احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:تمیم حمید/ سه شنبه 25 قوس 1393 - ۲۴ قوس ۱۳۹۳
از پشت شیشههای سیاه، بیرون را تاریک میبینم؛ سرکها، موترها، مردم، ساختمانها، بازارها و حتا پولهاییکه در دست صرافان است!
همۀ اینها رنگ تیرهیی به خود گرفته؛ هرچند ساعتهاست که در داخل این موتر هم، گواه «تجارتی سیاه» میباشم.
یک روز داغ اخیر تابستان است و موتری که من و همراهم (راننده) در آن حضور داریم، با سرعت، جادههای شرق شهر کابل را میپیماید.
دستکم، دو ماه را تلاش کردهام تا به این موتر برسم و برای چند روز، همنشین جوانی باشم که یکی از دهها توزیعکنندۀ اصلی مواد مخدر به «خُرده فروشان» در کابل است.
کسی که مرا به این جوان ۲۷ ساله معرفی کرده، خودش عضو پیشین نهادهای امنیتی افغانستان بوده و این شگفتیآور نیست؛ زیرا خود این نهادها هم تأیید میکنند که قاچاقبران مواد مخدر، در همۀ ردهها نفوذ کردهاند.
میگوید که نامش «رُستم» است؛ شاید هم میخواهد با چنین نامگذاری بر خودش، به رُخم بکشد که بیرقیب است.
– «به کسی سر خم نمیکنم. همی موتر دو سال است زیر پایم است و همی کار و بار؛ سر هیچ کسی خبر نیستم!»
باشندۀ شمال افغانستان است و تا صنف دهم، مکتب خوانده؛ چشمهای سبز و موهای زردش، او را به اروپاییان شباهت میدهد. با پیراهن و پتلون گرانبهایی که پوشیده، بیشتر به یک جوان ثروتمند و خوشگذران میماند تا یک توزیعکنندۀ اصلی مواد مخدر در کابل!
پنج سال پیش، زمانی که در ایران بوده، به مواد مخدر رو آورده و پس از برگشت به افغانستان هم – تا نزدیک به دوسال – اعتیادش دوام داشته است؛ هرچند اکنون، دیگر معتاد نیست!
– «از طریق همی پرچونفروشها با مردمای اصلی کار و بار (مواد مخدر) آشنا شدم. باز دیگه شرط اصلی همی بود که پودر نزنم که همی کار ره کردم.»
در این سه روز که با او بودهام، دیدهام که با بیپروایی تمام، از چهارراهها و ایستهای بازرسی پولیس میگذرد. بیشتر جادههای کلیدی را انتخاب میکند؛ شاید با این کار، میخواهد مرا مرعوب خودش بسازد و نشان بدهد که از چیزی هراس ندارد!
هر روز جلو شیشۀ موترش، کارتی از یک نهاد دولتی را دارد و هرچند ساعت، این کارتها مبدل میشوند.
– «این کارتها را چه قسم به دست میآری؟»
– «ههههه، بسیار قصۀ دراز داره تمیم جان! پشتش نگرد. پیسه هرکاری ره آسان میسازه. بگو چی ره میخواهی که برت تا نیم ساعت به دست بیارم؟ کارت کدام ارگان؟ کدام نفر شه برت بخرم؟ در کابل، دالر گپ میزنه، دیگه همه چیز قصۀ مفت است.»
گفتههایش کمی اغراقآمیز است. شاید هم آن کارتها ساختهگی باشد؛ میدانم که نمیخواهد حقیقت را بگوید!
– «خوب، این موتر از کیست؟ فکر کنم صاحبش باید شخص مهم و با نفوذی باشد که شیشههایش هم هنوز سیاه است!»
به سویم نگاهی میاندازد و با احتیاط میگوید:
– «از رییسم است؛ اما این ره دیگه پرسان نکن که رییست کیست و چهکاره است!»
رستم در این سه روز، بیشتر به جاهای شناختهشدۀ کابل میرود؛ کارته سه، شهرنو، مکروریانها، وزیر اکبرخان، تایمنی و کلوله پشته.
او هربار، مرا در گوشهیی از موتر پایین میکند و خودش رفته با ۱۰ تا ۱۵ دقیقه تأخیر، بر میگردد.
میگوید که هر هفته، دو تا سه روز را باید به توزیع مواد مخدر به «خُرده فروشان» در این بخشها بپردازد.
– «در مقابل این کار، چند میگیری؟»
– «مختلف است! هر روز که توزیع باشه، سه کیلو اِلا پنج کیلو ره انتقال میتم و تا شام که توزیع شد، باز حق مه ۲۰۰ دالر، ۳۰۰ دالر و تا ۵۰۰ دالر هم میرسه. در یک ماه میشه سه، چهار، پنج هزار (دالر).»
مواد مخدری را که انتقال میدهد، در چند بستۀ کوچک که خودش آن را، «کُلچه سابونهای نیمکیلویی و یک کیلویی» مینامد، جاسازی میکند و آنها را داخل یک خریطۀ پلاستیکی میگذارد؛ چنانکه اگر چشم کسی هم به این خریطه بیافتد، گمان نمیبرد که داخل آن، همان چیزی باشد که افغانستان در تولید آن، در جهان، مقام نخست را دارد.
رستم همیشه مسلح است! یک جنگافزار کَمَری روسی را با خود دارد و میگوید که تاکنون، چند بار از آن کار گرفته است.
– «انسان است، باید احتیاط جان خوده کرد. از پولیس و این مردما، دلم جمع است که سرم بوی نمیبرند. بیشتر با رقیبها (قاچاقبران دیگر) درگیر میشویم. یک دفعه زخمی هم شدم، نزدیک بود بریم به پناه حق، ههههه.»
جای گلوله را برایم نشان میدهد؛ سمت چپ سینه و نزدیک به قلبش! هشتماه پیش، در یک کمین قاچاقبران، در بیرون از شهر کابل، آماج قرار گرفته؛ اما جان به سلامت برده است.
با اینهم، ظاهراً از کارش راضیست! هیچ نشانهیی از دلگیری را در این سه روز، در صورتش نمیبینم. تنها چیزی که در چشمهایش، همواره آشکار است، خوشی توام با بیرحمیست!
– «زندهگی به مه یاد داده که باید همی رقم باشم. بسیار روزگار سخت گذشتاندیم و حالی که ردِ پیسه ره یافتیم، به هیچ قیمت ایلایش نمیکنم.»
– «بالاخره چطور میشه؟ در بارۀ آینده چه برنامه داری؟»
در حالی که با سرعت از یک چهارراه پُر از پولیس میگذرد، میگوید:
– «برِ مه مهم امروز است. آینده را بمان که هرچه میشه، او به دست خداست. اینه چه بدانیم که یک دفعه در همی قسم یک چارراهی سر ما فیر کنند و بمیریم!؟ ههههه.»
در شامگاه سومین روز، از رستم جدا میشوم؛ مرا در بخشی از وزیر اکبرخان پیاده میسازد. در حالی که آخرین گفتههایش را هم برایم دارد.
– «خودت ره دیدیم در تلویزیون. به حساب اعتبار «…» صَیب در این چند روز همراهت بودم. مگر اندیوالی به جایش، اگر بفهمم که یک ذره هم به ضد مه کاری کرده باشی، هرجای باشی پیدایت میکنم. باز خودت میفهمی و این! (به آن گوشۀ موتر که جنگافزارش را پنهان کرده، اشاره میکند) برو، الله یارت.»
۱۰ در برابر ۴۰۰۰
یافتههای این گزارش میرساند که هماکنون، در ۸۰ بخش کابل، خرید و فروش مواد مخدر صورت میگیرد.
کارتۀ نو، پُل چرخی، پُل سوخته، شهر کهنه، شهرنو، کلوله پشته، مکروریانها، وزیر اکبرخان، تایمنی و خیرخانه، عمدهترین این بخشهاست.
بر بنیاد این یافتهها، در حدود ۴۰۰۰ «خُردهفروش» مواد مخدر (بخشی کوچک از ۳ میلیون نفری که در افغانستان به کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر میپردازند) هر روز ۱۵ تا ۲۰ کیلوگرام مواد را به بیش از ۱۰۰ هزار معتادی که در پایتخت، به سر میبرند، میفروشند؛ معتادانی که هرکدام شان، دست کم، سه دالر امریکایی را در یک روز، مصرف اعتیاد خویش میکنند و با این کار، هزینۀ همه معتادان کابل را، در یک روز، به ۳۰۰ هزار دالر میرسانند.
– «حضور «خُردهفروشان» در هر منطقه، نظر به شمار معتادان، در حال کم و زیاد شدن است. گاهی در یک منطقه، راپور میرسد که یک «خُردهفروش» فعالیت دارد و گاهی هم شمارشان، به دهها و صدها تن میرسد. ما گزارش داریم که هر کدام اینها، ۵ تا ۱۰ گرام هیرویین را به شکل «پوری» نزد خود میداشته باشند تا هم آسان پنهانش کنند و هم اگر به دام افتادند، به خاطر کمبودن مقدار مواد، اندک مدتی را در زندان سپری کنند.»
بخشی از گفتههای یک مقام افغان در کابل که در پیوند با این گزارش، برایم معلومات میدهد.
هرچند، او از این که – با وجود چنین اطلاعات – هنوز برای آماج قرار دادن این «خُردهفروشان» کاری جدی صورت نگرفته، به شدت انتقاد میکند.
سندهایی که من در زمان تهیۀ این گزارش به دست آوردهام، نیز کمکاری نهادهای مبارزه با مواد مخدر را در کابل، آشکار میسازند.
این سندها میرسانند که در تمام سال ۱۳۹۲، حوزۀ اول پولیس کابل، ۱۳ قضیه، حوزۀ دوم، ۲۴ قضیه؛ حوزۀ سوم، ۲۰ قضیه؛ حوزۀ چهارم، ۷ قضیه؛ حوزۀ پنجم، ۱۷ قضیه؛ حوزۀ ششم ۴۰ قضیه؛ حوزۀ هفتم، ۲ قضیه؛ حوزۀ هشتم، ۲۳ قضیه؛ حوزۀ نهم، ۱۴ قضیه؛ حوزۀ دهم، ۵ قضیه؛ حوزۀ یازدهم، ۴ قضیه؛ حوزۀ دوازدهم، ۲ قضیه؛ حوزۀ سیزدهم، ۱۰ قضیه؛ حوزۀ چهاردهم (روشن نیست)؛ حوزۀ پانزدهم ۸ قضیه؛ حوزۀ شانزدهم، ۸ قضیه؛ حوزۀ هفدهم، ۳ قضیه و مدیریت پولیس مبارزه با مواد مخدر، ۲۶ قضیه را در کارنامۀ مبارزه با مواد مخدر شان داشتهاند.
این آمار نشان میدهد که در مقایسه با سال ۱۳۹۱، حوزۀ اول، ۵ قضیه؛ حوزۀ دوم، ۶ قضیه؛ حوزۀ چهارم، ۲ قضیه؛ حوزۀ پنجم، ۱۷ قضیه؛ حوزۀ هفتم، ۳ قضیه؛ حوزۀ دهم، ۱۸ قضیه؛ حوزۀ یازدهم، ۴ قضیه؛ حوزۀ سیزدهم، ۵ قضیه؛ حوزۀ پانزدهم، ۷ قضیه؛ حوزۀ هفدهم، ۳ قضیه و مدیریت پولیس مبارزه با مواد مخدر، ۱۲ قضیۀ بیشتر را، بر دستاوردهای شان اندوختهاند.
در حالی که در فعالیتهای حوزۀ ششم، ۵ قضیه؛ حوزۀ هشتم، ۵ قضیه؛ حوزۀ نهم، ۷ قضیه و حوزۀ شانزدهم، یک قضیه کاهش رونما شده است.
– «به هیچ صورت، این فعالیتها قناعتبخش نیست و اگر امسال، حوزههای پولیس کابل، کدام دستاورد چشمگیر نداشته باشند، باید مورد پیگرد قرار بگیرند.»
بخشی دیگر از گفتههای همان مقام افغان.
در این میان، معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله، به تازهگی، تلاشهایی را برای از پا در آوردن شبکههای قاچاق مواد مخدر در کابل، به راه انداخته است؛ برنامهیی که در نخست، بر بازداشت «خُردهفروشان»، تمرکز دارد.
امام الدین مطمین، رییس واحدهای ویژه مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله میگوید که تنها در یک هفته، آنان تواسته اند ۲۵ «خُردهفروش» را، در پایتخت، به دام بیاندازند.
– «مشکلات انتخابات و دیگر مسایل، کار ما را عقب انداخت؛ اما اینبار، عملیات ما دوامدار جریان دارد.»
… و اما، در زمان تهیۀ گزارش، چیز جالبی که دریافتم این بود که معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله، برای ردیابی و مبارزه با «خُردهفروشان» مواد مخدر در کابل که شمارشان به ۴۰۰۰ میرسد، تنها ۱۰ نفر را در حوزههای پولیس کابل زیر اداره دارد!
سید مهدی کاظمی، مسوول دفتر مطبوعات معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله با تأیید این موضوع، تأکید میورزد که آنان در تلاش دور ساختن این معضل برآمدهاند.
– «هیچ عقل سلیمی حکم نمیکند که ۱۰ نفر پرسونل، در شهر شش میلیونیی چون پایتخت افغانستان، بتوانند فعالیت همه جانبه داشته باشند. ما با افزایش کیفی و کمی، میکوشیم تا از قطعات عملیاتی بیشتر استفاده کنیم.»
۴۰۰ کیلوگرام تریاک در ولسوالی سروبی، ۳۵۰ کیلو گرام هیرویین در منطقۀ کمپنی شهر کابل و ۱۲۰۰ کیلوگرام مواد مخدر در پُل چرخی، از محمولههای بزرگی بودهاند که در عملیاتهای اخیر نیروهای مبارزه با مواد مخدر، در پایتخت، به دست آمدهاند.
معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله میگوید که از آغاز سال روان تاکنون، ۲۵۰ تن در چنین عملیاتها، به دام افتادهاند.
مواد مخدر؛ معضلی دست چندم در افغانستان!
در دیدارهایی که در زمان تهیۀ این گزارش، با شماری از مقامهای افغان و خارجی داشتم، دریافتم که دستهایی، از مدتها پیش، در تلاش کاهش هرچه بیشتر تواناییهای نهادهای مبارزه با مواد مخدر برآمدهاند. چنانکه اکنون، مواد مخدر در افغانستان، به یک معضل دست چندم مبدل شده است و بیشتر بر جدال با هراسافگنی و فساد اداری، تأکید میشود تا چیزی دگر.
– «بزرگترین منبع درآمد شورشیان، همین مواد مخدر است و ما خیلی متاسفیم که کابل دارد این مبارزه را به فراموشی میسپارد و حتا نهادهای مسوول این کار را، به شدت ضعیف ساخته است.»
بخشی از گفتههای یک مقام خارجی در کابل که در کار مبارزه با مواد مخدر، سهم دارد. او میگوید:
«نظامیان افغان در چهارراهها، بیشتر با این باور میایستند که هراسافگنان را شناسایی کرده و از حملههای آنان جلوگیری کنند. برخورد شان در برابر دیگر مسایل، از جمله مواد مخدر، خیلی سطحی است. مثلن در کجا شما گواه این بودهاید که آنان کسی را از موترش، به خاطر استفاده از مواد مخدر، پایین کرده باشند؟»
به باور این مقام خارجی، معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله، یکی از نهادهاییست که دستهایی پنهان، در تلاش کاهش تواناییهای آن برآمدهاند.
بخشی که در سالهای پیش، ۶۰۰۰ کارمند داشت؛ اما با کاهش بیش از پنجاه درصدیی که در تشکیل این اداره رونما شد، اکنون در کار رویارویی با باندهای مواد مخدر، به گونۀ جدی، به چالش کشیده شده است.
– «از تشکیل ۱۵۷ هزاری وزارت داخله، ما تنها ۲۵۵۰ نفر آن را میسازیم؛ یعنی دو درصد این تشکیل هم نمیشویم. مثلن در ولایتی چون هلمند که ۴۸ درصد مواد مخدر افغانستان را تهیه میکند، ما تنها ۷۵ نفر داریم.»
یک مقام افغان که میخواهد نامی از او نگیرم، با ابراز این گفتهها، میافزاید:
– «قطعۀ ۸۰۰ نفری محو کشت کوکنار ما را که بسیار مجهز بود، به بهانۀ این که بودجۀ پنج میلیون دالری سالانهاش، زیاد است، از بین بردند. قطعۀ هوایی محو کشت کوکنار را دادند به ریاست دفتر وزیر داخله و انتظار می رود بعد به وزارت دفاع داده شود. قطعات ۴۴۴ و ۳۳۳ که واحدهای خاص ما بودند، داده شدند به کار مبارزه با تروریزم. واحد ۲۵ نفری زونهای ما را هم کاهش دادند و بردند در چوکات قومندانیهای امنیه.»
به گفتۀ مقامهای افغان، در حال حاضر معینیت مبارزه با مواد مخدر وزارت امور داخله، حتا یک نفر را هم در چارچوب این نهاد، برای محو کشت کوکنار ندارد و باید در این راستا، از نهادهای دیگر کمک بگیرد.
– «طیارۀ ما را گرفتند؛ تجهیزات ما را گرفتند؛ پرسونل را گرفتند. همۀ این، تلاشهای دستهای پنهان مافیا در نظام است که میخواهند نیروی ما را بگیرند و ضعیف شویم.»
کاهش توانایی این نهادها باعث شدهاند که در شمار ولایتهای آلوده به کشت خشخاش، نیز سال به سال، افزایش رونما شود.
در سال ۱۳۹۱ شمار این ولایتها، به ۱۶ میرسید؛ اما پارسال (۱۳۹۲) این رقم به ۱۷ افزایش یافت و امسال به ۱۹ رسیدهاست.
از سویی هم آنچه که پشتیبانیهای گسترده از قاچاقبران در افغانستان، دانسته میشود، باعث شده که نیروهای افغان، در کار آماج قرار دادن باندهای بزرگ، با دشواری های بسیار روبهرو باشند.
– «یکی را اگر می گیریم، ۱۰ زنگ تیلفون میآید! از بلندپایهترین مقامهای دولتی هم تماس داشتهایم که گفتهاند: رهایش کنید و از رهاییاش به ما اطمینان بدهید!»
با همۀ اینها، نهادهای دخیل در کار مبارزه با مواد مخدر که هر سال باید بین ۱۲۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر را، در پیوند با تولید و قاچاق مواد مخدر آماج قرار بدهند، در سه سال اخیر، بیشتر از این، دستاورد داشتهاند.
در سال ۱۳۹۱، شمار کسانی که در این پیوند، از سوی نیروهای افغان بازداشت شده بودند، به ۳۱۰۰ میرسید؛ اما در سال ۱۳۹۲، این رقم به ۳۲۶۰ افزایش یافت و امسال هم، تاکنون، ۱۸۰۰ تن به دام افتادهاند.
دار و دستههای کابل
در کنار قاچاق مواد مخدر، پایتخت افغانستان، چیزهای دیگری را هم گواه است.
چنانکه در کابل، در هر ۲۴ ساعت، ۱۰ رویداد جرمی و جنایی رخ میدهد.
پولیس کابل میگوید که بیشتر گروههای دخیل در این قضایا، «پیشرفته» عمل میکنند.
– «از سلاحهای مختلف استاده می کنند! چه تفنگچه و کلاشنیکوف باشد و چه سلاحهای مدرن امروزی. در ضمن، از شیوه و تکنالوژی و ارتباطات گسترده و نوین کار میگیرند. در حقیقت، تلاش می ورزند از هر راه ممکن، خود را از چنگال قانون نجات بدهند و آزادانه جرم و جنایت کنند.»
گفتههای محمد فرید افضلی رییس تحقیقات جنایی کابل؛ مردی که به گفتۀ خودش، ناچار است که از ساعت شش صبح تا اخیر شب، درگیر مبارزه با دار و دستههای شهر باشد. قتل، آدمربایی، دزدی، کلاهبرداری و دهها رویداد دیگر، خواب را از چشمان او و زیر دستانش میگیرد.
هرچند، آقای افضلی بدین باور است که جرایم در کابل، در مقایسه با سالهای پیش، کمتر شده است.
– «در گذشته، در یک هفته، در حدود ۷۰ تا ۸۰ رویداد رُخ میداد؛ اما، اکنون ما شاهد استیم که از ۴۵ تا ۵۰ رویداد، در یک هفته، اطلاع داده میشود.»
با اینحال، دغدغههای پولیس کابل، هنوز برجاست و تبهکاران این شهر، همواره در تلاش اند تا از راههای گونهگون، فعالیتهای شان را دنبال کنند.
چنانکه در هفتههای اخیر، پولیس گروهی را به دام انداخته که با بهکارگیری از تجهیزات خود پولیس، به دزدیهای مسلحانه دست میزدند.
– «این باند را که یک نفرش خود را جنرال معرفی میکرد و با موتر رنجر و لباس پولیس، از خانههای مردم دزدی میکردند، شناسایی و گرفتار کردیم.»
۳۴۰ گروه
برخی از آمار که از سوی منابع امنیتی در اختیارم قرار گرفته، نشان میدهد که نزدیک به ۳۴۰ گروه تبهکار، در کابل، فعال هستند.
این گروهها، بیشتر چهارنفری و پنج نفری گفته شده؛ اما گاهی هم شمار افراد شان، ۲۰ تا ۳۰ تن تخمین زده میشود.
– «تلاش میکنند تا به شکل زنجیرهای با هم در ارتباط باشند و با این کار، به فکر خودشان، مافیایی را در کابل به وجود آوردهاند.»
یک مقام امنیتی، افزون بر این گفتهها، «دستهایی بزرگ» را، پشتیبان برخی از این گروهها میداند.
– «همۀ شان، نه؛ ولی دسترسی برخیهای شان به سلاح و موترهای نظامی و دولتی، همین را نشان میدهد که کسانی حامی شان هستند.»
در کنار دیگر جرایم، دزدیهای مسلحانه، از رویدادهایی است که در کابل، بیشتر برای مردم دردسر ساز بوده است؛ چنانکه بسیاری از آنان، ترجیع میدهند تا شبهنگام، در بیرون از خانههای خویش نباشند.
– «وقتی شب خانه را تنها بگذاریم، میترسیم کسی وارد شده، مالهای ما را ببرد. اولادها را هم بیرون نمیمانیم تا ناوقت شب، همه جا دزد است! در سرک، در داخل موترهای شهری و هرجایی که فکر کنی، یک دو سه نفر پیدا شده، لُچت میکنند.»
گفتههای عبدالله، مرد ۶۴ سالهیی که باشندۀ منطقۀ تایمنیست؛ او میافزاید:
– «همسایۀ ما، جوان بچه، از دفتر خانه میآمده؛ در داخل یک تکسی شهری، چند نفر سرش تفنگچه کشیدند که پیسههای ته بتی. او بیچاره پیشش پیسه کم داشته، چند چاقو زده بودند او ره که چرا پیشت پیسه کم است.»
ظاهرن هیچ کس، شبانه در کابل، خودش را امن حس نمیکند و با دلهره باید جادهها و کوچههای شهر را پیموده، به خانهاش برسد.
– «صبح که از خانه میبرایم، ترس از انفجار و انتحار داریم و شب که میریم طرف خانه، در همین ترس هستیم که کدام دزد و دغل، لُچ ما نکنه.»
گفتههای محمد، دکاندار ۴۰ سالهیی که در شهرنو کار میکند.
تنها مسافران موترهای شهری نه؛ بل کسانی که خودشان هم موتر دارند و حتا عابران، از آماجهای اصلی تبهکاران کابل بوده اند. سید حسین سادات از خبرگزاری «ای.پی» که در هفتههای پیش، موترش را، دزدان مسلح با خود بُردند، در بارۀ چگونهگی آن رویداد میگوید:
– «شبهنگام، طبق معمول، پیش نانواییی که در نزدیک خانۀ ماست، موتر را نگهداشتم تا نان بخرم. همین که نان را گرفتم و میخواستم سوار موتر شوم، چهار جوان مسلح راهم را گرفتند و با تهدید به این که بالایم شلیک خواهند کرد، موترم را گرفته و با خودشان بردند؛ در حالی که پوستۀ پولیس هم در صدمتری ما وجود داشت.»
مریم، دختر ۲۳ سالهیی که کارمند یکی از نهادهای خارجیست، هنوز هم ترسِ رویدادی را با خود دارد که در آن، دو مرد موترسایکلسوار، بکس او را که در آن وسایل کاری و تیلفونهایش بود، در یکی از مزدحمترینبخشهای کابل، از دستش ربودند.
– «ساعت چهار عصر بود و پیاده به سوی خانه میرفتم که در کارتۀ پروان، یک موتر سایکل با سرعت طرفم آمد و تا سرِ مه بلند کردم و خواستم خود ره گوشه بکشم، بکسم را از دستم چور کردند و رفتند.»
شکارِ «شکارچیان»
یکی از شبهای پاییزیست و سرما، آهسته آهسته، بر فضای کابل مسلط میشود.
کنار یکی از جادههایی که از تایمنی به پروان دوم و کارتۀ پروان میانجامد، در میان چند نفری که منتظر موترهای شهری اند، کسی هم دیده میشود که دورتر از دیگران ایستاده است.
چندین شب میگذرد که وی در جادهها سرگردان است و میخواهد موتری را بیابد که سرنشینان آن، از تبهکاران کابل باشند و از این راه، بتواند آنان را از نزدیک ببیند؛ هرچند تاکنون به این هدفش دست نیافته است.
هیچچیزی در جیبهایش نیست، به جز مقداری پول؛ زیرا قصۀ همسایۀ عبدالله را به یاد دارد و میداند که بیپولی هم، برای باشندهگان کابل، خطرناک است!
بلی، این فرد «من» هستم و ساعتهاست که میخواهم شکارچیانی را شکار کنم که منتظر به دام انداختن دهها تنی چون مناند.
در نهایت، یک موتر کرولای سیاهرنگ از راه میرسد و پیش پای من که جدا از دیگران ایستادهام، توقف میکند.
به داخل نگاه میکنم و میبینم که دو سرنشین دارد؛ یکی پهلوی راننده نشسته و دیگری هم در عقب.
میپرسم:
– «کجا؟»
راننده میگوید:
– «تو کجا میری؟»
همان پاسخیست که انتظارش را دارم! برایم گفتهاند که ماجراها، همواره چنین آغاز میشوند.
در حالی که در را باز میکنم تا کنار همان جوانی که در عقب موتر است، بنشینم، میگویم:
– «من یک چهارراه بالاتر پایین میشم.»
موتر حرکت میکند! همه سکوت کردهایم و من – بیصبرانه – منتظرم که ببینم حدسم درست از آب در میاید یا نه!
زیر چشمی نفر پهلوییام را میبینم و بعد نفر جلوی را با راننده میپایم. هر سه شان کمتر از سی سال دارند و از صورت و لباسهای شان پیداست که باشندۀ اصلی کابل نیستند.
از یک ایست بازرسی پولیس که میگذریم، ناگهان صدای آشنای کشیده شدن «گیت» تفنگنچه را میشنوم. صدا از چوکی جلو پهلوی راننده است؛ اما هنوز هم خبری نیست. در حالی که حوصلۀ من سر رسیده است!
کمی دیگر که جلو میرویم، تا میخواهم ببینم نفر پهلو دستیام مصروف چه کاریست، میبینم که او یک چاقوی بزرگ را به پهلویم میگذارد:
– «شور نمیخوری، فهمیدی؟»
متوجه میشوم که نفر جلو هم به عقب برگشته و تفنگچه را به طرف من گرفته است:
– «زود، زود شو، پیسههایت را بکش!»
درست همان چیزی را گواهم که از زبان دیگران شنیدهام و حال دیگر نوبت من است تا نقش بازی کنم.
با سراسیمهگی ساختهگی میگویم:
– «پیسه؟ خو، خو اینه.»
نفر پهلو دستی با خشونت میگوید:
– «صبر، مه خودم میبینم.»
با سرعت جیبهایم را میپالد و پول هایم را کشیده، به نفر جلو میدهد.
– «کجاست، موبایلهایت؟»
– «موبایل ندارم!»
نفر جلو (با لحن تند):
– «نداری؟ جوان آدم، بی موبایل میگردی در شهر؟ ای پیسه تره ببین به خدا، همی دو سه هزار هم پیسه است؟»
به زحمت جلو خندهام را میگیرم:
– «ولا غریب مردم هستیم، چه کنیم دیگه؟»
نفر پهلو:
– «خو مقصد اگر گیر کردم پیشت، پیسه یا موبایل که پُت کرده باشی، باز گِله نکنی.»
دوباره به پالیدن جیبهایم میپردازد و همین که چیزی گیرش نمیآید، خودش را کمی عقب میکشد.
– «گفتم که ندارم موبایل! از شما کرده زیاد نیست. مگم چرا این کارها ره میکنید؟ حیف تان نکرده؟»
با خشونت میگوید:
– «به تو غرض نیست، از همی چهارراهی (چهارراه پروان دوم) که تیر شدیم، پایینت میکنیم و تَشله واری رخصت استی.»
راننده به حرف میآید و جوابم را میدهد:
– «همی رقم دولت و همی رقم حساب که حق شه بتیم. کُل مردمه از گشنهگی و بیکاری کشتند!»
حیرتزده میگویم:
– «یعنی قصور دولت ره از مردم میکشید؟»
تا میخواهد چیزی بگوید، نفر پهلوییام با دستۀ چاقو روی شانهام میزند و میگوید:
– «گپ نزن! برو دیگه، زود پایین شو!»
میبینم که به چهارراه رسیدهایم؛ در حال پایین شدن هستم که نفر پهلو، باز پُر حرفیاش را شروع میکند:
– «مستقیم میری و پشتت ره هم نمیبینی! برو خوش باش که تو اولین نفر هستی که جور و سالم از پیش ما خلاص شدی.»
همین که پایین میشوم، موتر به سرعت دور میزند و به سوی کلوله پشته میرود.
من هم دستهایم را داخل جیبهای خالیام میکنم و با سرعت به راه میافتم. باید زودتر به خانه برسم و – تا جزییاتش از یادم نرفته – این ماجرا را هم درج گزارشم بسازم.
Comments are closed.