احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 6 جدی 1393 - ۰۵ جدی ۱۳۹۳
رضا داوری اردکانی
اگر شهرت را یکی از ملاک فیلسوفان بدانیم، میرداماد یکی از شهرتمندترین فیلسوفان اسلامی است. در میان همین فیلسوفان اسلامی مشهور، برخی از آنها کتابهایشان جزوِ کتابهای درسی است. آثار ابنسینا نیز یکی از همین کتابهای درسی است. اما کتابهای فارابی نمیتواند درسی باشد چرا که شرحهای بسیاری بر آن وارد ساختهاند. از آنجا که من به فارابی تعلق خاطر دارم، خوب میدانم که آثار وی نمیتواند کتاب درسی باشد. بنابراین کتابهای میرداماد هم مورد اعتنا نبوده، اما نمیتوان او را از مرتبه بزرگان خارج کرد. اگر شهرت و کتاب ملاک نیست، ما نمیتوانیم درباره میرداماد قضاوت کنیم. اما آیا میتوان از خود میرداماد پرسید که «چه مقامی برای خود در نظر دارد؟ شما در میان فلاسفه اسلام چه مرتبهیی برای خود قایل هستید؟»
بوعلی سینا معروف به «شیخالرئیس» است و فارابی را پس از ارسطو که معلم اول است، «معلم ثانی» خواندهاند. به احتمال قوی کسانی که به ابنسینا لقب «شیخالرئیس» دادهاند، مرادشان از ریاست، ریاست فلسفه نبوده است؛ زیرا در فلسفه برخلاف آنچه در مصطلحات میرداماد میبینیم، رییس و مرئوسبودن چندان مورد ندارد و شاید تا زمان میرداماد، این عناوین هرگز در مورد اهل نظر و تحقیق و تعلیم به کار نرفته باشد. فارابی هم خود ادعا نکرده که معلم ثانی است، بلکه اخلاف او به قصد اثبات عظمتِ مقامش او را «معلم ثانی» خواندهاند که طرح کلی فلسفه اسلامی را درانداخته است. به میرداماد هم «معلم ثالث» گفتهاند، یعنی اگر او خود را شریک فارابی در تعلیم میدانست، دیگران هم این مقام او را تأیید کردهاند. اگر شریک در ریاست، معنای محصل نداشته باشد، از عنوانهای «معلم ثالث» و «شریک در تعلیم» نمیتوان با بیاعتنایی و شوخی گذشت.
میرداماد بدون اینکه بهصراحت اهل فلسفه را درجهبندی کند، با عناوینی که به اشخاص میدهد، نظر خود را در باب مقام آنها نیز اظهار میدارد. میرداماد اغلب بهجای نام آنان، عنوانی را که خود به آنها داده، میآورد و وقتی چیزی از کتابی نقل میکند، در صورتی نام نویسنده را ذکر میکند که کتاب یا نویسنده چندان مشهور نباشند، و بیم آن باشد که خواننده نداند که مراد چیست و عنوان مذکور از آن کیست، وگرنه نام را ذکر نمیکند. برای مثال اسم فاضل خفری را مینویسد و او را مقلد و مرئوس میخواند، اما به جای اینکه نام خواجه نصیرالدین طوسی را بیاورد او را «خاتم حکمای محصلین» میخواند. من فکر میکنم که بهمنیار را هم «حکیم محصل» میدانسته است، اما در جایی ندیدم که چنین عنوانی به او داده باشند. برای اینکه بدانیم حکم او درباره خود و دیگر فیلسوفان اسلامی تا چهاندازه معتبر است، از ابتدا میپرسیم که او در حقیقت «معلم ثالث» یا «رییس فلاسفه اسلامی» و در طراز فارابی و بوعلی سینا بوده است یا نه؟
بیتردید میرداماد عزت نفسِ عمیقی دارد. وی در آثارش اسم فلاسفه را با یک عنوانی مطرح میکند و این عنوان در قیاس با خودش است، او میگوید «قال خاتم الحکماء المحصلین» و این عبارت را به خواجه نصیر طوسی میگوید. چه اینکه خط فلسفه اسلامی وقتی که به خواجه نصیرالدین طوسی میرسد کلام شیعی و فلسفه به یکدیگر نزدیک و در آثار میرداماد به اوج میرسد. مشرب فلسفی میرداماد را نیز باید جمع میان فلسفه سینایی و حکمت اشراق توصیف کرد. او این مشرب را حکمت ایمانی مینامد، حکمتی که خداوند توسط پیامبران و از راه وحی یا اشراق به بشر ارزانی داشته است. بیگمان این سلوک فلسفی، زمینهساز شکلگیری افکار بلند ملاصدرا و ظهور حکمت متعالیه بود.
میرداماد در گستره فلسفه اسلامی به نکات بدیعی پرداخته و از آن میتوان به حدوث دهری اشاره کرد. اما مستشرقان میگویند فلسفه در عالم اسلام با ظهور ابن رشد به پایان رسید و با حملات غزالی، فلسفه کمر راست نکرد. هیچ دلیل تاریخی بر این مدعا که فلسفه از بین رفت، وجود ندارد. چرا که پس از وی شهابالدین سهروردی و خواجهنصیرالدین طوسی ظهور کردند. اما مطلب طوری بود که جهت فلسفه اسلامی درک نشد و جهت در آغاز پیدا بود که فارابی میگوید دین و فلسفه یکی هستند. چه اینکه فارابی دین را فلسفه میدانست. اما اگر به میرداماد بازگردیم باید بگوییم که مهمترین آورده میرداماد را در گستره تأملات فلسفی، موضوع حدوث دهری است. فلاسفه حدوث دهری را هم حمل بر «قدم» میکنند و البته حدوث ذاتی در حد خودش اشکال دارد. من چندان نظرات برخی مانند عبدالرزاق لاهیجی را که میگفتند حدوث دهری همان حدوث ذاتی است را نمیپذیرم. اینها مسایلی است که باید درباره آن بحث شود.
میرداماد به جز علوم نقلی، مانند فقه و اصول و حدیث، در علوم عقلی مانند ریاضی و هیأت استاد بود و در فلسفه و کلام زبردستی و ژرفاندیشیهای درخوری از خود نشان داده و در بیشتر این دانشها، آثاری ارزشمند دارد. کتاب «قبسات» مهمترین کتاب فلسفی او است که استادان فلسفه بر آن شرح و حاشیه نوشتهاند. صراطالمستقیم، الافق المبین، الحبل المتین، جذوات و تقویم الایمان، آرای فلسفی او را در بر دارند. در شارع النجاه (کتاب فقهی) و الرواشح السماویه فی شرح الاحادیث الامامیه در لابهلای شرح روایات به بسیاری از مسایل مهم و اساسی فلسفه اشاره کرده است. به فارسی و عربی شعر میسرود و به «اشراق» تخلّص میکرد.
از جمله مسایل مهمی که فارابی و ابن سینا به آن پرداختند، مسأله وجود و ماهیت و مسأله حدوث و قدم بود. شاید میرداماد خود را در تعلیم شریک فارابی میدانست که فکر میکرد با تدقیق در معانی ابداع و جعل و صنع و اختراع و با طرح مسایل وجود و ماهیت و با پیش آوردن نظریه حدوث دهری، اختلاف فلاسفه و متکلمان را حل کرده و حدوث عالم را چنان موجه کرده است، که اشکال امثال غزالی دیگر بر آن وارد نیست. میرداماد در عمل نیز مظهر جمع فلسفه و شریعت بوده است. پیش از او اهل فلسفه فقه میخوانده و میدانستهاند. از زمان خواجه نصیرالدین طوسی کلام شیعی با فلسفه جمع شده بود و خواجه، خود در فقه ید طولایی داشت. اما شاگرد بزرگ او علامه حلی با اینکه فلسفه میدانست، شهرتش در فقیهبودن است و البته چنان که از شرح او بر تجریدالاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی پیداست، او فلسفه میدانسته است. از آنپس میان فلسفه و فقهای شیعه نسبتی برقرار شد و این نسبت نزدیکتر شد و به جایی رسید که نه فقط فقیه فلسفه میدانست و فیلسوف فقه میخواند، بلکه فلسفه دانستنِ فقیه و فقه خواندنِ فیلسوف امر رایجی شده بود و در مواردی فقیه عنوان فیلسوف هم داشت.
باید متوجه بود که میرداماد فیلسوفی است که فقیه چیرهدستی نیز بود. چه اینکه در تفکرات میرداماد فلسفه و فقه بسیار نزدیک است. یعنی در هم ترکیب نشده، بلکه بسیار نزدیک به هم است و او در بسیاری از آرای خود بر فقه و فلسفه نظر داشته است. میرداماد از محضر عبدالعالی کرکی، حسین بن عبدالصمد عاملی، پدر شیخ بهایی و سید نورالدین علی موسوی عاملی، درس آموخته است. این افراد استادان علوم نقلی وی بودهاند، ولی استادان او در فلسفه چندان شناختهشده نیستند.
Comments are closed.