احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ یک شنبه 5 دلو 1393 - ۰۴ دلو ۱۳۹۳
بخش چهاردهم
فصل ششم
اخلاق سـیاسی
فلسفۀ سیاسی فارابی، حوزه سیاست را از بحثهای کلامی فراتر برد و اندیشههای حکمای یونان را به آن اضافه کرد. اما در سده چهارم هجری قمری، مشکویه رازی گام بلندِ دیگری برداشت و مرزهای تازهیی را به روی اندیشمندانِ سیاسی گشود؛ این مرزها چیزی غیر از تجارب شاهانِ ایرانی نبود.
با گشایش حوزه جدید، پیشاپیش این مسأله بازگو شد که نه دولتداری در خلفای مسلمان خلاصه میگردد و نه دادگری، و نه هنر حکمروایی منحصر به مسلمانان میباشد. این بینش گرچه از مباحث نظری فرو کاست و رشد فلسفۀ سیاسی را در میان مسلمانان متوقف گردانید، ولی بهجای آن باب حکمتِ عملی را گشود که به بیانی میتوان آن را “هنر سیاسی” نامید. اما این اقدام در نوعِ خود کوششی بود که گرههای موجود در خلافت اسلامی را بگشاید. قافلهسالارِ این طرز فکر، مشکویه رازی است که کار آن با تفاوتهایی بهوسیلۀ خواجه نصیرالدین طوسی و جلالالدین دوانی ادامه یافت. خواجه نظامالملک از پشمهای آماده شده، نمد تازه تهیه دید و بنیاد سیاستنامهنویسی را در تمدن اسلامی تازه کرد و حتا امام محمد غزالی در نصیحهالملوک از این نگرش بهشدت تأثیر پذیرفت.
مشکویه رازی (۳۲۰-۴۲۱ق)
احمد بن محمد بن یعقوب ملقب به مشکویه یا مسکویه است و چون در دربار آل بویه مدتی به کتابداری پرداخت، به “خازن” نیز مشهور شد. او در فلسفۀ اخلاق و تاریخ، از نامآوران میباشد. پژوهشگران ۱۸ عنوان کتاب را به نامِ او ثبت کردهاند که در موضوعاتِ گوناگون میباشد، اما عمدهترین آثار او در امور سیاسی عبارتاند از: ۱٫ تهذیبالاخلاق و تطهیرالاعراق؛ ۲٫ تجاربالامم؛ ۳٫ خرد جاویدان.
اندیشه سیاسی
مشکویه به تاریخ به نگاهی تازه نگریست و آن دید کهن را که جریانِ تاریخ را انباشته از حوادث و رویدادهای بیربط و نامنسجم میدید عوض کرد، میان آنها پیوندی دید و شباهتهایی را به تماشا نشست. او در این باب میگوید:
“من چون سرگذشت مردمان و کارنامۀ شاهان را ورق زدم و سرگذشتِ کشورها و نامههای تاریخ را خواندم، در آن چیزها یافتم که میتوان از آنها، در آنچه مانندش همیشه پیش میآید و همتایش پیوسته روی میدهد، پند گرفت. همچون گزارش آغاز دولتها و پیدایی پادشاهیها و رخنهها را که چاره کردند، به بهترین روز بازگشت و سستی کسانی که از آن بیهش ماندند، رهایش کردند تا کارشان به سستی و نیستی کشید… و … نیز دیدم اگر از اینگونه رویدادها، در گذشته نمونهیی بیابم که گذشتهگان آن را آزموده باشند و آزمونشان راهنمای آیندهگان شده باشد، از آنچه مایه گرفتاری کسانی میبود، دوری جسته، بدانچه مایه نیکبختی کسانی دیگر، چنگ زدهاند. چه، کارهای جهان همانند و در خور یکدیگر اند”.(رازی، ۱۳۹۶: ۵۱-۵۲)
همانندیِ حوادث تاریخی، برای نخستینبار به چشم مشکویه افتاد. چه دید جالبی که چهار سده بعد به تحقیق گرفته شد و بهوسیلۀ ابن خلدون وسعت پیدا کرد. مشکویه رازی میگوید، در کتاب تجاربالامم به روایت رویدادهایی میپردازد که بر سبیل عادت و از مجرای علتها و سببهای طبیعی و بشر پدید آمدهاند، نه به صورت خارقالعاده و معجزهآسا. از اینرو، چنین حوادثی را پندآموز میداند و میگوید:
“… از معجزههای پیامبران که درودهای خداوند بر ایشان باد و کارهایی که به اعجاز کردند یاد نکردیم، چه مردمِ روزگار ما در پیشامدها پندی از آن نتوانند گرفت. بار خدایا، مگر آنچه را که کارسازی مردانه و دور از اعجاز بوده است”. (رازی، ۱۳۶۹: ۵۲)
او میان عقلای ابنای بشر، تفاوتی نمیبیند و تجارب تاریخیِ ایشان را یکی میخواند؛ بنابراین در حکایات و داستانهای تاریخی، تجربههایی را مینگرد که برای همیشه مفید بوده میتواند، و نام آن را “جادوان خرد” میگذارد.
مشکویه رازی به سیاست از منظر اخلاقی مینگرد و پادشاهانی را که الگو قرار داده، هم حکیماند و هم دینیار. او پادشاه بیدین را شایستۀ چنین امری نمیشمارد، و در این مورد از اردشیر بابکان چنین نقل میدارد:
“حکیم و پادشاه پارسیان، اردشیر، گفته است که “دین” و “پاشاهی” برادران همزادند که یکی جز به دیگری کمال نمییابد. دین پایه است و پادشاه پاسبان، و آنچه پایه ندارد [در معرض] ویرانی است و آنچه نگاهبان و پاسبان ندارد [در معرض] تباهی”. (رازی، ۱۳۷۱: ۱۲۹)
رازی “تهذیبالاخلاق” را به تأسی از کتاب “نیکوماخوس”ِ ارسطو نگاشته و طوسی با الهام از آن “اخلاق ناصری” را خلق کرده. نیکوماخوس کتابی در حکمت عملی است، بدینگونه رازی و طوسی راه او را پیمودهاند. هرچند رازی با دیدی بدیع از علم تاریخ، و طوسی با نگریشی فیلسوفانه به این وادی گام نهادهاند.
خواجه نصیرالدین طوسی (۲۹۷-۶۷۲ق)
خواجه نصیرالدین، ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن؛ متکلم، ریاضیدان ستارهشناس و سیاستمدار نامبردار است. او کار سیاسی خود را با ناصرالدین عبدالرحیم فرمانروای قهستان که اسماعیلیمذهب بود، آغاز کرد و بهدلیل ارتباطش با وزیر آخرین خلیفۀ عباسی بغداد، المستعصم (۶۴۰-۶۵۶)، مورد اعتراض قرار گرفت و در قلعۀ الموت تحتِ نظارت واقع شد. خواجه نصیرالدین در مدتی که در قلعۀ الموت بهسر برد، راههای تقرب به آنجا را شناسایی کرد و سرانجام زمینه تسلیمی فرمانروای اسماعلییان را به هلاکو مهیا کرد و بدینگونه به دربار هلاکو تقرب جست. خواجه در لشکرکشی هلاکو به بغداد که منجر به زوال خلافت اسلامی شد، در رکابِ او قرار گرفت. با این شرح در زندهگی این اندیشمند، تضاد کلانی به مشاهده میرسد؛ از رهگذر نظری شریعتمدار، و از لحاظ عملی قدر ناشناس، استفادهجو و متحد با بیدین در برابر مسلمانان.
Comments are closed.