احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۳ قوس ۱۳۹۳
نویسنده: جین دی فیلیپ
برگردان: شاپور عظیمی
بخش دوم
تنها فلمی که فاکنر فلمنامۀ آن را نوشت و کارگردانش هاوکز نبود، کشتی برده(۱۹۳۷) نام داشت. دلیل این امر قرارداد فاکنر با کمپانی فوکس بود، یعنی زمانی که هاوکز این استودیو را ترک کرد و به جایی دیگر رفت. در این فلم وارنر باکستر و والاس بیری بار دیگر در کنار هم بازی کردند. فاکنر در مورد نقشی که در نوشتن فلمنامۀ این فلم داشت، اظهار کرد که او در این فلم نقش یک پزشک سینمایی را ایفا کرده است که منظورش این بود که او در بازنویسی اثر شرکت داشته و فلمنامهیی را که دیگران نوشتهاند، بازنویسی کرده است. درواقع فاکنر به همراه نانالی جانسن بر روی فلمنامهیی کار کردند که گروهی نویسنده پیش از این به نگارش درآورده بودند. از آنجایی که بسیاری از تغییرات فاکنر در فلمنامۀ به فلم درآمده اعمال نشد، او خود را نویسندۀ این فلمنامه نمیدانست. گرام گرین در نقدی که بر این فلم نوشت و در نشریۀ روز و شب به چاپ رساند، تأکید کرد که فاکنر نقش زیادی در این فلم داشته است. او اضافه کرد که نام فاکنر و تای گارنت کارگردان فلم باعث گیراییِ این فلم شده است.
از دیگر فلمنامههایی که فاکنر تا پیش از اتمام همکاریاش با فوکس بر روی آنها کار کرد، گشت زیردریایی و طبلها در موهاک بودند که جانفورد هر دوی این فلمها را کارگردانی کرد. اما با تحولاتی که در این مدت پیش آمد، نقش فاکنر در این دو فلم کمرنگ و کمرنگتر شد، از آنجایی که نویسندهگان فلمنامه در هالیوود کنترل بر شکل نهایی اثر نداشتند. بسیاری از آنها از نتیجۀ کار یعنی فلمی که بر روی پرده میآید رضایت نداشتند، فاکنر نیز در این میان مستثنا نبود. فاکنر شخصاً به این نتیجه رسیده بود که یک فلم سینمایی ماهیتاً محصولی است فراوردۀ یک گروه و حضور یک گروه در انجام یک کار یعنی تن دادن به مصالحه و سازش، یعنی بدهبستان میان یک جمع.
شاید این نکته تعجببرانگیز باشد که چرا فاکنر لازم میدید که به فلمنامهنویسی روی بیاورد، در حالی که در سالهای فلمنامهنویسیاش یعنی دهۀ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ نام او به عنوان یک رماننویس مهم، مطرح بود. فاکنر پس از مرگ پدرش در ۱۹۳۲ سرپرستیِ یک خانواده را برعهده داشت. همسرش، دو فرزندی که او از ازدواج قبلی با فاکنر داشت، دخترشان، مادرش، بیوه و بچههای کوچکِ برادش دین، دلیل خوبی برای فاکنر بودند تا او به فلمنامهنویسی روی بیاورد. او نمیتوانست تنها از راه رماننویسی از عهدۀ مخارج این خانواده برآید، چون پول زیادی از این راه نصیبِ او نمیشد. برای همین فاکنر همچنان در پی این بود که در هالیوود کاری برای خودش دست و پا کند. فاکنر از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در استودیوی برادران وارنر به کار مشغول شد. فاکنر در این سالها کار بازنویسی فلمنامهها را برعهده داشت، فلمنامههایی که یا برای بازنویسی به او میسپردند یا بعد از اینکه او بر روی آنها کار میکرد به نویسندۀ دیگری سپرده میشد تا بازنویسی شود. جک. ال وارنر میخواست نویسندۀ طراز اولی مانند فاکنر بر روی فلمنامههای ضعیف کار کند، به این امید که شاید شاهکاری از میانِ آنها بهوجود بیاید؛ اتفاقی که هیچگاه نیفتاد.
از میان فلمنامههایی که فاکنر آنها را بازنویسی کرد، میتوان به آن سوی خطر و ماجراهای دون ژوان اشاره کرد. این هر دو را جری والد تهیه کرد که بعدها خود او در دهۀ ۱۹۵۰ دو فلم بر اساس رمانهای فاکنر ساخت. والد مایل بود فاکنر یک فلمنامه را بازنویسی کند چون از نظر او فاکنر حس خوبی برای داستانپردازی داشت. مثلاً پس از فلمپردازی فلم آن سوی خطر که جرج رافت در آن بازی میکرد و یک تریلر جاسوسی بود، والد از نتیجۀ کار راضی نبود و نسخۀ اولیهی فلم را نزد فاکنر برد. او معتقد بود که در فلم، زیادی به حاشیه رفتهاند. فاکنر دو هفته وقت صرف کرد تا صحنههای جدیدی برای فلم بنویسد. والد پس از آن گفت که فاکنر توانست داستان را سرراست روایت کند و فلم خوب از آب درآمد.
والد میگوید که فاکنر در تغییراتی که در روایت فلم انجام میداد، کمتر میپذیرفت که صحنهیی خلق کند که گفتوگو داشته باشد. از آنجا که نوشتن دیالوگ در رمان با شکل نوشتن دیالوگ در فلم تفاوت دارد، فاکنر کمتر تن به این کار میداد. اگرچه فاکنر گفتوگوهای خوبی در آثار ادبیاش دارد، اما دیالوگهای سینمایی او بسیار هوشمندانه و مطول از آب درمیآمدند که در سینما این نوع گفتوگونویسی کارایی نداشت. جری والد به خاطر میآورد که در مورد فلم آن سوی خطر، سیدنی گرین استریت بازیگر این فلم از سر صحنه با او تماس گرفت و گفت دیالوگهایی که فاکنر نوشته، طولانیاند. لی براکت که در یک فلم با فاکنر همکاری داشت، این نکته را تأیید میکند که فاکنر در داستانپردازی استاد بود، اما گفتوگویی که مینوشت بهراحتی در دهان بازیگران نمیچرخید و اغلب سر صحنه تغییر میکردند.
فاکنر یکی از چندین فلمنامهنویسهایی بود که از آنها خواسته بودند بر روی فلمنامۀ ماجراهای دونژوان کار کنند؛ فلمی که ۱۹۴۸ ساخته شد. بر اساس گرایشی که در فلم به چشم میخورد، از فاکنر خواسته شد تا بیاید و گفتوگوهای ادبی برای این فلم بنویسد، جای تعجب نیست که وقتی فاکنر نسخۀ خودش را تحویل داد، جری والد تهیهکنندۀ ماجراهای دون ژوان، آن را به نویسندۀ دیگری داد و از او خواست صفحه به صفحه گفتوگوهایی را که فاکنر نوشته بود، صیقل دهد.
فاکنر در این سالها علاوه بر کار بر روی کارهایی که از سوی استودیو به او داده میشد، سعی کرد تا برای خودش فلمنامههایی بنویسد. او یکی از داستانهای اسکات فیتز جرالد را که دو سال پیش درگذشته بود، برای کار انتخاب کرد. او میخواست از روی داستان ماجرای عجیب بنجامین باتان نمایشنامه یا فلمنامهیی بنویسد. او از کارگزارش که کارگزار فیتز جرالد هم بود، تقاضا کرد که امتیاز این اثر را از بیوۀ فیتز جرالد بگیرد. او میخواست بر اساس این داستان، نمایشنامهیی بنویسد که قابلیت برگردان سینمایی نیز داشته باشد. این داستان فانتزی و عجیب در مورد فردی است که پیر بهدنیا میآید و رفتهرفته جوان میشود تا لحظۀ مرگش که به شکل کودکی درمیآید. میگویند طرح این داستان از آن مارک تواین است که میگفت: «جای تأسف دارد که بهترین بخش زندهگی در شروع آن است و بدترین بخش آن، پایانش است». اما فاکنر هیچگاه نتوانست به این ایده جامۀ عمل بپوشاند.
از آنجا که فاکنر در سالهای جنگ در استخدام استودیوی وارنر بود، بر روی شماری از فلمنامهها کار کرد که جنگ جهانیِ دوم در آنها محدودیت داشت. یکی از این فلمنامهها داستان دوگل بود که هیچگاه ساخته نشد. رزولت در کاخ سفید و در دیداری که با جک وارنر داشت، از او خواسته بود فلمهایی در مورد جنگ ساخته شود که به سعی و تلاش در راه جنگ کمک کند. این تصمیم از پیش گرفته شده بود که ژنرال دوگل میتواند موضوع خوبی برای یک فلم باشد؛ چون به این ترتیب رهبر فرانسه برای امریکاییها بیشتر شناخته میشد. فاکنر مأموریت یافت که بر روی یک فلمنامه کار کند. فاکنر به تنهایی بر روی فلمنامهیی اریجینال کارکرد که به تلاش دوگل برای رهایی مردم فرانسه از چنگ اشغال آلمانیهای نازی میپرداخت. قصۀ خیالی دو برادر جرج و ژان مورنه بستر وقوعِ این رویداد بود. این فلم هیچگاه ساخته نشد و یکی از مهمترین دلایلش انصراف رزولت در مورد مسالۀ دوگل بود. در واقع وقتی چرچیل به رزولت اطلاع داد که دیدگاههای دوگل با آنها هماهنگی ندارد، رزولت نیز حرفِ خود را پس گرفت و فلم از ردۀ تولید خارج شد. در این دوران هاوکز از فاکنر خواست که دو صحنۀ جدید برای فلمنامهیی که او میخواست بسازد بنویسد، فلمنامۀ نیروی هوایی (۱۹۴۳) را کسی دیگر نوشته و فاکنر نیز اطاعت کرد. مدت کوتاهی پس از آن فاکنر بر روی فلمنامهیی اریجینال به نام زندهگی و مرگ یک بمبافکن کار کرد که همچنان موضوع آن جنگ هوایی بود، ولی استودیوی وارنر بهدلیل آنکه هاوکز در حال ساخت فلمی به نام فریاد نبرد بود؛ فلمنامۀ هاوکز را رد کرد. فاکنر پس از یک سری گفتوگو در مورد داستان فلم، اولین نسخۀ فلمنامه را خود نوشت. ویلیام باچر که دستیار اول هاوکز بود، به همراه فاکنر بر روی فلمنامۀ این فلم کار کرد، بعدها استیوفیشر در بازنویسی فلمنامه با فاکنر همکاری کرد، اما سرانجام استودیوی وارنر به دلیل پُرهزینهبودن فلم، ساخت آن را نپذیرفت.
علاوه بر فریاد نبرد، فاکنر فلمنامۀ دیگری را نیز کار کرد که به تولید نرسید، حفرۀ وحشتناک فلمی در مایههای وحشت بود که از رمانی به همین نام نوشتۀ ایرینا کارلف اقتباس شده بود. هاوکز رمان را به فاکنر داد و او فلمنامۀ بلندی در ۱۵۸ صفحه از روی آن نوشت، ولی هاوکز نتوانست نظر صاحبان استودیوی وارنر را برای ساخت این فلم جلب کند. هاوکز در سال ۱۹۵۱ نیز تلاش کرد تا کمپانی فوکس این فلم را بسازد، اما داریل. اف زانوک رییس فوکس و رییس سابق فاکنر در این کمپانی، این فلمنامه را رد کرد. یکی از دو فلمی که فاکنر در نوشتن آنها همکاری کرد و هاوکز آن را ساخت، داشتن و نداشتن بود که بر اساس رمان ارنست همینگوی که در سال ۱۹۳۷ نوشته شده بود، به فلم درآمد. مشخص نیست که آیا هاوکز دانسته یا نادانسته از فاکنر خواست بر روی فلمنامهیی کار کند که یکی از نویسندهگان همدورۀ او آن را به نگارش درآورده بود یا نه. در واقع این فلم، تنها اثری است که نام دو برندۀ جایزۀ نوبل در ساختِ آن به چشم میخورد: ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی.
Comments are closed.