احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:6 میزان 1393 - ۰۵ میزان ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
نویسـنده: ترز ابرت
ترجمۀ آزاد از سایت: Redcritique
مردم از مفهوم «طبقه» وحشت دارند؛ زیرا این مفهوم به یادشان میآورد که تفاوتهای اجتماعی، ناشی از «فردیت»ِ اشخاص و بنابرین «استثنایی» و یا حتا «تصادفی» نیستند. از منظری طبقاتی، تفاوتها ساخته و پرداختۀ خود نظامِ سرمایهاند. تفاوتها همگرا و همساناند، نه واگرا و ناهمسان. رویکرد طبقاتی، ثروت اقلیت حاکم و تنپرور را به منزلۀ محصول کارمزدی اکثریتی سختکوش در نظر میگیرد که ناچار است در خانهها و آپارتمانهای تنگ و تاریک زندهگی کند. اکثریتی که از تغذیۀ ناسالم رنج میبرد، کودکانش را به کار نیمهوقت میفرستد و آنان را از آموزشهای ضروری محروم میکند؛ به طور خلاصه اکثریتی که فقط به «امید» زنده است. تحلیل طبقاتی پیوند میان ضعف فقرا و قدرتِ سرمایهداران را درمییابد و واقعیت «استثمار انسان به دست انسان» را نشان میدهد. تحلیل طبقاتی نشان میدهد باور به برابری سیاسی، اعتدال دمکراتیک، حقوق مدنی و امنیت، همهگی افسانههای ایدیولوژیکی هستند که به منظور حفظ منافع طبقۀ حاکم سر هم شدهاند. تحلیل طبقاتی نه تنها مشروعیت دولت سرمایهداری را زیر سوال میبرد، بلکه ارزشهای طبقۀ متوسط را نیز بیآبرو میکند: «نوعدوستی»، «فضیلت اخلاقی»، «استقلال فردی»، «کشف و شهود»، «رنج بیانناپذیر» و غیره و ذلک. بنابراین لازم است مفهوم «طبقه» در گفتار اجتماعی منکوب گردد و یا دستکم به حاشیه رانده شود.
نمیتوان تفاوتهای اقتصادی موجود در جامعه را بهسادهگی کتمان کرد. به همین خاطر سیستم آن را رازآمیز کرده و به صورت ارزشهای فرهنگی درمیآورد. رسانههای تودهیی میکوشند بر تن طبقه، جامهی مبدل جایگاه فرهنگی، پرستیژ و سبک زندهگی را بپوشانند. مفهوم «طبقه» ناظر بر مناسبات ساختاری جامعه است. اما خادمان وضع موجود آن را به منزلۀ خلقوخو (Habit) و رفتار (Behavior) معرفی میکنند. به این ترتیب، طبقۀ سرمایهدار کسانیاند که از ذوق هنری برخوردارند و طبقۀ کارگر کسانیاند که خشن و بیفرهنگاند. از این منظر، نهایت کنش روشنفکرانه این است که سرمایهداران قید هنرشان را بزنند و با کارگران بیسواد یکی شوند! اگر طبقه صرفاً سبک زندهگی، رفتار خوب یا فرهنگ عالی بود، آنگاه هر کارگری میتوانست با کمی زحمت و تلاش طبقهاش را عوض کند. خودمان را گول نزنیم: یک کارگر حتا اگر رمان بخواند و شعر بگوید، باز هم کارگر است و یک سرمایهدار هر چهقدر که بیفرهنگ و خشکمغز باشد، باز هم سرمایهدار است. در هر صورت، دومی اولی را استثمار میکند. فرقی هم نمیکند که هر دو یک تیشرت پوشیده باشند یا نه.
تحلیلهای مبتنی بر سبک زندهگی و طبقۀ متوسط، یک واقعیت ساده را نادیده میگیرند: حتا اگر کارگر و سرمایهدار از یک مدل گوشی موبایل استفاده کنند، یکی ناچار است برای خرید آن سی روز کار کند درحالیکه دیگری فقط با نیمساعت کار هزینهاش را میپردازد. خیلی احمقانه است اگر این دو را برابر بدانیم. برابری مسالهیی مربوط به تولید است، نه مصرف. همانطور که پیشتر گفتم، ارتقای کالاهای مصرفی طبقۀ کارگر مصادف است با افزایش شدت استثمار. باور به طبقۀ متوسط حاوی این پیشفرض است که با بهبود مصرف از ابعاد طبقۀ کارگر کاسته شده و همۀ مردم بورژوا شدهاند. اما باید توجه داشت که محو شدن طبقۀ کار، نتیجۀ برچیده شدن تضاد کارـسرمایه نیست. این امر به سادهگی محصول بهرهکشی ظالمانه و بیپروا از طبقۀ کارگر است.
مسالۀ تحلیل طبقاتی این نیست که ثروت اجتماعی به چه صورت توزیع میشود، بلکه این است که چهگونه تولید شده است. تحلیل طبقاتی نشان میدهد که تولید به قصد کسب سود، لاجرم به بیعدالتی منجر میشود. زیرا سود به هیچوجه محصول عملکردهای بازار نیست (نک: سرمایه. جلد یکم. پارۀ دوم. فصل چهارم: تبدیل پول به سرمایه). تنها منبع واقعی سود، استثمار نیروی کار است. به همین دلیل است که سرمایهداران میکوشند به هر طریق ممکن به ارزانقیمتترین کارگران دست یازند. چه با راه انداختن جنگ و مهاجرت، چه با حذف بیمه و حقوق بازنشستهگی، چه با بیسوادسازی کارگران از راه خصوصیسازی آموزش و پرورش. برخلاف آه و نالههای نولیبرالیسم، جریان جهانی سرمایه، شرق استبدادزده را بیش از غرب دموکراتیک دوست میدارد. زیرا در آنجاست که نیروی کار ارزانش را مییابد: پاکستان، تایلند، چین و… بیدلیل نیست که جامعۀ آزاد هایک بهترین ترجمان خویش را در رژیم پینوشه مییابد. از اینرو پرسش نهایی تحلیل طبقاتی، پرسشی از چیستی مناسبات قدرت نیروی کار است: چه کسی ناچار است برای ادامهی زندهگی، زندگیاش را بفروشد و چه کسی آن را میخرد؟ در اینجا پای هیچ طبقۀ سومی در میان نیست. هیچ «طبقۀ متوسطی» وجود ندارد. مفهوم طبقۀ متوسط، فاقد بنیادی مادی است. بخشی از این طبقۀ موهوم، در ردۀ سرمایهداران قرار میگیرد. اما اکثریت اعضای آن متعلق به طبقۀ کارگرند؛ اگرچه به منظور تولید منطقهیی حایل میان آنتاگونیسمهای طبقاتی از پرولتاریا جدا شده و در برابرش قرار گرفتهاند.
تنها چیزی که طبقۀ متوسط کسب کرده، شبهانتخابهایی هستند که تغییر واقعاً راستینی بهبار نمیآورند و صرفاً به درد «کسب هویت» میخورند. یک عضو طبقۀ متوسط میتواند با تبدیل و نوسازی موتر خویش، فردیتش را به اثبات رساند؛ اما به ناچار باید روزانه دو ساعت بیشتر کار کند. طبقۀ متوسط میتواند در انتخابات پیروز شود و از خلقِ این حماسه به خود ببالد؛ البته به قیمتِ کنار گذاشتن مطالبات رادیکال و رضایت دادن به حداقلها.
Comments are closed.