بحـثی در فلـسفۀ اخـلاقِ ایـمانویل کانت

گزارشگر:احمد بستاني / 11 عقرب 1393 - ۱۰ عقرب ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3عقیدۀ بسیاری از صاحب‌نظرانِ بنیان تیوریک و فلسفیِ حقوق بشر را باید در ایده‌آلیسمِ آلمانی جست‌وجو کرد؛ جریانی که برخی از بزرگ‌ترین فیلسوفان آلمانی را در بر می‌گیرد. در باب نسبتِ میان ایده‌آلیسم آلمانی و تحولات سیاسی ـ اجتماعیِ دو قرن اخیر (همانند انقلاب فرانسه، بیانیه‌های حقوق بشر، ظهور مارکسیسم و…) از یک‌سو، و مفاهیم و آموزه‌های سیاسی مرتبط با آن‌ها (همانند برابری، دموکراسی، انقلاب، آزادی و…) از سوی دیگر، بحث‌ها و گفت‌وگوهای فراوانی صورت گرفته و بعضاً اظهارنظرهای متفاوت دربارۀ چه‌گونه‌گیِ این نسبت وجود داشته است. شاید یکی از علل این اختلاف‌نظرها، زبان پیچیده و مغلقِ این فیلسوفان باشد که فهم آثار متعددِ آن‌ها و استخراج نظام فکری واحد از این آثار را دشوار می‌سازد، افزون بر این‌که پیچیده‌گی و انتزاعی ‌بودنِ افکار آن‌ها را به‌ساده‌گی نمی‌توان بر مفاهیم انضمامی سیاسی ـ اجتماعی منطبق کرد. نسبت مکتب ایده‌آلیسم آلمانی و حقوق بشر، مورد بحثِ ما نیست اما برای پرداختن به بحثی که پیش رو داریم، اشاره به نکته‌یی ضروری به نظر می‌رسد و آن‌هم نسبت حقوق و آزادی در این فلسفه‌هاست.
ایده‌آلیسم آلمانی را به عنوان مفهومی اساسی مطرح می‌کنند و حق، تماماً تحقق خارجی آزادی است. به عبارت دیگر، بنیاد حق به مثابۀ حق بشر همانا آزادی است.(۱) از سوی دیگر، می‌دانیم که مفهوم «سوبژکتیویته» به طور منسجم و اساسی در ایده‌آلیسم آلمانی مطرح می‌شود. در اندیشۀ ایده‌آلیست‌های آلمانی، سوژۀ بشر آزاد و دارای حق در نظر گرفته می‌شود. به عنوان مثال در فلسفۀ کانت، سوژۀ اخلاقی به مثابۀ عقل عملی ظاهر می‌شود و بدین‌سان سرشتی فراتجربی و متافیزیکی می‌یابد. همین بنیاد متافیزیکی حقوق بشر است که متضمن جهان‌شمولی و کلیتِ آن می‌شود و این کلیت را می‌توان از مهم‌ترین ویژه‌گی‌های فلسفی بیانیه‌های حقوق بشر دانست. به عبارت دیگر، حقوق بشر در ایده‌آلیسم آلمانی برای نخستین‌بار تعیّن جهان‌شمول آزادی است(۲). از این زاویه است که می‌توان کانت را مهم‌ترین بنیان‌گذار فلسفۀ حقوق بشر به شمار آورد. تأکیدی که کانت بر سوژۀ بشری و استلزامات آن (مانند حق ذهنی، غایت بودن انسان‌ها، فردگرایی و…) دارد، در تثبیت و تحکیم مبانی فلسفی بیانیه‌های حقوق بشر در دو سدۀ اخیر نقش غیر قابل انکاری داشته است. البته نمی‌توان کانت را پایه‌گذار مبانی نظری حقوق بشر دانست، چرا که این مبانی تا حدی پیش از کانت تدوین شده بودند اما همان‌گونه که برخی مفسرین نشان داده‌اند، باید فلسفۀ کانت و بیانیۀ حقوق بشر، هر دو را دو بیان از آن چیزی دانست که در فرانسه به روحیۀ قرن هجدهم(l’esprit du XVIII siecle) مشهور است.(۳) به عبارت دیگر، بیانیۀ حقوق بشر ۱۷۸۹ (و انقلاب فرانسه) را باید تجلی خارجی و فلسفۀ کانت (و ایده‌آلیسم آلمانی به طور کلی) را تجلی فکری و فلسفی عصر روشن‌گری دانست. به این ترتیب، کانت هر چند بنیان‌گذار نظریۀ مدرن حقوق بشر نیست اما همان‌گونه که اشاره شد، نخستین فیلسوفی است که به تثبیت و تحکیم مبانی آن پرداخت و به جرأت می‌توان قرائت کانتی از جهان‌شمولی حقوق بشر (و فلسفۀ حقوق بشر به طور عام) را تا امروزه قرائت غالب دانست.
فلسفۀ کانت نظام فکری پیچیده، گسترده و البته منسجم و پیوسته‌یی است و بحث حق و حقوق بشر از چشم‌اندازهای متفاوتی در آن قابل طرح است. ما در این نوشتار از منظر فلسفۀ اخلاق که به‌ویژه در کتاب نقد عقل عملی بیان شده و تنها با عطف نظر به یکی از جنبه‌های آن به فلسفۀ حق نظر خواهیم کرد. از این چشم‌انداز ما جنبه‌یی از فلسفۀ کانت را برجسته خواهیم کرد و سپس می‌کوشیم تبعاتِ آن را در نسبت با حقوق بشر مورد بررسی قرار دهیم.
کانت قوانین اختیار را در مقابل قوانین طبیعی قرار می‌دهد و قوانین اخلاقی و حقوقی را در زمرۀ قوانین اختیار قرار می‌دهد. می‌توان مبانی فلسفۀ حقوق کانت را در فلسفۀ اخلاق او جست‌وجو کرد، همان‌گونه که خود او نیز مباحث مربوط به حقوق را در ذیل درس‌های مابعدالطبیعۀ اخلاق مورد تأمل قرار می‌دهد.(۴) در فلسفۀ کانت، حق اساساً به گونه‌یی مطرح می‌شود که با حق بشر الزاماً یک‌سان می‌شود و به همین‌خاطر است که فلسفۀ کانت را می‌توان به معنای دقیق و کامل، یک فلسفۀ حقوق بشر دانست. نوآوری کانت در تبدیل حقوق طبیعی به حقوق بشرِ مدرن این بود که او حق بشر را نه بر یک ارادۀ طبیعت بشری، بلکه بر طبیعت و سرشت ارادۀ بشری ـ که همان آزادی است ـ مبتنی کرد.(۵) جایگاه فراطبیعی که کانت به اخلاق می‌دهد، موجب می‌شود که حق، اصل بالفعلِ خود را در رهاشدن از تعینات تجربی حاصل از طبیعت یا تاریخ یافته و بدین ترتیب اساساً حقوق بشر جهان‌شمول، یعنی حقوق بشر به ما هو بشر باشد.(۶) کانت برخلاف پیشینیانش که قانون اخلاقی را بر عناصری چون تجربه، احساسات طبیعت، قرارداد و قوانین الهی مبتنی می‌دانستند، آن را صرفاً متکی به عقل می‌داند و می‌کوشد تا آن را از کلیۀ عناصر غیرعقلی رها سازد.(۷) فشرده‌یی از فلسفۀ اخلاق کانت برای فهم این‌که وی چه‌گونه این کار را انجام می‌دهد، ضروری است.
بنیاد اخلاق از نظر کانت، ارادۀ نیک است. ارادۀ نیک، اراده‌یی است که همواره به گونه‌یی ذاتی یعنی به‌خاطر ارزش ذاتی خود خیر است، نه به‌خاطر غایتی که به وجود می‌آورد. کانت در توضیح معنای «نیک» و برای پرهیز از همان‌گویی در فلسفۀ اخلاق (ارادۀ نیک، نیک است) توجه خود را به مفهوم تکلیف معطوف می‌سازد که به عقیدۀ او، صفت اساسی آگاهی اخلاقی است. پس اراده‌یی که برای انجام تکلیف عمل می‌کند، ارادۀ نیک است. قانون اخلاقی که بر تکلیف مبتنی است، همانند قوانین طبیعی دارای کلیت مطلق است و استثنابردار نیست.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.