احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سيد حسين اشراق/ دو شنبه 1 جوزا 1396 - ۳۱ ثور ۱۳۹۶
بخش بیستم/
هویتهای خاکستری تمدنها
تصورِ یکپارچهگی و نفوذناپذیری تمدنها، زمینه بحثِ “عدم ملاقاتِ ” iآنها و طرح حذف و طرد “دیگری” را بهوجود آورده است، در صورتیکه تمدنها در درون سرشار از تنوع، با یکدیگر دارای مرزهای مشترک و “هویتهایشان همواره غیرخالص، کدر و خاکستری اند” (سعید، ۱۳۷۴: ۲۱۴)؛ وضعیتی که شرایطِ ارتباط و تعاملِ آنها را فراهم نموده و از انزوایشان جلوگیری کرده است. به همین اساس در تاریخ، تمدنی را سراغ نداریم که در تولد، رشد و شکوفاییِ خود وامدار سایر تمدنها نباشد.
با توجه به آموزههای بینامتنیت، iiمیتوان یک تمدن را به مثابه یک متن و گفتوگوی آنها را به عنوان “تعامل میانمتنی ” در نظر گرفت و مطرح نمود که:
• متن نویسنده ندارد، مؤلف پیش از آنکه آفریننده متن باشد، قرائتکننده آن است.
• متن فقط از رهگذر فرایندهای قرائت، در دسترس قرار میگیرد و در دایره فهم واقع میشود.
• متن، برآیندِ ترکیبِ متنهای دیگر است.
• متن، “دیگر” یا حاشیه خود را در درون خود دارد.
• متن، در همنیشینی، جانشینی، همزمانی و در زمانی با متون دیگر معنا مییابد.
• متن نمیتواند به مثابه کلیت و تمامیتِ خودبسنده وجود داشته باشد.
• متن نمیتواند به مثابه نظام بسته، کنش و کارکردی داشته باشد.
براساسِ این اصول، تمدنها محصولِ مساعی تمامی جامعه بشریست و متصف کردنِ آنها به شرقی و غربی، یا اسلامی و کنفسیوسی با وجود اینکه معرفتها و آفرینشهای بشری را در چرخه مقایسه قرار میدهد اما طرح فاصلههای کهکشانی و هویتهای ناب و شفافِ آنها دور از واقعیت است؛ واقعیت این است که: متنِ هیچ تمدنی بدونِ گفتوگو با تمدنِ دیگر آفریده نشده است؛ متنِ هیچ تمدنی را یک مؤلف ننگاشته است؛ متنِ هیچ تمدنی تکگفتار نیست؛ مرزِ هیچ تمدنی شفاف و پایدار نمیباشد؛ هیچ تمدنی نمیتواند هویتِ خود را در حذف و طرد تمدن دیگر تعریف نماید، به همین جهت است که مطرح میشود: تمدنها همچون متنها خارج از اراده انسانها در گفتوگو و تعاملِ مستمر با یکدیگر قرار گرفتهاند.
تحلیلگران در رابطه با توجیه تعامل ِتمدنها، از رویکردهای زیر بهره میگیرند که در حوزه علوم انسانی مورد اعتنا واقع شدهاند:
۱ـ بر بنای منطقِ “تمایز ” ، اولاً میتوان میانِ تمدنها و دقایق آنها، با درکِ این موضوع که یک تمدن، تمدنِ دیگر نیست، تمایز قایل شد، و ثانیاً آنچه یک تمدن را معنا میدهد هرگز و بهطورِ کامل درک نمیشود؛ بلکه همیشه از دسترس ما خارج است، معانی را نمیتوان از اشاعه یافتن بازداشت، معنا به لحاظِ ماهیتِ خود همیشه ممکن است از هدفی که برایش تصور شده است، به سوی دیگر گرایش پیدا کند.
۲ـ بر بنای منطق “واسازی” نمیتوان در سیمای واژگونه یک تمدن، به تصویرسازی و هویتپردازی تمدنِ دیگر پرداخت. در واقع نمیتوان تمدنی را در حذف “دیگر” تعریف کرد، واسازی به عنوان قرائتِ شالودهشکن، ساختِ هرگونه متنِ دوگانهمحور را فرو میریزد و نشان میدهد که هر هویتی کدر است و هر گفتمانی در احتکاک با گفتمان دیگر فربه میشود، و مرزهای هویتی هر مفهومی همواره سیال و گشوده است. از این لحاظ انسداد مفهومی- هویتی توهم و افسانهیی بیش نیست؛ زیرا هر دالی لبریز از معانی است و این غنای مفهومی همواره مانع از انسداد کاملِ آن میشود، به همین جهت تأکیدِ واسازی بر عدمِ تعین مرجع میباشد، با این رویکرد است که امکانِ هرگونه بررسی و ارزیابی کُلگرایانه را در برابرِ پرسش قرار میدهد و بنیانِ هرگونه سلسلهمراتبِ تشنجزا را با چالش روبهرو میکند و ادعای تمدنِ برتر و فروتر و تمدنِ مرکزی و حاشیهیی را توهمی بیش نمیداند.
۳ـ بر بنای منطقِ اختلاط، “هویتها عموماً به گونه مختلط و گره خورده با یکدیگر ظهور و بروز مییابند”
( Bhabha,1994:49)، و جغرافیاهای انسان (فضا و عرصهیی که در بستر آن، انسانها به تعریفِ هویتِ خود و غیر خود میپردازند، سرنوشت و تاریخِ خود را روایت میکنند، از آرمانشهر خود سخن می گویند)، همه در هم فرو رفته اند. در این وضعیت، هویتها، متنها، معرفتها و تمدنهای بشری در جغرافیای مشترک ِانسانی شکل گرفتهاند. چنانچه فرض کنیم تمدنها در چهار حالت:
الف. وصلِ کامل
ب. فصلِ کامل
ج. تداخل و تعاملِ متن و حاشیه
د. تداخل و تعاملِ نسبی همسنگ
در کدام حالت نفس راحت کشیده میتوانند؟… هیچگاهی دو تمدن نمیتوانند رابطهشان را در گستره دو حالتِ نخست تعریف کنند، رابطه سومی نابرابرانه است، طریق چهارمی هم برابرانه است و نیز مجال تنوع را فراهم میکند.
۴ـ بر بنای منطقِ “زبانشناختی”، هیچ زبان بهتنهایی وجود ندارد و زبانِ تنها و واحد نداریم، تمدن نیز بهتنهایی وجود ندارد، همینگونه کلیت و شمولیتِ زبانی نیز نداریم، بلکه آنچه وجود دارد، گسترهیی از تلاقی و ترکیب لهجهها، گویشها، اصطلاحات و عباراتِ روزمره است. تمدن نیز نمیتواند به مثابه کلیت و تمامیتِ خود ایجادکننده و خودبسنده وجود داشته باشد. آنچه در تمدن وجود دارد، تلاقی و ترکیب هویتهاست.
شایانِ ذکر است، همانگونه که زبانِ مادر نداریم، تمدنِ مادر (تمدنی که تمدنهای دیگر از آن نشأت گرفته باشد) نیز نداریم.
در یک کلام میتوان گفت که: تمدنها همواره در تاریخِ حیاتِ خود در گفتوگوی مستمر و ارتباطاتِ میانفرهنگی با هم بودهاند و اراده معطوف به سلطه آدمیان، هیچگاهی نتوانسته جریانِ آن را به سکون و سکوت بکشاند و هویتهای خاکستریِ آنها را به سیاهی مبدل نماید.
———————–
. i رود یار کیپلینگ: شرق، شرق است و غرب، غرب و این دو برادرِ همزاد با هم ملاقات ( تعامل) نمیکنند.
.ii Intertexuality
Comments are closed.