالایی که اکنون انسان در دخل و تصرفِ محیط دارد، باعث غرورِ او شده و او را از خود واقعیاش بازداشته است. دیدگاه اقتصادی، اهمیت بسیار زیاد پول، جامعۀ کارگری و خشک و بیروح کارخانهها (مارکسیسم در قرن نوزدهم) و محیط رقابتی باعث فراموش شدن و بیگانهگی انسانها از دیگر همنوعانشان شده است. همچنین نگاه ابزارانگارانه و محصولمحور به طبیعت و فراموشیِ جلوههای زیبایی آن، باعث بیگانهگی از طبیعت و محیط پیرامونِ ما شده است! پس تا اینجا بحث شد که احساسیگرایان، سه معضل را در بیماری انسانهای مدرن دخیل میدانستند.
اما پاسخ آنان به این سه بیگانهگی، در یک یگانهگی و وحدت قرار میگیرد. آنها عشق را تنها درمانِ انسانهای این عصر میدانند. بازگشت به ادبیات گذشته (یونان باستان و دورۀ قرون وسطا) که بر عشق بیشتر تأکید داشت، راهکار مورد پسند است. اصولاً نوستالژی بازگشت به گذشته در فکر بیشتر متفکرانِ این عصر است. این افراد کلید نجات از مدرنیته را در عشقی مییابند که در گذشتهگان رواج داشته است.
متأسفانه در میان اندیشهورزان فارسیزبان، کمتر کسی به صورت جدی روی این دوره فعالیت و پژوهش کرده است. علل مغفول ماندن این دوره در منظر ما را میتوان در دو دلیل خلاصه کرد. اول آنکه تأثیرات امروز فلسفۀ غرب معمولاً از جنبشهایی گرفته شده است که تجربهانگارانی مانند هیوم و ذهنگرایانی مانند کانت گذاشتهاند و شاید بهنوعی بتوان گفت عصر رمانتیسیسم هماکنون یک جنبش مرده است. متأسفانه آنها به تأثیرات چشمگیر این دوره توجه ندارند. شاید بتوان یکی از عوامل تولد دورۀ معاصر فلسفی را در مخالفت با احساسیگرایان قرن نوزدهم و تأکید بر عقل مستقل در قرن بیستم دید. دلیل دوم، آشنایی کم متفکران پارسیزبان با زبان آلمانیست که عمدۀ مطالبِ این دوره را دربر میگیرد.
منبع: مدخل رمانتیسیسم از دایرهالمعارف فلسفی راتلج
Comments are closed.