احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 1 حوت 1396 - ۳۰ دلو ۱۳۹۶
بخش هفتم /
ر. س. – پیترز
مترجم: علیرضا غفوری/
۴) بازتابشناسی (۱۴)
دوگانهانگاری دکارت فرضیهیی را در بر میگرفت که آن دسته از رفتار بدن را که پایینتر از سطح کنشهای ارادی و عقلانی هستند را میتوان به صورت مکانیکی تبیین کرد. گرچه عقیده دکارت درباره چهگونگی کار بدن، عقیدهیی خام بود. او بدن انسان را به منزله پیکره یا ماشینی خاکی فرض میکرد و بسیار تحت تأثیر شاهکار آدمکهایی بود که در باغهای اشرافی خدمت میکردند و از طریق قرار دادن منظمِ لولههای آب در درونشان قادر بودند کار خود را انجام دهند. آنها میتوانستند دستهایشان را حرکت دهند و حتا صداهایی مانند ادای کلمات را تولید کنند. دکارت به همین شیوه، سیستم عصبی بدن انسان را همچون بخشی از یک لولهکشی پیچیده تصور و ترسیم کرد. اعصاب به منزله لولههایی تصور میشدند که در امتداد «ارواح حیوانی»(۱۵) که فضاهای نامعلومی را مابین روح و جسم اشغال کردهاند، کشیده شدهاند و بهطور مستمر نیز دارای جریان هستند. تغییرات در حرکت این ارواح، آنها را وادار به گشودن منافذی معین در مغز میکند. وقتی این اتفاق میافتد، این تغییر حرکتِ ارواح به ماهیچههای بدن بازتابیده میشوند. به همین علت، دکارت تصور میکرد بسیاری از حرکتهای بدن با نیتِ آگاهانهیی پدید میآیند نه با بازتاب صرفاً فیزیولوژیک مغز یا بهوسیلۀ تکرار حرکات در ارواح حیوانی که مغز از طریق غدۀ صنوبریاش حرکات آنها را در مجراهای حرکتی ثبت و سپس از طریق ارسال معانی تصویرها و برخوردهای حسی ثبت شده، بدن را تحت تأثیر قرار میدهد.
به این ترتیب، واکنشهای خودکار جسمی که تحت تسلط ارادهیی نبودند، بازتاب نامیده شدند. تا زمانی که چارلز بل در سال ۱۸۱۱ مقالهیی به نام «عقیدهیی دربارۀ آناتومی جدید مغز»(۱۶) منتشر کرد، کار کمی برای رشد مفهوم مغز و فرآیندهای آن انجام شده بود. بل در این مقاله که او را به جامعۀ سلطنتی متصل کرد، ادعا کرد رشتههای عصبی از طریق ریشههای عصبی قدامی یا جلوی با مرکز ستون مهرهها، مرتبط هستند. این رشتههای عصبی کار انتقال بازتابهای مغزی حاصل از محرکهای حرکتی را بر عهده دارند و این اعصاب حسی با ریشههای جلوی رشته مرکزی نخاع نیز مرتبط اند. این مطلب را ماژندی نیز در سال ۱۸۲۲ تأیید کرد. در سال ۱۸۳۳ مارشال هال به صراحت وجود کنشهای بازتابی مستقل از اراده آگاهانه در بدن را به اثبات رساند و در اواخر قرن نوزده رفتار عجیب حیواناتِ محروم شده از قشر فوقانی مغز، دیگر به مقولهیی پیش پا افتاده و حل شده تبدیل شد. در سال ۱۸۵۱ کلود برنارد تحقیقات فیزیولوژیک خود را بر روی تأثیر اعصاب خاص سیستم گردش خون و تغییرات حاصله از آن را در سیستم عصب سمپاتیکی را بنیان نهاد، به این امید که بتواند به درک ارتباط بین مغز و با امعا و احشا و تغییرات پیچیدۀشان در موقعیتهای انگیزشی و احساسی کمک کند. نظریۀ تکاملگرایی بهویژه نظریه هربرت اسپنسر، راهنمای هیولینگز جکسون شد تا سطوح مختلفِ ارادی را در سیستم عصبی که از کم به زیاد سازمان داده شده بود و از شکلی خودکار تا صورتی ارادی تغییر پیدا میکرد را بهروشنی کشف کند.
Comments are closed.