خاکسترِ یاد

- ۱۰ جدی ۱۳۹۱

 

 

 

 

 

نثار سپاهیانِ گمنام، که سرباختند و باور نباختند!

محمد افسر رهبین
چه شد که سینۀ عاشق ز درد خالی شد
سفینۀ غزل از شاهفرد خالی شد
چه آمده ست بر اقلیم دل؟ که جادۀ صبر
ز آتشِ قدمِ رهنورد خالی شد
کجا شدند سواران تشنهء توفان
که دشتِ حادثه از ابرِگَرد خالی شد
چنان به مفت بخفتند جمله تهمتنان
که شاهنامه هم از نامِ مرد خالی شد
چه سبز کرد، غریبانه در بهارِ سیاه
که ذهن باغچه از سرخ و زرد خالی شد
خوشا! ترا، که شدی برگ برگ، خاکستر
هوای خانه ات از گرم و سرد خالی شد

کابل، ۵ جدی ۱۳۹۱

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.