احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 3 جدی 1393 - ۰۲ جدی ۱۳۹۳
علی رستگار
وقتی «جان دو»، قاتل مخوفِ فلمِ «هفت» با دست و لباسی خونی وارد ادارۀ پولیس میشود و با طنین صدای مرگبارش و ادای سهبارۀ کلمه بازرس، خودش را تسلیم قانون میکند، پروندۀ قتلهای زنجیرهییِ داستان به جای بسته شدن، وارد فضای دهشتناکتر و پیچیدهتری میشود.
تماشاگرانِ این فلم حتماً این سکانسِ ویژه و رعبآور را فراموش نمیکنند: زمانی که کارآگاه کهنهکار سیاهپوست، سامرست (مورگان فریمن) و کارآگاه جوان سفیدپوست، میلز (براد پیت) پس از پنج قتل، از پیدا کردنِ عاملِ این جنایتها ناامید شدهاند، آنهم در شرایطی که قاتل با تمهیدی زیرکانه هیچ اثر انگشتی از خود بهجا نمیگذارد.
گرچه فلم «هفت» مستقیماً از آثار ادبیات جنایی و پولیسی تغذیه نمیکند و اندرو کوین واکر، فلمنامهنویس، اثر متنِ آن را به طور مستقل نوشته است، اما همانطور که در خود فلم به آن اشاره میشود، هنگام نگارش فلمنامه، اثر ادبییی چون «دوزخ» دانته و مسالۀ هفت گناه کبیرۀ ذکر شده در آن مورد توجه قرار گرفته است.
چنین برداشتِ آزادی نه به معنای فقدان و محدود بودنِ منابع اقتباسی در حوزۀ جنایی و پولیسی، که اتفاقاً به معنای طیفِ گستردۀ بسترهاییست که برای تولید یک اثر استندرد و خوشساختِ پولیسی و جنایی میتوان به آنها مراجعه کرد. یعنی ادبیات غرب در این ارتباط چنان دست پُری دارد که هیچ فلمساز و تهیهکنندهیی به محض اینکه به صرافتِ ساخت اثری در عرصۀ جنایی و پولیسی بیفتد، ناامید و سرخورده نمیشود و میتواند به گنجینۀ ادبیات موجود در این زمینه مراجعه کند.
فلمنامهنویسانِ چیرهدستی نیز در مکتب هالیوود و سینمای اروپا تربیت شدهاند که همهگی پشتوانۀ مطالعاتی درخشان در ادبیات جنایی و پولیسی دارند و ذهنشان ظرفیتِ داستانپردازیهای فراوانی در این زمینه دارد. به عبارت دیگر، فلمنامههای جنایی و پولیسی سینمای غرب نمیتواند جدا از دایرۀ مشاهدات و مطالعات نویسندهگانشان باشد و ضمیر ناخودآگاه آنها در مواقع ضروری فعال میشود و اثری در خور و شایسته خلق میکند. ادبیات داستانی جنایی به عنوان یکی از سبکهای ادبی که روایتگرِ قصههای جنایتها از سوی مجرمان و مراحل پیگرد قانونی آنها از سوی مجریان قانون است، ریشه در بستری واقعی دارد که البته تا اندازۀ زیادی با تخیل و قدرت داستانپردازی نویسندهگان ترکیب میشود. وجود کارآگاههایی خصوصی که مأمور رسیدگی به پروندههای جرم و جنایت میشوند، در نظام پولیسی و قضایی امریکا و اروپا نسبت به دیگر نقاط دنیا امری بدیهیتر و جاافتادهتر است و به همین دلیل، هم فلمها و سریالهای مختلف گاهی سراغ چنین شخصیتهای کاریزماتیک و جذابی میروند که با توجه به شکل و شمایل و شیوۀ پوشش، ظرفیت تصویریِ زیادی دارند.
این ادبیات، خوراک بسیار مناسبی برای سینما و تلویزیون است که همواره در کمین به تصویرکشیدنِ موضوعات و سوژههای جذاب است. بهویژه اینکه چنین آثاری پُر از ظرفیتهای بالقوۀ جذب تماشاگر است که به صورتِ همزمان، هم او را سرگرم میکند و هم وادار به تفکر و تعمق. وجود عناصری چون تعلیق، نقاط عطف داستانی، گرهافکنی، اکشن و تعقیب و گریز برای بیشتر تماشاگرانِ سینما جذابیت دارد و ادبیات جنایی و پولیسی هم تا دلتان بخواهد، واجد چنین مولفههای مخاطبپسندی است.
بیگمان مشهورترین جنایینویس جهان، آگاتا کریستیِ فقید است که با خلق کارآگاههای پرآوازه و منحصربهفردی چون هرکول پوآرو و خانم مارپل نامش را به عنوان بانوی ادبیاتِ کارآگاهی و داستانهای جنایی تثبیت کرد و بهخاطر نوشتن ۶۶ رمان جنایی لقب «ملکۀ جنایت» را گرفت. تولد کریستی برکت و هدیهیی توامان به ادبیات، تلویزیون و سینما بود و بسیاری را به نان و نوایی رساند؛ کتابخوانان و دوستداران هنرهای نمایشی را به شعفِ آمیخته با ترس و لذت و برخی ناشران و مترجمان و اهالی سینما و تلویزیون را به درآمدهایی سرشار و جیبهایی پُرپول. گمان نمیکنم داستانی از این بانوی انگلیسی باقی مانده باشد که تبدیل به فلم، تیاتر یا مجموعه نشده باشد. مجموعۀ تلویزیونی معتبر هرکول پوآرو با بازی درخشان دیوید سوشی (یا همان ساچت) بیتردید نقش موثری در معرفی بیشتر او در سطح جهان داشت. پوآرو، مردی ریزاندام و بلژیکی است که زمانی عضو پولیس بلژیک بوده، اما تصمیم میگیرد برای ادامۀ عمر به انگلستان برود و آنجا در هیبتِ یک کارآگاه خصوصی به کشف رازهای قتلهای صورت گرفته بپردازد.
مجموعۀ «خانم مارپل» با بازی جوان هیکسون هم اثر معروفِ دیگری است که بر اساس داستانهای کریستی ساخته شده. او زن کهنسالِ تنهایی است که به قصد تفریح سراغ حل معماهای جنایی پیرامونش میرود.
علاوه بر این، دو مجموعۀ تلویزیونی، برخی آثار کریستی در سینما نیز مورد اقتباس قرار گرفته که از آن جمله میتوان به «قتل در قطار سریعالسیر شرق» ساختۀ سیدنی لومت با بازی آلبرت فینی در نقشِ پوآرو اشاره کرد. سینما بعد از اینکه استفادههای لازم و کافی را از داستانهای کریستی برد، چند سال پیش سراغ زندهگی خصوصیِ او هم رفت تا فلمی دربارۀ گم شدن مرموز ۱۱روزۀ او در ۳۶ سالهگی بسازد. جالب اینجاست که بدانید کریستی سالها بعد از مرگش حتا خوراک بازیهای رایانهیی هم شده و چهار داستانِ او به بازی تبدیل شده است.
شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی اهل انگلستان هم سالها بعد از اینکه توسط سرآرتور کانن دویل، نویسنده و پزشک اهل اسکاتلند خلق شد، به پردۀ سینما و قاب تلویزیون راه یافت و اقتباسهای زیادی از آن صورت گرفت. سریال تلویزیونی قدیمی «شرلوک هولمز» با بازی جرمی برتِ فقید در نقش اصلی و سریال جدید «شرلوک» با بازی بندیکت کامبربچ در نقش هولمز، دو اثر از معروفترین آثار در این ارتباط است. در سالهای اخیر، هالیوود دو فلم سینمایی هم بر اساس داستانهای هولمز ساخت که در آن رابرت داونی جونیور در نقش هولمز و جود لاو در نقش دستیارش دکتر واتسون، به ایفای نقش پرداختند، اما سالها پیش نیز سینما در چند مقطع روی خوش به اثر دویل نشان داد که به عنوان نمونه میتوان از فلم «درنده باسکرویل» با بازی بزیل رتبون در نقش هولمز و نایجل بروس در نقش واتسون اشاره کرد.
داستان کارآگاهی خصوصی که با کلاهی بر سر و پیپی در دهان با دقت مسایل را دنبال و تجزیه و تحلیل میکند تا پی به راز جرم و جنایتها ببرد، هرگز برای سینما کهنه نمیشود و فلمسازان تا همیشه میتوانند از گنجینۀ آن بهرهها ببرند. اما ادبیات جنایی و پولیسیِ دنیا تنها منحصر و محدود به بزرگانی چون کریستی و کانن دویل نمیشود و چهرههای توانای بسیاری در این زمینه قلم زده و خواسته و ناخواسته موقعیتهای اقتباسی درخشانی را در اختیار سینماگران قرار دادهاند. افرادی که یا به واسطۀ تکرار خلق داستانهایی اینچنینی اساساً در زمرۀ جنایینویسها قرار میگیرند یا برای طبعآزمایی سراغ اثری با این مضمون رفته و اتفاقاً سربلند از آنهم بیرون آمدهاند. دشیل هَمِت، نویسندۀ سرشناس و چیرهدست رمانهای پولیسی و جنایی امریکا در دهۀ۳۰ میلادی چند داستان شاخص و بسیار خواندنی نوشت که همان زمان به فلم برگردانده شد. رمان «ترکه مرد» او پایهگذار یک مجموعه موفقِ تلویزیونی با بازی ویلیام پاول و میرنا لوی شد و اثر پُرآوازهاش «شاهین مالت» نیز زمینۀ ساخت فلم درخشانی به همین نام به کارگردانی جان هیوستون و بازی همفری بوگارت را فراهم کرد.
یکی دیگر از چهرههای صاحبنامِ ادبیات جنایی و پولیسی، ریموند چندلر بود که بیشتر آثارش مورد اقتباسهای تلویزیونی و سینمایی قرار گرفته است. «خواب ابدی» به کارگردانی هاوارد هاکس و بازی همفری بوگارت و لورن باکال، «بدرود محبوبم» (با سه برداشت سینمایی در سال های ۱۹۴۲، ۱۹۴۴ و ۱۹۷۵) و «خداحافظی طولانی» به کارگردانی رابرت آلتمن برخی از این آثار است. اما وقتی صحبت از جرم و جنایت و اقتباسهای ادبی جنایی در سینما میکنیم، نباید نام استاد مسلمِ سینمای دلهره، آلفرد هیچکاک را از قلم بیندازیم که در آن صورت سرنوشتِ ما دست کمی از سرانجام بسیاری از شخصیتهای آثار او نخواهد داشت! جرم و جنایت، موضوع مورد علاقۀ این کارگردان فربۀ انگلیسی بود و کمتر فلمی از اوست که نشانی از شر در آن پیدا نباشد. حتا میتوان گفت اگر نبوغ هیچکاک در سینما به کار گرفته و مهار نمیشد، امروزه باید از او به عنوان یک زودیاک یا جفری دامر یاد میکردیم!
طناب، بیگانهگان در ترن، مرا به نشانۀ مرگ بگیر، سرگیجه، پرندهگان و توطیۀ خانوادهگی به اندازۀ کافی مواد اولیۀ لازم برای وقوع جرم و جنایت را دارند و هیچکاک هم به عنوان سرآشپز جنایی، خوراک مناسبی را برای گرسنهگان پلیدی مهیا میکند.
هیچکاک همیشه از اقتباس ادبی به عنوان منبع تغذیهیی بیپایان استفاده میکرد و برخی آثارِ او بر اساس بعضی از بهترین رمانهای جنایی ساخته شده که از آن جمله میتوان به مأمور مخفی نوشتۀ سامرست موآم، خرابکاری به قلم جوزف کنراد و ربهکا اثر دافنه دوموریه اشاره کرد. سینمای فارسی اما همانطور که در مجموع به منبع عظیم و پُرالهامِ ادبیات داستانی جهان بیاعتناست، برای ادبیات جنایی و پولیسی نیز ترهیی خُرد نمیکند و از آغاز تا امروز بهجز نمونههایی انگشتشمار و البته در بیشتر مواقع ناموفق، اقدام ارزنده و ماندهگاری انجام نداده است. هنوز هم وقتی صحبت از سینمای دلهره، جنایی و پولیسی در قلمرو زبان فارسی میکنیم، تنها به نام ساموئل خاچیکیان برمیخوریم که در دهههای ۳۰، ۴۰ و ۵۰ چند فلم شاخصِ دلهرهآور مبتنی بر جرم و جنایت در ایران ساخت. ولی بعد از او نه سینمای فارسی به این گونه علاقه نشان داده و نه در صورت ساخت فلم، تماشاگرانِ فارسیزبان از آن استقبال کرده اند. البته پُرواضح است که ما فارسیزبانها نه فلمنامهنویسانِ خبرهیی در این زمینه داریم و نه آن ظرفیتهای گستردۀ غرب را در ارتباط با ادبیات جنایی. اساساً ادبیات جنایی و پولیسی در میانِ ما، هم غایب و هم کمرنگ است و هم آن سر و شکلِ جذاب و سرگرمکنندۀ اروپا و امریکا را ندارد که تماشاگران را به سالونهای سینما بکشاند. ادبیات جناییِ فارسی جز مواردی انگشتشمار و جرقههایی گذرا (مثل رمان قابل اعتنای فیل در تاریکی نوشتۀ قاسم هاشمینژاد) یا منحصر به پاورقیهای مطبوعاتی بوده یا دست بالا ترجمههایی از ادبیات جنایی غرب در کتابهایی به قطع جیبی که البته از زمان نشر و رونق این آثار هم سالها میگذرد. پس در باغ چنین ادبیاتِ سست و متزلزلی، گلی خوشبو و زیبا نیز نمیروید و فلمنامهنویسانی هم که بوی خوشی را در این فضا استشمام نکردهاند و تربیت شدۀ چنین فضایی نیستند، نمیتوانند حرکت موثری انجام دهند.
اما کسادی بازار فلمهای جنایی و پولیسی را تنها نمیتوان به ضعفِ ادبیات داستانیِ این گونه مربوط دانست، بلکه مسایل مهم و تعیینکنندهیی چون ضعفِ امکانات استندرد تولید، نبود جلوههای ویژۀ میدانی و رایانهیی مطلوب برای اجرای برخی صحنهها، و موانعی از این دست در این مسأله دخیل هستند. در چنین شرایطی و فقدان ادبیات داستانی جنایی قابل اعتنا، تنها شاهد چند تلاش مختصر در سینما بودهایم که آنهم ناشی از علاقه و اقدامی مستقل است که ریشهیی در ادبیات ندارد. بندر مهآلود، مردی در آینه، چشم شیطان، آخرین بندر، شبهای تهران، فلم موفقِ «گناهکاران» به کارگردانی فرامرز قریبیان و چند فلمِ دیگر تمام قدم هاییست که سینمای فارسی در ژانر جنایی و پولیسی برداشته است. البته تلویزیونِ ایران در این زمینه تلاشهای بیشتری از خود نشان داده و میتوان از مجموعههایی چون «کارآگاه علوی» (ساختۀ حسن هدایت که فلمهای چشم شیطان و آخرین بندرِ او نشان میدهد علاقه و استعداد خاصی در این زمینه دارد)، «سرنخ» (کیومرث پوراحمد) (با بازی جهانبخش سلطانی به نقش امیرحسین اوصیا)، «مزد ترس»، «هوش سیاه»، «خواب و بیدار»، «کارآگاهان»، «پهلوانان نمیمیرند» و تله تیـاتر «تله موش» نام برد که به موفقیت و محبوبیت دست پیدا کردند. در حالی که ما فارسیزبانها با ترکیبی از دلنازکی، ادعای اخلاقمداری، احتیاط، ناتوانی و بیاعتنایی بهسادهگی از کنار این ظرفیتِ بالقوۀ جذب تماشاگر میگذریم، سینمای جنایی و پولیسیِ دنیا از این سرچشمۀ سرخگون و بیپایانِ ادبیات به نفع خود بهره میبرد و هر بار تماشاگران را با قصهیی نفسگیر میخکوب میکند.
Comments are closed.