احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 7 جدی 1393 - ۰۶ جدی ۱۳۹۳
محمدمهدی میرلو
ادبیات با زمانی کار دارد که چیزی جز خود بشر نیست، یعنی زمانی که ما در آن زندهگی میکنیم و به تعبیر هایدگر، زمان با آگاهی ما از زوالپذیری خودمان گره خورده است و در اشکال ادراکی بشر پنهان شده و به وضعیت بشر با خویش گره خورده است. به تعبیر برگ اریکسون نویسندۀ کتاب تاریخ زمان، نخستین آموختههای یک کودک درکِ موقعیتهای زمانی و مکانی است.
تا وقتی کودک به حرکت و تکاپو نیفتاده است، نیازی به درکِ زمان و مکان ندارد. اما به محض راه افتادن، ضرورتِ درک مفاهیم «اینجا» و «آنجا» را احساس خواهد کرد. در واقع یک کودک از طریق زبان، تصورات (گذشتهها) و انتظارات (آینده) را احساس خواهد کرد. بدیهی است درک یک انسانِ بالغ از زمان تا حدودی متفاوت از یک کودک است؛ زیرا یک انسان بالغ میتواند تصورات روشنی از پارههای زمانی داشته باشد که هرگز آن را تجربه نکرده یا نخواهد کرد. آنچه ما به عنوان زمان مینامیم، ترکیب پیچیده و منشوری چندوجهی است که معنای ناهمگونی از آن برداشت میشود. این واژه گاهی به معنای تداوم و گاهی به معنای وقت معین به کار میرود. آدمی قادر به چیره شدن بر زمان است، به همان صورت که میتواند آن را از دست بدهد یا ذخیره نماید. اما آنچه ما بر آن چیره میشویم یا ذخیره یا از دست میدهیم، امری مبهم و ناروشن است. در عصر حاضر، زمان جزءلاینفک حیاتِ هر فرد به شمار میآید و به همین دلیل نیز انسانِ امروزی بیش از گذشته با پدیدۀ زمان دست به گریبان است.
این مسأله تا آنجا قابل طرح است که اندیشیدن به زمان برای انسانِ امروزی به صورتِ امری اخلاقی مطرح میشود. اما چنین رابطهیی نسبت به زمان برای انسان جهان کهن کاملاً بیگانه به شمار میآمد. در زندهگی مردمان اعصار گذشته، شتابزدهگی بهندرت دیده میشد و تنها در جهان بردهگان این پدیده قابل مشاهده بود و در واقع شتابزدهگی از آرمانهای یک شهروند به دور بود. زمان در عصر حاضر، گاه به صورت فاعل و گاه به صورت مفعول به کار برده میشود و این به آن معناست که زمان گاهی بر ما تأثیر میگذارد و گاهی از ما تأثیر میگیرد. وقتی زمان فاعل است، انسان بردۀ آن به شمار میآید و وقتی زمان مفعول شمرده میشود، انسان بر آن سروری میکند.
هرچند باید بر این نکته تأکید شود که زمان حقیقی نه صرفاً فاعل و نه مفعول است. در واقع میتوان چنین استنباط کرد که تقریباً تمام نتیجهگیریهای غلط پیرامون زمان از آنجا نشأت میگیرد که زمان را یا صرفاً به عنوان امری عینی(object) یا صرفاً ذهنی (subject) در نظر میگیریم. زمانی که خورشید یا ساعت نشان میدهند عینی است، اما وقتی از طریق تغییراتی که بر ما میگذرد درمییابیم، زمانی ذهنی است. اگر زمان را به عنوان یک نظام فراگیر و نمادین در نظر بگیریم، باید به این نکته توجه کنیم که آن نظم و نظامِ فراگیر و نمادین نه صرفاً در مغز ماست و نه در واقعیت بیرونی. به همین دلیل، اریکسون زمان را رازی سربسته و عمدهترین طلسم ناگشوده برای بشر میداند. در بررسی زمان میتوان از دو حوزه وارد شد: حوزۀ ادبیات و دیگری حوزۀ علوم طبیعی. بدون تردید آن زمان ادراکی ـ عاطفی که ادبیات، هنر و تاریخ وصف میکنند، با نگرش علوم طبیعی نسبت به زمان متفاوت هستند. حال این سوال مطرح میشود که آیا هر دو حقیقت را میگویند؟ مسلماً وجوه مختلفی از زمان ادراکی به وسیلۀ علوم طبیعی از یکسو و هنر از سوی دیگر مورد توجه و بررسی قرار میگیرد و به تعبیری اشیا به رنگ شیشه عینکی میشوند که ما برچشم داریم. به همین دلیل نیز هنر به آن وجه از زمان که علوم با آن درگیر است، نمیپردازد و به عکس، علوم طبیعی نیز دقیقاً به همین منوال عمل میکند، یعنی به شیوههای مختلف از شناخت زمان به گونهیی که هنر با آن درگیر است، دوری میجوید.
تفاوت این دو جهان به دلیل تفاوت در زبان است. فهم ادبیات و هنر به تدارک و مقدماتِ خاصی نیازمند است، اما فهم فرضیههای علمی یقیناً مشروط به زبان علمی است که گروه خاصی از افراد جامعه میتواند نشانهها و رموز آن را بفهمد. برای علوم طبیعی زمان عینی است، یعنی ابعاد مکانی دارد. اما ادبیات با زمانی کار دارد که چیزی جز خود بشر نیست، یعنی زمانی که ما در آن زندهگی میکنیم و به تعبیر هایدگر زمان با آگاهی ما از زوالپذیری خودمان گره خورده است و در اشکال ادراکی بشر پنهان شده و به وضعیت بشر با خویش گره خورده است. در واقع هر انسانی با سرعتی معادل ۴ هزار و ۵۰۰ تپش قلب در ساعت به سمت تجزیه شدن و پایان عمر این جهانیِ خویش نزدیک میشود. در اینکه به سمت مرگ در حرکتیم، شکی نیست. در عین حال، بشر دارای خودآگاهی است و از این طریق درمییابد زمان یا میآید یا میرود و به عبارتی دیگر، بشر به زوالپذیری خویش خودآگاهی مییابد. آگاه بودن به این امر که او در بین سایر انواع موجودات، موجودی تنهاست و محکوم است که بار سنگینِ این آگاهی را به دوش بکشد.
با توصیفات صورت گرفته پیرامون زمان، میتوان چنین بیان کرد که زمان میدان نبردی شده است که متفکری چون سی پی اسنو آن را دوفرهنگ نامیده است. مقصود وی از این اصطلاح از یکسو اشاره به ارزیابی روشن و منطقی استدلالی علوم طبیعی از زمان است که از منظر روانکاوانه عاری از مفهوم و معناست و از سویی دیگر، توصیفی هدفمند، زنده، روزمره و روانکاوانه از شناختِ زمان است که نسبت به واقعیتهای علوم طبیعی بی توجه است. اینکه زمان از چنین تناقضهایی پرده برمیدارد جای تعجب نیست، چرا که زمان از ۴۰۰ سال پیش از میلاد مسیح یعنی از دوران تناقضهای زنون الیایی در یونان باستان تا عصر مقولات متناقض کانت در ۱۷۰۰ میلادی مفهومی بوده است که تلاش میکرده خود را از قید و بندهای تعقلی و منطقی برهاند.
تفاوتهای بسیاری میان زمان مکانیکی و ادراکی بیان شده است که از آن جمله میتوان به این مسأله اشاره کرد که زمان مکانیکی همگون و عینی است، ولی زمان ادراکی ناهمگون و ذهنی است. از سوی دیگر، زمان مکانیکی یا فیزیکی با تصورات (گذشته) و انتظارات (آینده) کاملاً بیگانه است. به تعبیر دقیقتر، جایگاه شناخت ذهنی در درون زمان است، در حالی که زمان سنجهای مکانیکی در بیرون از زمان ایستاده اند و این زمانسنجهای دقیق فاقد حافظه و انتظار هستند. بدیهی است انسان نمیتواند زمان عینی را به جلو یا عقب بکشد، اما آگاه بودن به موجودیت خویش در زمان آزادی عمل بیشتری به او میدهد. تجسم خویش در زمان آینده یا آرزوی پرواز به گذشتههای دور ناشی از توانایییی است که در تجسمات بشر یافت میشود و این عمل چیزی جز احضار گذشتهها نیست.
Comments are closed.