عاشــــورا؛ نه گفتن به فسـاد و فسـادگستری

گزارشگر:حلیمه حسینی/ 11 عقرب 1393 - ۱۰ عقرب ۱۳۹۳

گذر ثانیه‌ها، گذر سال‌ها و روزها و ماه‌ها، گذر صورتِ غبارگرفتۀ صحرایی که با خون شسته شد و بوی نامردمی وجودش را آغشت، هرگز نتوانست واقعه‌یی را که ۱۴ قرن پیش در دلِ صحرای کربلا رخ داد، از حافظۀ تاریخ بزداید.
زمینِ کربلا این روزها دل‌تنگِ قدم‌هایی‌ست که با ورودش، صحنِ او را مزین به زیبایی‌هایی کرد که تا کنون هم‌چنان بی‌بدیل بر تارکِ تاریخ می‌درخشد. آری کربلا، عاشورا و شهادت، و شهد و شاهد و شیرینی، همه به هم گره خورده‌اند. mnandegar-3کربلا هرچند میزبان ضیافتی بود مالامال از اشک، آه و مرثیه و خون؛ اما هم‌چنان در قلبِ تاریخ، زیبا و باشکوه جلوه‌ می‌کنـد. ضیافتی که شیرمردان و شیرزنانی در آن برای دیدار با معبود بی‌همتای‌شان، با یکدیگر به رقابت پرداختند و برای حفظ ارزش‌هایی جان باختند که روزگاری نه چندان دورتر، رسولی بزرگ و عزیز آن ارزش‌ها را به آنان رهنمون شده بود.
عاشورا هم‌چنان می‌درخشد. نیزه‌ها در رقصی ناهمگون، اشک و لبخند را تمثیل می‌کنند؛ اشک از خونی که از ماه‌پاره‌های دریده‌شده می‌چکد و لبخند از تلاوتِ شیرینی که سرهای بی‌تن زمزمه‌‌گر شده است. ملکوتی در دل صحرایی دل‌تنگ و دل‌شکسته!… شترها در حرکت‌اند، اسب‌ها بی‌سوار و خیمه‌ها گُر گرفته می‌سوزند، رنگ‌ها همه در هم آمیخته و سرخی غروبِ دل‌گرفتۀ کربلا با خون‌هایی که به زمین ریخته شده است، در کنار سرخی خونِ طفلی که به آسمان پاشیده شد، در حال رنگ باختن است.
بوی عود و ملکوت و بهشت می‌آید از قتلگاهی که بدن‌های بی‌سر، لگدمالِ سُمِ اسبان شده‌اند و چه غریبانه اسب‌ها شیهه می‌کشند؛ صداشان به ضجه‌های تلخی می‌ماند که شکایت از اطاعتِ دست و پا بسته‌یی دارد که خود به آن راضی نبوده‌اند و گویی که بخشی از بهشت در این قتلگاهِ خونین مدفون می‌شود. باد تلخ و سردی که می‌وزد، سردیِ قلب‌های یخ‌زده‌یی را با خود حمل می‌کند که انسانیت را به سخره گرفتند و رسوایی‌یی تاریخی‌ را رقم زدند.
اما رسواتر از نیزه‌ها، شمشیرها و دشنه‌هایی که بر قلب و گردنِ بهترین‌ها نشست، دست‌هایی بود که به حرکت درآمدند و اراده‌های نامیومنی که شکل گرفتند تا لکۀ ننگی ابدی را بر دامانِ تاریخ حک کنند. دست‌های بریدۀ افتاده در کنار فرات شهادت می‌دهد، و خیمه‌های سوخته و اسب‌های بی‌سوار رها شده و صورت‌های سیلی خورده شهادت می‌دهند که کربلا، تابلوی بی‌بدیلی از زشت‌ترین و زیباترین اراده‌ها و اعمالِ آدمی است؛ همان آدمی که در فراز و نشیبِ تاریخ، گاه لغزیده است و گاه صعود کرده است. کربلا منزلگاهی بود و عاشورا فرصتی طلایی برای صعودی از خاک به افلاک که آدمی همیشه در انتظارش بوده است، و جنونی بود برای سقوطی خوف‌ناک که آدمی همواره از آن ترسیده است.
عاشورا و کربلا، صحنۀ پارادوکسیکال‌ترین حوادثی‌ست که سقوط یکی، صعود دیگری را رقم زده است. کشتن معنای مرگ، و مردن حیاتی درخشان را معنا کرده است. عطش، آب را آبرو داده است؛ و خاک با خون، خمیرمایۀ عزتی شده که آزاده‌گان آن را سرمۀ چشم کرده و سرخی آن راهنمای‌شان در برهوتِ سرگشته‌گی‌ها شده است.
دست‌هایی بر خاک می‌افتد و مردی رها می‌شود و به پرواز در می‌آید و با بریدن این دست‌ها، آن که برید، می‌افتد و سقوط می‌کند و در بند می‌شود و زندانی قفسی که رهایی برایش متصور نیست!
طفل شش‌ماهه‌یی گلوگاهش دریده می‌شود و خونش به آسمان می‌پاشد و طفل آرام می‌گیرد و حرمله ناآرامِ تاریخ می‌شود!
مردی ظهر عاشورا قامت به نماز می‌بندد و تیرباران می‌شود؛ نماز معراج می‌شود و کمان‌دارانی به خفت گرفتار می‌شوند و تیرشان ننگین‌ترین و کمان‌شان نفرت‌انگیزترین‌ها در تاریخ ثبت می‌گردد!
مردی تنها، در برابرِ هزاران تن می‌ایستد و لحظه‌یی نمی‌هراسد، به عقب نمی‌نشیند و لرزشی در سیمایش دیده نمی‌شود، می‌جنگد و در نهایت از پا می‌افتد. مردی بر زمین می‌افتد و عرش می‌لرزد، سری از تن جدا و بر نیزه می‌شود و سالار شهیدان نام می‌گیرد و لعنتی برای مردی دیگر تا ابد رقم می‌خورد!
زنی سراسیمه از خیمه‌گاه بیرون می‌آید و در میان گردوغبارِ سُمِ اسبانی که صاحبانش برای جمع غنایم از بازمانده‌گانِ کربلا وحشیانه می‌تازند، گم می‌شود. اسارتی رقم می‌خورد و زینب (س) سالارِ غافله‌یی می‌شود که حرکتِ عارفانه و عاشقانه‌یی را در رگ‌های تاریخ به جریان می‌اندازد و عرفان و عشق و واله شدن و شیدایی را به تصویر می‌کشد. یک زن ظاهر می‌شود در هیأتِ یک مرد، در هیأت یک سالار، در هیأت یک عارف، و مسیر تاریخ را تغییر می‌دهد، و صدایش که در دل تاریخ قلب‌های سرد و یخ‌زده را فرو می‌ریزد، همیشه تکرار می‌شود که «ما رأیت الا جمیلا». زینب فقط زیبایی می‌بیند، و این حیرت‌انگیزترین احساسی است که یک زن در طولِ تاریخ تجربه کرده است!
آری، عاشورا به قامتِ یک تاریخ در مقابلِ ما ایستاده است. این روز تاریخی، حاصل یک نه گفتن بود؛ نه گفتن به ریاکاری، نه گفتن به ذلت، نه گفتن به شهوت‌پرستی و من‌محوری، نه گفتن به فساد و فسادگستری.
آری، عاشورا در مقابل‌مان با اندامی خون‌اندود ایستاده است. چشم‌ها را فرو می‌بندی و تمام وجودت نیرویی می‌شود برای همراهی، برای یکی شدن با ملودیِ درد و خون و اندوه، با ملودی رزم و عزم، با ملودی انسانیت و رشادت و بزرگی، با ملودی نه گفتن‌هایی که آزاده‌گی را رقم می‌زند.
آری، عاشورا ملودی نرم و گوش‌نوازی‌ست که آزاده‌گان با هر ترنمش به رقص درمی‌آیند و دستِ رد به سینۀ دنیادوستی و خودپرستی می‌زنند. مرگ بهتر از زنده‌گی با ذلت است، اراده‌ها به حرکت درمی‌آیند و عاشورا آغازی می‌شود برای ذلت‌ستیزی و آزاده‌گی.
آری، عاشورا رقم خوردنِ انسانی‌ترین اراده‌ها و اعمال‌ است. این روز را باید تجلیل کرد و مبارک‌باد گفت. تسلیتی اگر هست، ظاهر امر است و در باطن، همان صدای زینب (س) است که گفت: ما رایت الا جمیلا!
در آموزه‌های عاشورا، زخم‌ها مرهمی هستند برای پیکرِ پاره‌پاره شدۀ انسانیت، و فکر حسین (ع) مکتبی است که اگر آن را بشناسیم، دیگر کمتر با فساد و درد و رنج و بی‌عدالتی مواجه می‌شویم و به هر آن‌چه که در بندمان کند و ذلت را به ارمغان آورد، همه‌گی «نه!» خواهیم گفت.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.