دو شعر از مریم میترا

گزارشگر:26 عقرب 1393 - ۲۵ عقرب ۱۳۹۳

mnandegar-3دختران خستۀ سکوت و شب!
آیا در این قلمرو تاریک
می‌شود آن‌سوی پنجره
به ماهی کاذب دل بست؟
یا در پرتو نور تک‌ستارۀ نومید
شعر خواند؟
واژه‌ها باور صدایم را باور نمى‌کنند
انگار مرده‌ام
انگار مرده‌ام و جام‌هاى سنگی سکوت
از صدای من تهی‌ست
باور کن مرا هم‌صدای لال
من هنوز زنده‌ام
اگرچه سال‌هاست حنجرۀ روزگار
انکار می‌کند صدایم را
هرچند قرن‌هاست با صدای زخمی‌ام جیغ می‌زنم های!
باورم کنید
من حضور کاذب یک سایه نیستم.
***

 

بیگانه‌ام
با سایه‌یی که افتاده روی سایه‌ام
و زنده‌گی… انگار بی‌تاب‌تر از من، زنی نمی‌شناخت
که تنهایی‌اش را تکان بدهد
تنهایی‌یی که تیر می‌خورد
دل خون است از من
از زخم‌هایی که بر گونه‌اش کاشته‌ام
نمی‌شود سنگینی این سوگ‌ها را
از لب‌های دیگری عبور بدهم
منی که سال‌ها با صدای خودم گریسته‌ام…
بی‌هیچ پرده‌یی بر پلک‌هایم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.