احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 12 قوس 1393 - ۱۱ قوس ۱۳۹۳
(۱)
هنر، آرزوی مبهمی است که همۀ اشیا دارند. کلماتِ سرگشته مشتاقاند به شعر وارد شوند. مناظر بینوا، خود را در تصاویر کامل میکنند. چنین میشود: هنرمند اشیایی را که برای عرضه کردن برمیگزیند، از میان بسیاری روابط قراردادیشان از سرِ اتفاق بیرون میکشد. آنها را گرد هم میآورد و اشیای منزوی را در آمد و شدی ناب و ساده مینهد. همین که به شییی عشق بورزد، اقرارهای آرامِ بسیاری در پرتو آن میآورد و آن را به همراه صدها نگفته و چیز پنهان، مأنوس میکند. اما جوانۀ احساسهای ظریف و خصوصیاش، تنها از پس شی خرد و فشرده بیرون میزنند و او را وا میدارند دستاویزی نو در کنار آن [دستاویز] ظریف بیاورد و در پس [دومی]، سومی و چهارمی، حصاری بر پا کند که زندهگی در پشتِ آن موج زند. در این حال، او بهندرت خود را خویشاوند اشیا حس میکند، اشیایی که رفتهرفته توجیه خود او میشوند. این اشیا هماهنگیهایی حتا ناشناخته برای خود هنرمند را با استحکام کنارهم مینهند.
(۲)
هنر اشتیاق مبهمی است که همۀ اشیا دارند. آنها میخواهند تصویرگرِ رازهای نهفتۀ ما باشند و از سر شوق، مفهوم پلاسیدۀ خود را وامینهند، تا بارِ یکی از اشتیاقهای سترگِ ما را بکشند. اصرار دارند به حواس پریشانِ ما راه یابند و تشنۀ این هستند که دستاویزی برای احساسهای ما باشند. از قانونمندیها میگریزند. میخواهند همانی باشند که ما میپنداریم. سپاسگزار و آماده به خدمت. خواهان پذیرش نامهای تازهیی هستند که هنرمند به آنها میبخشد، همچون کودکانی که اصرار میکنند آنها را با خود به سفر ببریم؛ قدر مسلم، آنها [در این سفر] همه چیز را به تمامی در نخواهند یافت، اما هزاران احساس پراکنده و تصادفی بهسادهگی و زیبایی بر چهرۀشان نقش میبندد. همینطور، اشیا میخواهند هنگامی که برای توجیه اثری برگزیده میشوند، از خواستههای هنرمند فرا باشند. آنها، مبهم اما هالۀ جانِ اویند، همچون چهرههای بسیاری که جان او را به آواز میخوانند.
آثار هنری
بسا همیشه چنین بوده. شاید همیشه غربتِ بیکرانی میان هر دوره و هنر سترگ برخاسته از آن، وجود داشته است. شاید آثار هنری همواره چون امروز تنها بودهاند و شاید آوازه بهراستی هرگز چیزی جز دستمایۀ همۀ آن سوءتفاهمهایی نبوده که پیرامون یک نام جدید چنبره میزنند. هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم زمانی اساساً قضیه به شکل دیگری بوده است. زیرا آنچه آثار هنری را از سایر اشیا مجزا میسازد، وامدار بودن همۀ آنها به آینده است و اینکه جملهگی چیزهایی هستند که هنوز دورۀ آن فرا نرسیده است. آیندۀ آبشخور آنها بس دور است. اینان مربوط به آخرین قرنی هستند که روزگاری دایرۀ وسیع همۀ راهها و پیشرفتها در آن فرو بسته میشود. همهگی، اشیای کمال یافته و همعصر خداوندگاری هستند که آدمیان از ازل سرگرم شرح و پرداختش بودهاند و تا دیر زمانی نیز قادر به تکمیل کار خویش نخواهند بود. اما اگر با این همه، چنین باشد که آثار سترگ هنری دورانهای گذشته، در بطن خیزشها و غوغای دوران خویش شکل گرفته باشند، شاید بتوان قضیه را چنین توصیف کرد که آن آینده واپسین و شگفتانگیز، خاستگاه همۀ آثار هنری، به آن روزهای بس دوری (که ما از آنها دانش بسیار اندکی داریم) نزدیکتر از امروز بوده است.
فردا نیز بخشی از فراخنای بیکران و ناشناخته بوده است. رفتهرفته این آینده خود را از آدمیان دورتر ساخت، خرافه را به دوردستهای بس دور راند، عشق و تردید را به ماورای ستارگان و به قعر آسمانها افکند. عاقبت فانوسهای ما پُرفروغ و دوراندیش میشوند. ابزارهای ما از فرداها و پسفرداها میروند و ما با ابزارهای اکتشافی خویش فراز آمدن قرنهای آینده را در دست میگیریم و آینده را به اکنونی نیاغازیده مبدل میسازیم.
و خاستگاه آثار هنری فراتر، فراتر از این همه است. همان آثار بهندرت مسکوت و بردباری که بس بیگانهاند در میان اشیای مصرفی روزمره، در میان آدمیان پرمشغله، در میان حیواناتِ اهلی و کودکان بازیگوش.
منبع: مدومه
Comments are closed.